Wednesday, September 30, 2009

مصاحبه: آسيب های مهاجرت بر نوجوانان

فريبا صحرايی (روزنامه نگار ايرانی بی بی سی در تورنتو)

آسيب های مهاجرت بر نوجوانان
با ازدواج غيابی از ايران به اروپا مهاجرت کرد. بيست سال پيش وقتی پسرش پنج ساله بود به دليل بيماری عصبی شوهرش از او جدا شد و بعد از چند سال تعقيب و گريز و تهديدهای جانی از طرف شوهرش ناگزير به مهاجرت دوم شد. اين بار مقصد کانادا بود. تنها، با پسر ۱۳ ساله اش.
خاطرات دوران تازه مهاجرت را اين طور شروع می کند:
"اولين جايی که رفتيم شلتر (خوابگاه) بود. سه ماه زندگی در سرپناه زنان و بعد هم زندگی پر فراز و نشيب گذشته، هم مرا عصبی کرده بود و هم پسرم را.
خيلی زود عصبی می شدم، گاهی هم کنترل از دستم می رفت و او را به باد کتک می گرفتم. بلکه درس بخواند و مدرسه برود."
صدای ضعيف و گرفته "مينا" از پشت خطوط تلفن چندين و چند بار، حين گفت و گو خاموش می شود. تا او بتواند آرامش قبلی را به دست بياورد: بغض و گريه و درد.
ولی ادامه می دهد: "اوايل با تنبيه و تهديد و قهر و خلاصه هر وسيله ای بود، وادارش می کردم برود مدرسه ولی کم کم ديگر همه چيز بی اثر بود. تا اينکه رفته رفته مدرسه را کنار گذاشت. مشروب و سيگار و ديسکو شده همه چيز برای او. يک سال تمام ترک تحصيل کرد. يک بار هم که اعترض کردم سه هفته خانه نيامد."
او نه از جامعه ايرانيان، نه از مدرسه و نه از هيچ جای ديگر کمکی دريافت نکرد. سه سال و نيم است که مرتب به روانپزشک مراجعه می کند. از او می پرسم چرا تا به حال تنها ماندی و ازدواج نکردی؟ می گويد: "همان تفکر غلط ايرانی. نمی خواستم کسی به پسرم کمتر از گل بگويد."
پرخاشگريهای مهرداد ۱۷ ساله حالا ديگر ظاهرا تنها به کلام او محدود نمی شود، چنانچه مينا می گويد: "حالا ديگر دست روی من دراز می کند و مرا به باد کتک می گيرد. همين چند وقت پيش زد و دستم را شکست. هنوز هم سه تا از انگشتان دستم حس ندارند."
ولی او با همان حس مادرانه بخشی از تقصير را به گردن می گيرد و کم حوصلگی و از کوره در رفتن های خودش را عامل تشديد تنش های خانگی می داند. علاوه بر آنکه عوامل محيطی، جامعه دوستان، مدرسه و حمايت های زياد حقوقی از بچه ها را از عناصری می داند که در تغييرات شخصيتی فرزندش تاثير زيادی داشته است.
روايت شهريار
شايد کم نباشند کودکان و جوانان مهاجر ايرانی که به نوعی از آسيب های روانی بعد از مهاجرت رنج می برند. چنانچه دامنه اين مشکلات گاه آنها را تا مرز افسردگی های شديد، پرخاشگری و اختلال در روابط اجتماعی پيش می برد.
همانطور که شهريار ۲۰ ساله را برای ساليان متوالی به سکوت فرو برد: ۹ سال پيش وقتی ۱۱ سال بيشتر نداشت قاچاقی با مادر و برادر کوچکترش به کانادا، پيش پدرش، آمدند. دوری چند ساله پدر شهريار از خانواده و اختلافات خانوادگی زندگی مشترک پدر و مادر او را از هم می پاشاند.
"از آن به بعد هر کار کردم مدرسه نرفت. من هم که ناچار بودم برای تامين مخارج زندگی از صبح تا شب بيرون از خانه کار کنم. وقتی از کار برمی گشتم می ديدم رفته ساعتها تو کمد اتاق ايستاده. روزی می شد که ۱۰ ساعت توی کمد می ماند. من هم خسته بودم و بی حوصله، کتکش می زدم. وقتی هم که نتيجه نمی گرفتم پليس را خبر می کردم، می آمدند ميبردنش."
اينها را مادرش برای ما بازگو می کند و می گويد: "هر بار که می بردمش بيمارستان روانی، ولش می کردند. می گفتند مشکل خاصی ندارد. خواستم ببرمش پيش روانپزشک يک بار آمد، ديگر نيامد."
شهريار رفته رفته از خانه فراری شد. نه کار و نه درس. گاهی فقط می رود کافی نت، بازی کامپيوتری را خيلی دوست دارد. گاهی هم وقتی هوا نامساعد به خانه پناه می آورد. يا يک جا می نشيند و به يک نقطه خيره می شود، يا يک دفعه شروع می کند به کوبيدن در و پنجره بی آنکه حرفی بزند.
به هر حال شايد بتوان نمونه های اين چنينی را زياد در جامعه مهاجران ديد، اما آنچه بديهی است آن که، همچنانکه مهاجرت می تواند شرايط رشد و تعالی را در دسترس افراد قرار دهد، از طرفی هم مسايل و مشکلات عديده ای را به خانواده تحميل می کند.
خشونت ممنوع!
تفاوت فرهنگی، مشکل زبان، مشکلات و درگيری های خانوادگی، محيط مدرسه و جامعه دوستان همگی می تواند منشا بروز استرس و مشکلات روانی و رفتاری در کودکان و نوجوانان بعد از مهاجرت باشد و به گفته دکتر عباس آزاديان روانپزشک ايرانی مقيم تورنتو، عواقب وخيمی را برای آنها در پی داشته باشد.
برابرآمار ارايه شده از سوی آژانس بهداشت عمومی کانادا خودکشی جوانان به دليل افسردگی و احساس تنهايی دومين عامل مرگ و مير اين گروه بعد از حوادث موتور سواری به شمار می رود.
در ميان تمامی عوامل ياد شده، صاحبنظران بر نقش خانواده در کاهش آثار منفی مهاجرت در کودکان و جوانان تاکيد می کنند.
استفاده از روشهای ناهنجار تربيتی و بويژه اعمال خشونت در روابط با فرزندان می تواند برای هميشه روابط والدين با فرزندان را در مهاجرت متلاشی کند.
دکتر آزاديان معتقد است: "افراد در مهاجرت والدين در فضای جديدی قرار می گيرند. موقعيت اجتماعی فرد تنزل می کند، اوضاع اقتصادی خانواده در حد نازل تری قرار می گيرد. از سويی نا آشنايی با زبان و فرهنگ کشور ميزبان و...گاه احساس حقارت و شهروند درجه دوم بودن، همگی می تواند تاثير مخربی در رابطه والدين و کودکان داشته باشد و تربيت کودکان را تحت الشعاع قرار دهد و آن را به مساله فرعی تبديل کند و همه اينها وقتی با خشونت والدين همراه می شود، در نهايت به متلاشی شدن روابط آنها با کودکان می انجامد."
