Monday, June 22, 2009

زنان: مسائل، مشکلات و امکانات، فصل اول

قسمت اول: طلاق

من سردم است و از گوشوارهای صدف بیزارم،
من سردم است و میدانم،
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی،
جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند.
فروغ فرخزاد

من سعی کرده ام که در نوشته های مختلف مسائل و مشکلات خانواده در مهاجرت را در حد توان از زوایای متعدد مورد بررسی قرار دهم. دوست دارم در این نوشته ها توجه خود را به مسئله زنان و مهاجرت معطوف کنم.
البته تحت این عنوان مسائل متعددی مطرح میشود مثل مسئله طلاق، خشونت علیه زنان، استقلال زنان و نقش آنها در خانواده، امکانات جدید مهاجرت در خدمت زنان و موفقیتهای آنان و در نهایت بحث هویت زنان در خانواده و در مهاجرت و من سعی خواهم کرد به بعضی از این مسائل توجه بکنم.
شکی نیست که بسیاری از مسائل فوق موضوعاتی هستند که در داخل ایران هم مورد توجه هستند ونظرات مختلفی در مورد آنها وجود دارد و در آنجا جدلها و چالشهای فراوانی هم وجود داشته است و این چالشها ادامه خواهد یافت. شکی نیست که تا رسیدن به نوعی تعادل منطقی و سالم در عرف و در قانون که حقوق زنان و برابری آنها را تضمین کند تلاشها و مبارزات جدی در پیش است و رسیدن به این اهداف تا حد زیادی به حضور زنان در میدان و مبارزات آنان برای رسیدن به حقوق خودشان بستگی دارد. به نظر هم نمیرسد که در چهارچوب دولت اسلامی در ایران برای بسیاری از این مسائل راه حلهای منطقی قابل تصور باشد.
طلاق در ایران
خانم تحصیل کرده ای را در نظر بگیرید که 10 سال پیش ازدواج کرده است. در نهایت و بعد از تحمل عذابهای مختلف، در یک مرحلۀ بسیار دشوار زندگی، و به دلیل خشونت شدید شوهرش، تصمیم میگیرد به پلیس تلفن بزند. وقتی پلیس به خانه می آید عوارض ضرب و شتم در سرتاسر بدن این خانم وجود داشته است. میگوید که حتی در این موقع هم نمیخواسته به پلیس خبر بدهد ولی شوهرش آنچنان گلویش را گرفته بود و فشار میداد که در حال خفه شدن بود. با دیدن این حالت صورت شوهرش بود که این خانم احساس کرد که دفعه بعد حتماً کشته خواهد شد و در نتیجه به پلیس مراجعه کرد.
وقتی از خانم پرسیده میشود که چرا در این 10 سال اقدام نکرده است و جدا نشده است میگوید، "باید این کار را میکردم. از روز بعد از عروسی خشونت را شروع کرد و به کتک زدن من پرداخت، ولی من از مخالفت خانواده ام میترسیدم. میدانستم که از من پشتیبانی نخواهند کرد به خصوص که با ازدواج من موافق نبودند. در واقع ازدواج کردم که از دست خشونت آنها در خانه راحت بشوم. از چاله در آمدم و به چاه افتادم. همه اش از حرف مردم میترسیدم و این که طلاق گرفتن را به عنوان شکست و ناتوانی خود در حل مشکلاتم میدیدم. فکر میکردم یک موقع مسائل درست خواهد شد."
علیرغم شیوع عمومی خشونت علیه زنان درصد طلاق تا این اواخر در ایران بسیار پایین بوده است. تا این اواخر درصد طلاق در کل ایران %10 و در تهران حدود %20 بوده است. اگر شرایط نا هنجار روابط خانوادگی و خشونت و زن آزاری مزمن را در نظر بگیریم این آمارها ارقام پایینی را نشان میدهند. به نظر میرسد که در ایران دولت سعی میکرده است تا به زور قوانین و از طریق سخت کردن و یا حتی غیر ممکن کردن جدایی برای زنان آمار طلاق را پایین نگاه دارد.
وقتی زنان با خشونت مداوم و شدید و انواع آزار و فشار روبرو میشوند یا باید بسازند و یا برای جدایی باید در برابر عوامل متعددی – عوامل شخصی، عواملی نهادی و مذهبی و عوامل فرهنگی – قد علم کنند و با آنها مبارزه کنند؛ مبارزه ای که در اکثر مواقع در آن تنها هستند و بدون پشتوانه.
