آسيب های مهاجرت بر نوجوانان
با ازدواج غيابی از ايران به اروپا مهاجرت کرد. بيست سال پيش وقتی پسرش پنج ساله بود به دليل بيماری عصبی شوهرش از او جدا شد و بعد از چند سال تعقيب و گريز و تهديدهای جانی از طرف شوهرش ناگزير به مهاجرت دوم شد. اين بار مقصد کانادا بود. تنها، با پسر ۱۳ ساله اش.
خاطرات دوران تازه مهاجرت را اين طور شروع می کند:
"اولين جايی که رفتيم شلتر (خوابگاه) بود. سه ماه زندگی در سرپناه زنان و بعد هم زندگی پر فراز و نشيب گذشته، هم مرا عصبی کرده بود و هم پسرم را.
خيلی زود عصبی می شدم، گاهی هم کنترل از دستم می رفت و او را به باد کتک می گرفتم. بلکه درس بخواند و مدرسه برود."
صدای ضعيف و گرفته "مينا" از پشت خطوط تلفن چندين و چند بار، حين گفت و گو خاموش می شود. تا او بتواند آرامش قبلی را به دست بياورد: بغض و گريه و درد.
ولی ادامه می دهد: "اوايل با تنبيه و تهديد و قهر و خلاصه هر وسيله ای بود، وادارش می کردم برود مدرسه ولی کم کم ديگر همه چيز بی اثر بود. تا اينکه رفته رفته مدرسه را کنار گذاشت. مشروب و سيگار و ديسکو شده همه چيز برای او. يک سال تمام ترک تحصيل کرد. يک بار هم که اعترض کردم سه هفته خانه نيامد."
او نه از جامعه ايرانيان، نه از مدرسه و نه از هيچ جای ديگر کمکی دريافت نکرد. سه سال و نيم است که مرتب به روانپزشک مراجعه می کند. از او می پرسم چرا تا به حال تنها ماندی و ازدواج نکردی؟ می گويد: "همان تفکر غلط ايرانی. نمی خواستم کسی به پسرم کمتر از گل بگويد."
پرخاشگريهای مهرداد ۱۷ ساله حالا ديگر ظاهرا تنها به کلام او محدود نمی شود، چنانچه مينا می گويد: "حالا ديگر دست روی من دراز می کند و مرا به باد کتک می گيرد. همين چند وقت پيش زد و دستم را شکست. هنوز هم سه تا از انگشتان دستم حس ندارند."
ولی او با همان حس مادرانه بخشی از تقصير را به گردن می گيرد و کم حوصلگی و از کوره در رفتن های خودش را عامل تشديد تنش های خانگی می داند. علاوه بر آنکه عوامل محيطی، جامعه دوستان، مدرسه و حمايت های زياد حقوقی از بچه ها را از عناصری می داند که در تغييرات شخصيتی فرزندش تاثير زيادی داشته است.
روايت شهريار
شايد کم نباشند کودکان و جوانان مهاجر ايرانی که به نوعی از آسيب های روانی بعد از مهاجرت رنج می برند. چنانچه دامنه اين مشکلات گاه آنها را تا مرز افسردگی های شديد، پرخاشگری و اختلال در روابط اجتماعی پيش می برد.
همانطور که شهريار ۲۰ ساله را برای ساليان متوالی به سکوت فرو برد: ۹ سال پيش وقتی ۱۱ سال بيشتر نداشت قاچاقی با مادر و برادر کوچکترش به کانادا، پيش پدرش، آمدند. دوری چند ساله پدر شهريار از خانواده و اختلافات خانوادگی زندگی مشترک پدر و مادر او را از هم می پاشاند.
"از آن به بعد هر کار کردم مدرسه نرفت. من هم که ناچار بودم برای تامين مخارج زندگی از صبح تا شب بيرون از خانه کار کنم. وقتی از کار برمی گشتم می ديدم رفته ساعتها تو کمد اتاق ايستاده. روزی می شد که ۱۰ ساعت توی کمد می ماند. من هم خسته بودم و بی حوصله، کتکش می زدم. وقتی هم که نتيجه نمی گرفتم پليس را خبر می کردم، می آمدند ميبردنش."
اينها را مادرش برای ما بازگو می کند و می گويد: "هر بار که می بردمش بيمارستان روانی، ولش می کردند. می گفتند مشکل خاصی ندارد. خواستم ببرمش پيش روانپزشک يک بار آمد، ديگر نيامد."