نتيجه، در چنين شرايطی، از دست رفتن امکان داشتن تاثير مثبت در سرنوشت وتصميمات آتی کودکان است. احساس سردرگمی، پوچی و بی هدفی در زندگی وقتی به سراغ کودک می آيد و عدم تمايل به ادامه تحصيل در مدرسه، اعتياد به مواد مخدر، الکليسم وانواع کارهای خلاف را برای او به ارمغان می آورد.
دکترآزاديان در مقاله ای می نويسد: "تنبيه بدنی و فيزيکی و حتی تهديد و توهين لفظی، انواع خشونت در خانواده به شمار می آيند که در دوران مهاجرت عواقب ناهنجاری را برای کودکان در پی دارند و از طرف ديگر سيکل ودايره خشونت را دايمی می کنند چنانکه چنين کودکانی برای تربيت فرزندان خود در آينده راهی جز اعمال خشونت نخواهند داشت."
کودکان تنها
در کنار مشکلاتی چون فقر در خانواده های مهاجر، پذيرش فرهنگ جديد، زبان و رويارويی با برخی از انواع تبعيض ها در جامعه و مدرسه، آنچه کودکان مهاجر را بيشتر از همه تهديد می کند، حس تنهايی و گاه ترس در آنان است. نتايج يک پژوهش ۵ ساله در مرکز عالی آموزشی هاروارد، ۸۵ درصد کودکان مهاجر طی سالهای اخير (در منطقه بوستون و بی) در دوران مهاجرت از يکی از والدين خود جدا شدند.
همانطور که يکی از مديران مدارس تورنتو می گويد، کودکانی که تنها با يک نفر از والدين زندگی می کنند درصد بالايی را به خود اختصاص می دهند.
برای مهار حس تنهايی در کودکان صاحبنظران بر نقش خانواده ها تاکيد دارند. برقرای روابطی سالم و دوستانه و در عين حال گذراندن وقت با کودک و نوجوان به شکل های گوناگون راهی است که شايد برخی مواقع به دست فراموشی سپرده شود.
در اين زمينه دکتر آزاديان می گويد: "جمله ای که متاسفانه از بسياری از پدر ومادرها می شنويم اين است که: ما که دوست بچه ها نيستيم. متاسفانه والدين ازاين عبارت برداشت غلطی در ذهن دارند. ما از دوست به بچه ها نزديک تريم ومی توانيم بيشتر از هر دوستی به آنها عشق و علاقه نشان دهيم، با آنها همراهی کنيم و همدل آنها باشيم ولی بايد روش های درست تربيتی را بياموزيم."
ايجاد احساس گناه = سرکوبی اراده در کودکان
تغيير شرايط زندگی فرهنگی، اجتماعی واقتصادی و احيانا آزادی های بيشتر فردی و حمايت های حقوقی از کودکان در کشور مقصد، گاه خانواده ها را به انتخاب شيوه تربيتی ناهنجار ديگری هدايت می کند که آن ايجاد احساس گناه در کودکان است.
"پيام اين عده از والدين به فرزندانشان اين است که اگر مطابق دستور آنها رفتار نکنند، کودکانی گستاخ و بی ارزش هستند. از طرفی ممکن است در آنها ترس ايجاد کنيم که در صورت عدم توجه به تعاليم و دستورات ما، عشق و علاقه ما را از دست خواهند داد." اينها نکاتی است که دکتر آزاديان يادآور می شود.
حاصل نهايی اين برخوردها خرد کردن اراده کودکان است و به بار آوردن کودکانی مطيع، آنچنان که اين روانپزشک ايرانی اعتقاد دارد. و پيامد استفاده از اين شيوه ناهنجار تعليم و تربيت، تحويل انسانهايی بی اراده، ضعيف و بدون اعتماد به نفس به جامعه است که همواره دچار وابستگی دايم به والدين خود هستند.
تازه واردين در معرض خطر
آمار ارايه شده از سوی شورای توسعه اجتماعی کانادا نشان می دهد که در سال ۱۹۹۸ حدود دو ميليون جوان ۱۵ تا ۱۹ ساله در اين کشور زندگی می کنند و اين در حالی است که مهاجران تازه وارد به اين سرزمين مهاجرخيز در بيش از سايرين در معرض بی کاری، ترک تحصيل، و ابتلا به مشکلات روحی و اخلاقی مختلف هستند.
مينا خلمی، مسئول امور جوانان انجمن زنان افغان در انتاريو می گويد: "مشکل بزرگی که جوانان مهاجر را تهديد می کند، عدم وجود ارتباطی مناسب بين والدين و آنها است. اين ارتباط در جامعه مهاجران افغان خيلی ضعيف است. خانواده ها بعد از مهاجرت از تاثير شرايط فرهنگی محيط جديد بر فرزندان خود ترس دارند و بر همين اساس اقدام به اعمال فشار می کنند. حتی بسياری از دختران افغان به دليل تابو بودن خيلی از مسايل از جمله دوستی با جنس مخالف اجازه شرکت در گارگاههای آموزش سلامت را که ما در انجمن برگزار می کنيم ندارند و به همين دليل از سطح معلومات پايينی برخوردارند. بسياری از آنها حق بيرون رفتن از خانه را ندارند. فقط مدرسه، خانه و نگهداری از خواهران و برادران خود در خانه. در حالی که پدر و مادر هر دو بيرون از خانه مشغول کار هستند و اينها همگی آسيب های غيرقابل جبرانی را به جوان مهاجر می زند."
او شيوع درصد بالای اعتياد به مواد مخدر در جوانان مهاجر افغان، ترک تحصيل از مدرسه، رفتن به کلوپ های شبانه و استفاده از الکل و مشکلات افسردگی و گاه خودکشی در اين گروه را از مشکلات مبتلا به اين گروه می داند و تاکيد می کند:"بسياری از خانواده ها نياز به آموزش های جدی دارند."
ترديدی نيست که جمع زيادی از مهاجران خانه و کاشانه خود را به صرف ساختن آينده ای درخشان برای فرزندان و داشتن فرزندانی برومند ترک می گويند، اما گاه با غفلت از نقش و رسالت مهم خود، ناخواسته از آمال خود فاصله می گيرند.
بدون ناديده گرفتن نقش برنامه ريزان اجتماعی در حمايت از کودکان و جوانان مهاجر از يک طرف و ضرورت ايجاد تشکل های قومی منسجم و فعال در کشورهای مهاجر پذير، بايد گفت که پدران و مادران در اين ميان نقشی ديگر ايفا می کنند

مصاحبه: مهاجرت و آسيب های روحی؛ تجربه های شما

مهاجرت و آسيب های روحی؛ تجربه های شما

در مهاجرت گاه فرد دچار گسستگی يا بحران هويت می شود، اعتماد به نفس او خدشه دار می شود و اين سرآغازی است برای اضطراب و افسردگی.

هر چند به گفته دکتر عباس آزادیان، روانپزشک ایرانی مقیم تورنتو، میزان ابتلا به آسیبهای روانی پس از مهاجرت تحت تأثیر عوامل مختلف نظیر سن، جنس، نحوه مهاجرت، شرایط اقتصادی اجتماعی مهاجران و عوامل دیگر متفاوت است.

دکتر آزاديان با اشاره به گروههای مختلف مهاجران ايرانی از حيث زمان و علل مهاجرت می گويد : در بحث مهاجرت و آسيب های روحی روانی يک موضوع عام، پيشينه فرهنگی افراد است. فرد از يک فرهنگ نيمه سنتی و نيمه مدرن يک دفعه کنده می شود و به يک جامعه سرمايه داری پا می گذارد و اين موجب ايجاد گسست هايی از نظر انطباق فرد با محيط جديد می شود.

وی از تغيير موقعيت اجتماعی افراد پس از مهاجرت، به عنوان يکی از عوامل ايجاد آسيب های اجتماعی ياد می کند و می گويد: "در بين بيماران کم نيستند افراد متخصصی که اينجا کارگری می کنند و همين موجب تناقض می شود.علاوه بر آنکه سن هم نقش مهمی دارد به طوری که افراد مسن و يا خيلی جوان ديرتر دچار انطباق می شوند."

به گفته وی بر اثر استرس و شوک، غده هيپوتالاموس فعال ميشود و نوعی ماده شيميايی ترشح می کند که روی هيپوفيز در مغز انسان تاثير می گذارد؛ هيپوفيز فعاليت کل غدد داخلی از جمله غده فوق کليوی را کنترل می کند.

با تداوم استرس در فرد و ترشح کورتيزول بخشی از سلولهای "هيپوکمپس" که وظیفه کنترل حالات روحی و عاطفی انسان را بر عهده دارد از بین میرود و فرد دچار افسردگی و مشکل حافظه و تمرکز میشود.

دکتر آزادیان معتقد است هر قدر آمادگی فرد برای مقابله با مسائل مهاجرت بیشتر باشد تطابق با محیط و شرایط جدید بهتر صورت میپذیرد.

او دل آشوبی، نگرانی دایم، عدم تمرکز، بی حوصلگی، اختلال در خواب، گوشه گیری، کابوس و تعریق را علایمی ذکر میکند که به محض مشاهده میبایست با پزشک خانواده در میان گذارده شود.

با فرا رسیدن فصل سرما در مناطق مختلف کشورهای سردسیر احتمال بروز و تشدید آسیبهای روحی مهاجران بیشتر میشود و از این روی پیشگیریهای لازم ضروری به نظر میرسد.

مصاحبه: خشونت علیه زنان

خشونت علیه زنان متآسفانه رایج ترین نوع خشونت در جهان است. مبارزه با این خشونت بطور رسمی از دسامبرسال 96 در دستور کار سازمان ملل قرار گرفته است. خشونت را چگونه میشود تعریف کرد؟ و آزار روانی چه شکل های رایجی دارد؟ دکتر آزادیان با مصاحبه ای با پریسا احمدیان به این مطالب می پردازد.