شهريار رفته رفته از خانه فراری شد. نه کار و نه درس. گاهی فقط می رود کافی نت، بازی کامپيوتری را خيلی دوست دارد. گاهی هم وقتی هوا نامساعد به خانه پناه می آورد. يا يک جا می نشيند و به يک نقطه خيره می شود، يا يک دفعه شروع می کند به کوبيدن در و پنجره بی آنکه حرفی بزند.
به هر حال شايد بتوان نمونه های اين چنينی را زياد در جامعه مهاجران ديد، اما آنچه بديهی است آن که، همچنانکه مهاجرت می تواند شرايط رشد و تعالی را در دسترس افراد قرار دهد، از طرفی هم مسايل و مشکلات عديده ای را به خانواده تحميل می کند.
خشونت ممنوع!
تفاوت فرهنگی، مشکل زبان، مشکلات و درگيری های خانوادگی، محيط مدرسه و جامعه دوستان همگی می تواند منشا بروز استرس و مشکلات روانی و رفتاری در کودکان و نوجوانان بعد از مهاجرت باشد و به گفته دکتر عباس آزاديان روانپزشک ايرانی مقيم تورنتو، عواقب وخيمی را برای آنها در پی داشته باشد.
برابرآمار ارايه شده از سوی آژانس بهداشت عمومی کانادا خودکشی جوانان به دليل افسردگی و احساس تنهايی دومين عامل مرگ و مير اين گروه بعد از حوادث موتور سواری به شمار می رود.
در ميان تمامی عوامل ياد شده، صاحبنظران بر نقش خانواده در کاهش آثار منفی مهاجرت در کودکان و جوانان تاکيد می کنند.
استفاده از روشهای ناهنجار تربيتی و بويژه اعمال خشونت در روابط با فرزندان می تواند برای هميشه روابط والدين با فرزندان را در مهاجرت متلاشی کند.
دکتر آزاديان معتقد است: "افراد در مهاجرت والدين در فضای جديدی قرار می گيرند. موقعيت اجتماعی فرد تنزل می کند، اوضاع اقتصادی خانواده در حد نازل تری قرار می گيرد. از سويی نا آشنايی با زبان و فرهنگ کشور ميزبان و...گاه احساس حقارت و شهروند درجه دوم بودن، همگی می تواند تاثير مخربی در رابطه والدين و کودکان داشته باشد و تربيت کودکان را تحت الشعاع قرار دهد و آن را به مساله فرعی تبديل کند و همه اينها وقتی با خشونت والدين همراه می شود، در نهايت به متلاشی شدن روابط آنها با کودکان می انجامد."
نتيجه، در چنين شرايطی، از دست رفتن امکان داشتن تاثير مثبت در سرنوشت وتصميمات آتی کودکان است. احساس سردرگمی، پوچی و بی هدفی در زندگی وقتی به سراغ کودک می آيد و عدم تمايل به ادامه تحصيل در مدرسه، اعتياد به مواد مخدر، الکليسم وانواع کارهای خلاف را برای او به ارمغان می آورد.
دکترآزاديان در مقاله ای می نويسد: "تنبيه بدنی و فيزيکی و حتی تهديد و توهين لفظی، انواع خشونت در خانواده به شمار می آيند که در دوران مهاجرت عواقب ناهنجاری را برای کودکان در پی دارند و از طرف ديگر سيکل ودايره خشونت را دايمی می کنند چنانکه چنين کودکانی برای تربيت فرزندان خود در آينده راهی جز اعمال خشونت نخواهند داشت."
کودکان تنها
در کنار مشکلاتی چون فقر در خانواده های مهاجر، پذيرش فرهنگ جديد، زبان و رويارويی با برخی از انواع تبعيض ها در جامعه و مدرسه، آنچه کودکان مهاجر را بيشتر از همه تهديد می کند، حس تنهايی و گاه ترس در آنان است. نتايج يک پژوهش ۵ ساله در مرکز عالی آموزشی هاروارد، ۸۵ درصد کودکان مهاجر طی سالهای اخير (در منطقه بوستون و بی) در دوران مهاجرت از يکی از والدين خود جدا شدند.
همانطور که يکی از مديران مدارس تورنتو می گويد، کودکانی که تنها با يک نفر از والدين زندگی می کنند درصد بالايی را به خود اختصاص می دهند.
برای مهار حس تنهايی در کودکان صاحبنظران بر نقش خانواده ها تاکيد دارند. برقرای روابطی سالم و دوستانه و در عين حال گذراندن وقت با کودک و نوجوان به شکل های گوناگون راهی است که شايد برخی مواقع به دست فراموشی سپرده شود.