آقای دکتر ضمن تشکر از قبول این مصاحبه ممکن است تعریفی از خشونت روانی داشته باشیم؟
با عرض سلام مجدد خدمت شنوندگان عزیز رادیو رسانه و با تشکر از شما که دوباره این امکان را برای من فراهم کردید که چند دقیقه ای درخدمت شنوندگان عزیز باشم، و بخصوص که این مصاحبه همزمان با روز جهانی مبارزه برای پایان دادن به خشونت علیه زنان است، روزی که سازمان ملل در حدود ده یازده سال پیش در دسامبر 1996 آن را به عنوان روز سمبولیک مبارزه و تلاش برای پایان دادن به خشونت علیه زنان تعیین کرده است. طبیعتا مبارزه با خشونت نباید محدود باشد به یک روز،و هر روز سال باید روزی باشد برای مبارزه با خشونت و به خصوص مبارزه با خشونت علیه زنان. می دانیم که الآن در جهان شایع ترین نوع خشونت، خشونت علیه زنان میباشد. و با توجه به اینکه همه ما در خانواده زندگی می کنیم؛ ما در داریم، خواهر داریم و دختر داریم اهمیت این مسئله را و نقش مهم مبارزه علیه خشونت را در خانواده ها در واقع برجسته می کند. اجازه بدهید قبل از اینکه به خشونت روحی بپردازم یک اشاره ای بکنیم به انواع خشونت. چونکه خشونت روحی فقط یک نوع خشونت هست و خشونت را می توان بشکل های مختلف تقسیم بندی کرد. یکی از این تقسیم بندی ها که من خودم در برنامه های رادیو رسانه تکیه کردم تقسیم بندی به سه دسته بود: خشونت فیزیکی و آزارهای روحی روانی و خشونت جنسی.
من خشونت فیزیکی را استفاده از زور و قدرت برای کنترل کردن یک فرد دیگر تعریفش کردم: که شامل برخورد مستقیم فیزیکی می شود، استفاده از یک سلاح یا یک وسیله می شود و یا برخوردهای فیزیکی مثل هول دادن، گاز گرفتن، کشیده زدن، لگد زدن، کشیدن مو، استفاده از چاقو، استفاده از انواع وسایل و سلاح ها و امثال آن می شود.
خشونت روحی روانی از نظر من استفاده از کلام یا عمل هست در برخورد با همسر و زن و بعضی مواقع حتی بی عملی میشود آزار روحی روانی به حساب بیاید. وقتی که فرض کنید زن بیمار است و احتیاج به کمک دارد ولی ما آن کمک را دریغ کنیم و در اختیار فرد قرار ندهیم، این هم خودش یک نوع آزار روحی به حساب می آید. مثال های دیگر آزار روحی تهدید به مرگ، تهدید به استفاده از خشونت، تهدید به خشونت و آسیب رساندن به بچه ها در واقع خودش از انواع شدید آزارهای روحی حساب می شوند. حتی موارد ظریف تری مثلا خود داری از قدر دانی کردن، اگر من کار زیادی برای یک نفر انجام بدهم ولی با بی توجهی آن فرد مواجه بشوم خودش یک نوع خشونت روحی است: توی رابطه ای که بر اساس عشق بوده علاقه نشان ندادن و عشق را نشان ندادن، بی اعتنائی کردن. حتی انتقادهای بی جا می تواند جزو این گونه خشونت ها به حساب بیاید، ایجاد محدودیتهای مالی هم می تواندد جز خشونت های روحی روانی قرار بگیرد، محدود کردن دسترسی زن به پول و سایر امکانات رفاهی خانواده هم از انواع خشونت روحی میباشد. طبیعتا اینطوری که من تعریف می کنم بعضی از انواع خشونت ها شدید تر است. مثلا تهدید به مرگ کردن خشونت شدیدتری است ولی مثلا توجه نشان ندادن خشونتی است که به نسبت به تهدید به مرگ خشونت حدت کمتری دارد.
بعد بالاخره خشونت جنسی است که در واقع هر نوع رفتار جنسی که بقصد توهین، بی احترامی، تحقیر، کنترل و آزار فرد دیگر صورت بگیرد، اینها خشونت جنسی می تواند تلقی بشود که از تجاوز شروع می شود تا دست زدن به بدن کسی بدون اینکه آن فرد بخواهد را شامل میشود. حتی اجبار به پوشیدن لباس های تحریک آمیز وقتی که آن فرد نمی خواهد آن لباس ها را بپوشد و انواع فراوان دیگری که خشونت های جنسی می تواند پیدا کند را باید در نظر گرفت. پس بطور خلاصه اگر بگویم در مورد انواع خشونت من سه دسته تقسیم کردم. بعضی از گروه های دیگری تقسیمات بیشتری کرده اند مثلاً شش دسته ولی حاصل یکی است. ولی فکر می کنم چهارچوبی را که من مطرح می کنم خیلی عمومی و تقریبا همه چیز را در بر می گیرد. خشونت فیزیکی، خشونت روحی روانی و خشونت های جنسی ونمونه های خشونت روحی را که با شما مطرح کردم.

بله بدین ترتیب شما جواب سئوال دوم من را هم دادید که شیوه های مختلف خشونت کدام هستند.

اجازه بدهید سئوال خودم را اینگونه مطرح بکنم که فکر نمی کنید که هر کدام از این خشونت هایی که شما مطرح کردید در بطن خودش یک آزار روانی در پی دارد؟ برای مثال زنی که مورد آزار فیزیکی قرار می گیرد این زحم التیام پیدا می کند ولی آثار روانی آن باقی خواهد ماند؟

شکی نیست. ما انواع خشونت ها را که در انتزاع بررسی نمی کنیم. این تقسیم بندی بیشتر برای اینکه ارتباط ما را راحت تر بکند، مطالعه کردن موضوع را راحت تر بکند صورت گرفته است. ولی در واقعیت انواع مختلف خشونت که جدا از هم اتفاق نمی افتند. مثل مسائل اجتماعی. اگر ما علت مثلا فقر را بخواهیم بررسی کنیم ممکن است ده تا پنج تا شش تا علت مختلف را مطرح بکنیم. اینکه جدا کردیم این علت ها را به معنی این نیست که در واقعیت زندگی اینها جدای از هم پیش می آیند. معمولا برای یک فرد علت های مختلف در کنار هم وجود دارند. برای مثال اگر خشونت جنسی وجود داشته باشد غیر ممکن است خشونت بدون خشونت فیزیکی باشد. شکی نیست همه انواع خشونت در نهایت تآثیر روحی روانی دارند. در واقع تقسیم کردن خشونت به آن سه نوعی که من گفتم و جدا کردن تأثیرات روحی روانی تکیه بر این مسئله است که مواقعی پیش می آید که خشونت فیزیکی وجود ندارد یا خشونت جنسی وجود ندارد ولی هنوز خشونت وجود دارد. مثلا توهین کردن از این دسته است. ولی اگر خشونت جنسی وجود داشته باشد، اگر هر نوع خشونتی وجود داشته باشد، شما شک نباید داشته باشید که خشونت روحی هم در کنارش و جزو آن وجود دارد. اگر خشونت فیزیکی باشد معمولا با توهین همراه است. معمولا با تحقیر همراه است. خود خشونت فیزیکی تحقیر کننده است. و در نتیجه وقتی اثرات جسمی از بین رفته و وقتی زخم و آن کبودی بدن از بین رفته هنوز تاثیر روحی آن خشونت می ماند و بعضا سالهای طولانی می ماند. یکی از بیماران من آقائی 28 ساله است. ایشان وقتی بچه بود از صدای پای پدر می فهمید که پدر امشب مست است و می رفت مخفی می شد. گاهی اوقات پدر اینها را پیدا می کرد و کتک میزد. 20 سال بعد که من او را دیدم هنوز تآثیرات روحی آن خشونت فیزیکی 6ــ7ــ8ــ سالگی روی این فرد مانده است. پس تأثیرات فیزیکی ممکن است از بین برود ولی تأثیرات روحی مسلما دوام بیشتری دارد و تاثیر ناگوار طولانی تری دارد.

نقش عوامل فردی در بروز خشونت چه می باشد؟

عوامل متعددی در بروز خشونت نقش دارد و ما می توانیم عوامل اجتماعی، عوامل خانوادگی و عوامل فردی را مطرح کنیم. در سطح فرد کسی که خشونت را تجربه کرده و مورد خشونت قرار گرفته، بیشتر امکان دارد که در آینده دست به خشونت بزند. این به خصوص در مورد کودکان صادق است. کودکانی که در محیط خشن بوده اند، کودکانی که تنها راه حل مشکلات و اختلافات در خانواده را خشونت پدر علیه مادر دیده اند، و یا خشونت والدین را دیدند علیه بچه ها، اینها بیشتر احتمال دارند که دست به خشونت بزنند وقتی بزرگ شدند. ما می دانیم کسانی که از مواد مخدر و الکل استفاده مصرف می کنند، این ها بیشتر ممکن است دست به خشونت بزنند. خوب اینها عوامل فردی است. بعضی عوامل فردی خیلی هم فردی نیست. مسئله فقر برای مثال خوب کسی که فقیرتر است واسترس ها و تنش ها و ناراحتی های بیشتری را مجبور است تحمل کند به خاطر اینکه امکانات مالی خیلی کمتری در دسترس اش است. ولی خوب فقر از این زاویه یک زاویه فردی است. ولی از زاویه دیگر یک مسئله اجتماعی است. جامعه ای که حالا سیستم اقتصادی آن و سیستم اجتماعی آن این امکان را می دهد که فقر به شکل گسترده ای در خانواده نقش داشته باشد. دوباره یک مسئله دیگری که هم فردی است و هم اجتماعی مسئله باور جامعه است. چونکه باور جامعه در نهایت باور فرد هم می تواد بشود. و اگر جامعه خشونت را تائید بکند و یا حتی به یک شکل هائی تشویق بکند طبیعتا فردی هم که در آن جامعه زندگی می کند، مردی هم که در آن جامعه زندگی می کند، بیشتر ممکن است دست به خشونت بزند تا کسی که در یک جامعه دیگری و فرهنگ دیگری زندگی می کند که در آن جامعه و فرهنگ با خشونت به شدت مقابله می شود و برخورد می شود.

شما اشاره ای داشتید در صحبت هایتان به نقش فرهنگ حاکم بر جامعه در بروز خشونت آیا می شود در این مورد بیشتر توضیح دهید؟