در اين زمينه دکتر آزاديان می گويد: "جمله ای که متاسفانه از بسياری از پدر ومادرها می شنويم اين است که: ما که دوست بچه ها نيستيم. متاسفانه والدين ازاين عبارت برداشت غلطی در ذهن دارند. ما از دوست به بچه ها نزديک تريم ومی توانيم بيشتر از هر دوستی به آنها عشق و علاقه نشان دهيم، با آنها همراهی کنيم و همدل آنها باشيم ولی بايد روش های درست تربيتی را بياموزيم."
ايجاد احساس گناه = سرکوبی اراده در کودکان
تغيير شرايط زندگی فرهنگی، اجتماعی واقتصادی و احيانا آزادی های بيشتر فردی و حمايت های حقوقی از کودکان در کشور مقصد، گاه خانواده ها را به انتخاب شيوه تربيتی ناهنجار ديگری هدايت می کند که آن ايجاد احساس گناه در کودکان است.
"پيام اين عده از والدين به فرزندانشان اين است که اگر مطابق دستور آنها رفتار نکنند، کودکانی گستاخ و بی ارزش هستند. از طرفی ممکن است در آنها ترس ايجاد کنيم که در صورت عدم توجه به تعاليم و دستورات ما، عشق و علاقه ما را از دست خواهند داد." اينها نکاتی است که دکتر آزاديان يادآور می شود.
حاصل نهايی اين برخوردها خرد کردن اراده کودکان است و به بار آوردن کودکانی مطيع، آنچنان که اين روانپزشک ايرانی اعتقاد دارد. و پيامد استفاده از اين شيوه ناهنجار تعليم و تربيت، تحويل انسانهايی بی اراده، ضعيف و بدون اعتماد به نفس به جامعه است که همواره دچار وابستگی دايم به والدين خود هستند.
تازه واردين در معرض خطر
آمار ارايه شده از سوی شورای توسعه اجتماعی کانادا نشان می دهد که در سال ۱۹۹۸ حدود دو ميليون جوان ۱۵ تا ۱۹ ساله در اين کشور زندگی می کنند و اين در حالی است که مهاجران تازه وارد به اين سرزمين مهاجرخيز در بيش از سايرين در معرض بی کاری، ترک تحصيل، و ابتلا به مشکلات روحی و اخلاقی مختلف هستند.
مينا خلمی، مسئول امور جوانان انجمن زنان افغان در انتاريو می گويد: "مشکل بزرگی که جوانان مهاجر را تهديد می کند، عدم وجود ارتباطی مناسب بين والدين و آنها است. اين ارتباط در جامعه مهاجران افغان خيلی ضعيف است. خانواده ها بعد از مهاجرت از تاثير شرايط فرهنگی محيط جديد بر فرزندان خود ترس دارند و بر همين اساس اقدام به اعمال فشار می کنند. حتی بسياری از دختران افغان به دليل تابو بودن خيلی از مسايل از جمله دوستی با جنس مخالف اجازه شرکت در گارگاههای آموزش سلامت را که ما در انجمن برگزار می کنيم ندارند و به همين دليل از سطح معلومات پايينی برخوردارند. بسياری از آنها حق بيرون رفتن از خانه را ندارند. فقط مدرسه، خانه و نگهداری از خواهران و برادران خود در خانه. در حالی که پدر و مادر هر دو بيرون از خانه مشغول کار هستند و اينها همگی آسيب های غيرقابل جبرانی را به جوان مهاجر می زند."
او شيوع درصد بالای اعتياد به مواد مخدر در جوانان مهاجر افغان، ترک تحصيل از مدرسه، رفتن به کلوپ های شبانه و استفاده از الکل و مشکلات افسردگی و گاه خودکشی در اين گروه را از مشکلات مبتلا به اين گروه می داند و تاکيد می کند:"بسياری از خانواده ها نياز به آموزش های جدی دارند."
ترديدی نيست که جمع زيادی از مهاجران خانه و کاشانه خود را به صرف ساختن آينده ای درخشان برای فرزندان و داشتن فرزندانی برومند ترک می گويند، اما گاه با غفلت از نقش و رسالت مهم خود، ناخواسته از آمال خود فاصله می گيرند.
بدون ناديده گرفتن نقش برنامه ريزان اجتماعی در حمايت از کودکان و جوانان مهاجر از يک طرف و ضرورت ايجاد تشکل های قومی منسجم و فعال در کشورهای مهاجر پذير، بايد گفت که پدران و مادران در اين ميان نقشی ديگر ايفا می کنند