به نظر من مسئله فرهنگ نقش اساسی دارد در بروز یا عدم بروز خشونت. یک مطلبی را داشتیم میخواندم که ربطی هم به خشونت نداشت؛ یک مطلبی در مورد مغز و فعالیت مغز، وبر خوردم به یک مطلبی که در استرالیا چاپ شده بود در آپریل 2005. یکی از روحانیهای مسلمان استرالیا که اهل قلم هم هست سئوال خیلی مهمی را مطرح کرده بود و جوابی که داده بود به نظرم از سئوالش خیلی مهم تر است. ایشان نوشته بود که در هر دقیقه جائی در دنیا یک زن مورد تجاوز قرار میگیرد و بعد سئوال کرده بود چرا؟ حال ایشان در جوابش بجائی که به شرایط جامعه بپردازد، به جای اینکه به قوانین ناکافی در برخورد با تجاوز و خشونت بپردازد، به جائی که به ناتوانی مردها در کنترل خودشان بپردازد به جائی که به ده ها دلیل دیگر بپردازد می نویسد: هیچ کس را نباید سرزنش کرد به جز خود زنها . او اضافه میکند که زنها زیبائی شان را به نمایش می گذارند که تا همه ببینند. یعنی فرهنگی که می گوید مقصر خشونت یا مقصر تجاوز خود زنی است که حالا چون دامن کوتاه پوشیده و یا لباس تنگ پوشیده و این جور مسائل باید مورد سرزنش قرار بگیرد و نه مرد تجاوزگر. یعنی در این فرهنگ بجای اینکه کسی که دست به خشونت زده را بخواهد مورد سرزنش قرار بدهد و انگشت اتهام به طرفش دراز بکند به طرف کسی که مورد خشونت قرار گرفته انگشت اتهام دراز میکند. سئوالی که مطرح می شود این است که در کشور ما که زن ها به زور مجبورند کاملا پوشیده باشند، چرا آنها مورد خشونت قرار می گیرند؟ چرا آنها مورد تجاوز قرار می گیرند؟ به خاطر اینکه مسئله خیلی وسیعتر است و مسئله فقط این نیست که فقط زن چه طور لباس می پوشد.اینجا آن نقشی است که فرهنگ دارد و آن تائیدی است که فرهنگ می کند از لحاظ تایید خشونت. یا قوانینی که وجود ندارند تا بتوانند در مقابل خشونت قرار بگیرد. در خیلی از کشورهای غربی، به خاطر اینکه این برخورد فرهنگ در سی چهل سال گذشته صورت گرفته، قوانینی وجود دارند که در مقابل خشونت قرار می گیرند. در سال 2003 آماری که سازمان ملل می دهد این است که حدود 50 تا کشور جهان قوانین مشخصی بر علیه خشونت علیه زنان دارند. در سال گذشته این تعداد رسیده به 86. این یک رشدی را نشان می دهد . نشان می دهد که فرهنگ جهانی دارد عوض می شود. فرهنگی که دارد خشونت را تائید می کند یا مثل این مطلبی که من براتون بیان کردم شاید حتی خشونت را تشویق هم می کند اینها در حال عوض شدن است.

در جامعه های مثل جامعه ما عواملی مثل چند همسری، نداشتن حق طلاق و عواملی از این دست چقدر در بروز خشونت روانی موثر است ؟

همه عواملی که مطرح کردید تأثیر فراوانی دارد در تداوم خشونت و حتی گسترش خشونت. شما در نظر بگیرید یک مردی که توی یک جامعه ای زندگی می کند و می داند که اگر دست به خشونت بزند مورد مجازات قرار می گیرد قبل از اینکه این کار را بکند فکر می کند در مورد کارش. اگر بداند که طبق قوانین آن جامعه این زن می تواند برود و به استناد به این خشونت تصمیم به جدائی بگیرد و جدا بشود و قانون از آن پشتیبانی می کند، طبیعتا آن مرد قبل از دست زدن به خشونت ممکن است بیشتر فکر بکند. در کشور ما چنین قوانینی وجود ندارد. حتی روشنفکرترین افراد حاکمیت کشور ما اطاعت زن از مرد را مطرح می کند و آنرا ضروری می دانند. خوب این مطرح کردن اطاعت زن از مرد طبیعتا یک عواقبی خواهد داشت. اگر زن اطاعت نکرد آیا این حق را به مرد می دهد که دست به خشونت بزند؟ متآسفانه قوانین حاکم و فرهنگ حاکم بر جامعه ای ما الآن چنین حقی را به مرد می دهد و در نتیجه با دادن این حق عملا کمک می کند به گسترش خشونت. در حالی که اگر قانون این را نقص کند، اگر فرهنگ حاکم بگوید که حق جدایی حق زن است و او باید دارای حقوق دیگری هم باشد، همانطور که مرد یک سری امتیازات را دارد، بعد مرد قبل از اینکه دست به خشونت بزند به این عواقب اش فکر می کند و این می تواند درکاهش میزان خشونت نقش داشته باشد. شما حساب کنید در کشورهای غربی زن راحت تر می تواند بگوید مورد خشونت قرار گرفته و بعد مرد حالا آن عواقبی که باید به چشم خواهد دید. در کشو ما حتی صحبت در مورد این مسئله در واقع وجود ندارد. کار تحقیقی در مرد این مسئله صورت نمی گیرید. شما بروید بگردید ببینید چند کار تحقیقی در مورد خشونت علیه زنان در کشور ما صورت گرفته است. از تعداد انگشتهای یک دست تجاوز نمی کند. پس یک موضوع دیگر مسئله صحبت کردن و صحبت نکردن در مورد خشونت است، مطالعه کردن یا مطالعه نکردن در مورد خشونت است و متاسفانه فرهنگ حاکم و قوانین حاکم در ایران این مطالعات را محدود می کندو در نتیجه به طور غیر مستقیم به گسترش خشونت کمک می کند.

سطح آگاهی افراد جامعه در کاهش خشونت چقدر موثر است؟ آیا ما شاهد خشونت در قشر روشنفکر جامعه هم هستیم؟

اصولا سطح فرهنگ و سطح آموزش باید نقش مثبت داشته باشد ولی در بعضی موارد آدم نا امید می شود وقتی بعضی از مطالعات و بعضی از مسائل را می بیند. اتفاقا یکی از این مطالعات محدودی که توی ایرا ن صورت گرفته به وسیلۀ دکتر شهلا اعزازی که در سال 1380 این مقاله شان چاپ شد. توی این مطالعه ایشان سطح سواد را و ارتباط آنرا با میزان خشونت بررسی کردند. ایشان متأسفانه نشان داده اند که تفاوت چندانی از لحاظ میزان خشونت بین کسانی که مدارک دکتری دارند در مقایسه با آنها که مدارک پایینتری دارند وجود ندارد.
حداقل اگر تفاوتی هم باشد آنچنان زیاد نیست. پس حتی در کسانی که مدارک دکتر هم گرفته اند ما می توانیم خشونت را ببینیم. و من مسلما درکار خودم شاهد هستم و افرادی را می بینم که تحصیلات خیلی بالائی دارند و دست به خشونت می زنند. اتفاقا همین هفته پیش یکی از خانم هائی که توی مطب من بود ایشان اصرار داشت که من حتما در مورد این مطلب اشاره داشته باشم و مقاله ای بنویسم. ایشان شوهرشان نویسنده ای در ایران است و کتاب هائی متعددی چاپ کرده اند. ایشان می گفت خشونت، در آن چهار چوبی که من در مطالب خود نوشته ام، همان چهار چوب در خانواده خودشان وجود دارد و در میان خیلی از روشنفکرهای دیگری این خانم با آنها آشنا هستند مقدار زیادی خشونت وجود دارد، شکاکیت به زن ها است و محدود کردن زن ها از لحاظ بیرون رفتن و از لحاظ ارتباطات اجتماعی داشتن و غیره وجود دارد.
متاسفانه نویسنده ها کمتر در مورد این مسئله توی خاطراتشان یا در تجارب شخصی شان اشاره می کنند.
اخیرا کتاب نامه های فروغ آمده است بیرون. خوب فروغ از یک خانواده به نسبه روشنفکر بود. تجربه فروغ را من برایتان می خوانم از کتاب خاطرات فروغ به نام اولین تپش های عاشقانه قلبم. من یک قسمت هایش را برایتان می خوانم. این نامه ای است که به پرویز شاپور شوهرش خودش در آن موقع نوشته بود:
"چرا در میان مردمی که جز آزار دادن من هدف و مقصودی ندارند تنها گذاشته اید. من نمی توانم در مقابل کسانی که به تو و به من فحش می دهد ساکت بنشینم. من اینجا نمی توانم هر روز دعوا کنم. هر روز کتک بخورم... به خدا من زندگی در میان بیابان در زیر آفتاب سوزان را به ماندن در اینجا ترجیح می دهم دیگر در آنجا کسی نیست تا در هر ساعت و بر سر هر موضوع جزی مرا فاحشه و نا نجیب خطاب کنند. من هم انسانی هستم. شخصیتی دارم. احساساتی دارم. من یک بچه دو ساله نیستم. من نمی توانم هر روز موهای خودم را در چنگ این و آن ببینم. گوش من دیگر نمی تواند این سخنان رکیک و این فحش های وقیحانه را بشنود."
این تجربه یک روشنفکر است. خوب فروغ کاملا شناخته شده است کارها یشان. نقش برجسته ای که در ادبیات و در شعر ما داشته اند کاملا شناخته شده است. حالا اجازه بدهید پاسخ پرویز شاهپور را، که ایشان هم روشنفکر خیلی برجسته ای بود و کارهائی که کرده فوق العاده و شاید همیشگی باشد و جاودانه، بیاورم. پاسخی که پرویز شاهپور به ایشان می دهد این است که:
" تورا دختر با ارزشی می دانم. ولی اصولا نسبت به جنس مخالف نظر خوبی ندارم. نمی توانم باور کنم که درنزد شما ها حقیقتی یافت شود و اگر هم یافت شود مطمن هستم بسیار نا قابل و ناچیز است."
این باور فرهنگی است که در روشنفکران ما وجود دارد. حداقل در بخشی از روشنفکران ما وجود دارد. طبیعتا اگر باور من به زن به جنس مخالف این باشد که آنها توشون حقیقتی وجود ندارد و اگر حقیقتی هم باشد حقیقت بسیار ناقابل و ناچیز است طبیعتا این باور تعیین کننده برخورد من خواهد بود با آنها و مسلما این برخورد خیلی عالی نخواهد بود. مسلما آنها را با خودم برابر نخواهم دید و در نتیجه با آنها به عنوان برابر برخورد نخواهم کرد. و اینها مسائلی است که متاسفانه در میان روشن فکران به اندازه کافی به آن پرداخته نشده است. افراد زیادی را دیده ام که از فعالان سیاسی هستند، نقش های برجسته ای در گروه های مختلف خودشان دارند ولی وقتی پای صحبت همسرانشان مینشینی آنها از خشونت میگویند؛ از خشونت روحی روانی بطور مسلم ولی حتی خشونت های نوع دیگر. چطوری می شود که این تناقض را توضیح داد؟ اگر من برای آزادی کشورم مبارزه می کنم، برای آزادی انسان ها بطور کلی مبارزه می کنم چطوری می توانم زنی را در خانه خودم اسیر کنم؟ حالا آن زن می خواهد دختر من باشد یا همسر من باشد یا خواهر من باشد. یک مورد دیگر اشاره کنم؛ یک دختر 22 ساله ای است که پدرش یکی از فعالین جنبش چپ بوده و ایشان می گفت هم کلاسی های پسر او، دختری 22 ساله که از 6-5 سالگی در کانادا بوده، اجازه ندارند به خانه تلفن بکنند. خوب این خشونت است یعنی اگر این دوست این یا هم کلاسی او برای مسائل درسی احتیاج داشته باشد تماس بگیرد اجازه ندارد تلفن را بردارد و با خانواده تماس بگیرد. چرا ؟ چون این پدری که مبارز سیاسی است و برای آزادی دارد مبارزه می کند نمی تواند اینرا تحمل کند و توهین می کند به این دختر و انواع و اقسام لقب های نا مناسب را به این دختر می دهد.

به نظر شما چه عواملی باعث کاهش خشونت چه در سطح خانواده و چه در سطح جامعه می شوند؟

طبیعتا اگر خشونت عوامل مختلفی داشته باشند و آن طوری که گفتم دارد، در سطح جامعه خانواده و فردی، باید به همه آن مسائل پرداخته شود. توی پزشکی چیزی که ما مطرح می کنیم به عنوان پزشک می گویم سه نوع جلوگیری است. جلوگیری اولیه، جلوگیری ثانویه و بالاخره جلوگیری که در واقع درمان پیچیدگیهای بیماری است. نوع اول جلوگیری است یعنی که ما مانع بروز یک مسئله ای و بیماریی می شویم. بهترین راه درمان بیماری دیابت یا قند خون این است که بیمار نشوید. اگر مواظب غذا یتان شوید ورزش بکنید به اندازه کافی، درواقع می توانید کمک کنید که هیچ وقت دچار این بیماری نشوید. اگر ما بتوانیم راه هائی را در جامعه وپیاده بکنیم که مانع خشونت بشود کار اصلی را کرده ایم. چرا؟ چون در مراحل بعدی هر اقدامی بکنیم اقدامات محدودی خواهد بود و تآثیر محدودی خواهد داشت. یعنی اگربایستیم تا خشونت صورت بگیرد و گسترش بیابد و بعد امکانات در اختیار خشونت دیده ها قرار بدهیم خوب در این صورت فقط به آن فردی که مورد خشونت قرار گرفته است کمک داده می شود و کمک محدودی خواهد بود، ودر ضمن هزینه خیلی زیادی را هم در برخواهد داشت. پس در درجه اول باید کارهائی بکنیم که جلوی خشونت گرفته بشود.
در سطح جامعه باید قوانینی بر کشور حاکم شود که به طور مشخص خشونت را در خانواده و بر علیه زنان، برعلیه کودکان، علیه سالمندان و علیه کسانی که دچار بیماری های روحی روانی هستند و ناتوانی دارند که از خودشان مراقبت کنند؛ در همه این موارد باید خشونت را منع کرد و بعد اگر قوانینی وضع شده است آن قوانین باید تبلیغ شود. پس این وظایف رسانه ها می شود، وظایف مدارس می شود، وظایف سیستم آموزشی می شود؛ حتی مسئولیت پزشکان می شود که در مورد این قوانینی که، حالا در این مرحله که صحبت می کنیم، وضع شده است صحبت کنند. امیدواریم که وضع شوند چنین قوانینی در یک مرحله ای در ایران و آن قوانین این پیغام را بیاورند در جامعه، بیاوردند در خانواده ها و به افراد برسانند که خشونت توی این جامعه خاص و جامعه ما ایران تحمل نمی شود.
مسائل فردی را اگر نقش الکل است، اگر مسئله فقراست طبیعتا سیستم هائی باید وجود داشته باشد که با مسئله فقر برخورد کند. اگرفقر کمک می کند به بالا رفتن درصد خشونت، خوب طبیعتا ما باید به آن پاسخگو باشیم و سیاست هائی در سطح جامعه و در سطح خانواده داشته باشیم که میزان فقر را کمتر بکند. طبیعتا اینها مسائل گسترده ای است که واقعا نیاز به هماهنگی تمام سیستم های مختلف و چارچوب های مختلف جامعه دارد که بتوانیم این تغییرات را در جامعه ایجاد بکنیم. ما می دانیم که بیکاری در بروز خشونت نقش دارد. طبیعتا باید سیستم هائی باشد که با مسئله بیکاری برخورد کند. یا اگر مواد مخدر یا حتی بیماری های روحی روانی، اگر اینها باعث گسترش خشونت می شود، باید ما سیاست هائی داشته باشیم که با این خشونت ها برخورد بشود. اگر خشونت فقط در حد فرد باشد برخورد فردی با آن شخص مثل درمان و گاهی اوقات نشستن و صحبت کردن و حتی استفاده از دارو می تواند نقش داشته باشد. ولی دارو و گفتار درمانی بیشتر در مورد افراد خاصی می تواند نقش داشته باشد و در سطح جامعه نمی تواند عاملی باشد که سیاست ها را تعیین کند.
سیاست ها در درجه اول باید معطوف به این شود که خشونت مورد مطالعه قرار بگیرد، علتش مورد بررسی قرار بگیرد، مراکزی باشد برای چنین مطالعاتی و امکانات مالی باشد برای چنین مطالعاتی. سیستم آموزشی هم در خدمت برخورد با این مسئله باشد. و واقعا رسیدن به این باور که خشونت نادرست است، خشونت تاثیر منفی دارد ایجاد این باور در سطح کسانی که قانون گذار هستند، در سطح کسانی که در کشور سیاست گذارند می تواند نقش مهم و اساسی داشته باشد. در این صورت ممکن است به آن روزی برسیم که خشونت در جامعه جایی نداشته باشد، که به نظر می آید راه طولانی هم داریم در کشور خودمان حداقل. باید در مورد این مسئله صحبت کرد، جنبه های مختلف آن را بررسی کرد، همین موادری که شما گفتید مسئله نقش چند همسری را مطرح کرد، نقش صیغه را و اینکه چگونه این مسائل در گسترش خشونت تأثیر می گذارد؛ حق و حقوق نداشتن زنان را باید مطرح کرد و اینکه چطوری این مسئله باعث گسترش خشونت می شود و با مطرح کردن، آموزش دادن و در نهایت درگیر کردن گروه بیشتری از مردم در زندگی اجتماعی شاید بتوان در نهایت سیستم حاکم را مجبور کرد که بعضی از مسائل را در نظر بگیرند. در نهایت من در کشور خودمان شک دارم که توی این چهار چوب ها بشود، و در این چهار چوب حکومت فعلی ما اصلا بتوانیم چنین قوانینی داشته باشیم. در سطح کشور ما تغییرات خیلی اساسی تری لازم باشد قبل از اینکه ما برسیم به نفی خشونت و نفی خشونت علیه زنان.

آقای دکتر آزادیان یک بار دیگر از شما تشکر می کنم بخاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
خیلی ممنون ومن تشکر می کنم از گردانندگان رادیو رسانـــه که یک بار دیگر این امکان را برای من فراهم کردید که در خدمت شنوندگان رادیــو باشم