یک زن باید در مقابل خانواده، مذهب، فرهنگ، جامعه و حتی در مقابل احساسات درونی خود موضع گیری کند تا بتواند تصمیم به جدایی بگیرد. او باید در درجۀ اول در مقابل خانواده و فشارهای آنها موضع بگیرد. مذهب این خانم میگوید که زن خوب زنی است که هر سختی را در خانه شوهر تحمل میکند و در هر شرایطی از او اطاعت میکند. جامعۀ این زن به یک زن مطلقه به دیدۀ تحقیر نگاه میکند، سعی میکند از او سوء استفاده کند و به اشکال مختلف زندگی را بر چنین زنی تنگ میکند. و از لحاظ فردی احساس شکست و سرافکندگی از یک طرف و دل نگرانی برای آیندۀ بچه ها از طرف دیگر از جمله عوامل درونی است که این زن را از اقدام علیه شوهرش باز میدارد.
اجازه بدهید نگاهی کلی به قوانین ایران بکنیم. در ایران حق طلاق در اختیار مرد است و زن فقط در موارد محدودی مثل ترک انفاق، عدم توانایی دادگاه برای الزام مرد به پرداخت نفقه و قرار گرفتن زن در شرایط دشوار میتواند تقاضای طلاق کند. عسر و حرج (یعنی قرار دادن زن در شرایط دشوار) شامل سوء رفتار زوج و یا ضرب و شتم که قابل تحمل نباشد، ابتلای زوج به بیماری صعب العلاج، محکومیت قطعی زوج به حبس بیش از 5 سال، ترک زندگی خانواده به وسیلۀ زوج به مدت شش ماه متوالی یا 9 ماه متناوب در مدت یک سال و بدون عذر موجه و اعتیاد زوج به یکی از مواد مخدر و یا مشروبات الکلی است. البته اگر زن تقاضای طلاق کند ممکن است که مجبور شود از مهریۀ خود بگذرد.
این جنبه ها نشان دهندۀ محدودیت حق طلاق است برای زن و همینطور بیانگر دشواری شدید اثبات شرایط موجود برای طلاق میباشد به خصوص که بسیاری از زنان از این حقوق محدود خود هم آگاهی ندارند و در صورت مواجه با مشکل و انواع و اقسام آزارها نمیدانند به کجا باید مراجعه کنند.
به تبعیض قانونی، مسائل و مشکلات اقتصادی و وابستگی شدید مالی زنان و فشارهای شدید و تصورهای تحقیر کنندۀ جامعه از زن مطلقه را هم اضافه کنید و متوجه میشوید حاصل جز ماندن و زندگی کردن در زیر بار فشار شدید و در یک محیط مسموم و تنش زا و خطرناک چیز دیگری نخواهد بود.
شکی نیست که تلاش و فشار برای محدود کردن میزان طلاق در نهایت موثر واقع نخواهد شد و زنان با آگاهی بیشتر از حقوق خود به میزان روزافزونی درصدد برمی آیند که از زندگی خشونت بار فرار کنند. در نظر بگیرید که در سالهای اخیر درصد قبول شدگان زن در دانشگاههای ایران بیشتر از مردان بوده است و تا حد %60 هم رسیده است. زنانی که سطح تحصیلات بالاتری به دست آورده اند و احتمالاً از موقعیت اجتماعی و به خصوص اقتصادی بهتری برخوردار خواهند بود مجبور نخواهند بود که به زورگویی و محدودیتهای غیر انسانی تن بدهند. چندی پیش خبر گزاری دانشجویی ایران به نظرخواهی اشاره کرد که طبق آن تمایل دختران به ازدواج در حال کاهش است زیرا بسیاری از آنان زندگی مشترک را عامل محدود کننده در زندگی خود میپندارند.
نگاه به آمار دو سال اخیر از یک طرف اشاره به واقعیت تأسف بار ازدواجهای نا موفق دارد و از طرف دیگر به درک روز افزون زنان از حقوق خود و بی میلی آنها به ماندن و به هر قیمتی زور را تحمل کردن اشاره دارد. آمار سال 1384 نشان میدهد که درصد طلاق نسبت به سال قبل %15 افزایش یافته است. بررسی آمار دولتی ایران نشان میدهد که از نظر میزان رشد درصد طلاق کشور ما در جهان رتبۀ اول را دارد و از نظر میزان طلاق در رتبۀ پنجم جهان قرار دارد. این آمار نشان میدهد که فشارهای مختلف در زندگی زناشویی و در محیط خانواده آنچنان طاقت فرسا است که تعداد بیشتری از زنان تقاضای طلاق میکنند، و علیرغم انواع و اقسام راههای قانونی برای محروم کردن زنان از این حق و برای زیر سلطه نگاه داشتن آنها، در این راه موفق هم میشوند. این آمار نشان میدهد که مسائل خانوادگی و مشکلات موجود باید به طور کارشناسانه مورد بررسی قرار بگیرد و با قوانین انسانی از رابطه ای انسانی و برابر در خانواده دفاع بشود.
متاسفانه مسائل و مشکلات زنان ایرانی در مهاجرت هم ادامه پیدا میکند و برای بسیاری از زنان زندگی در زیر فشار طاقت فرسا ادامه پیدا میکند. در مهاجرت مسائلی که زن را در چهارچوب رابطه ای آزار دهنده نگه میدارد با دلایل زنان در ایران برای ماندن در چنین رابطه ای تفاوت دارد. در نوشتۀ بعد به این مطلب میپردازیم.

زنان: مسائل، مشکلات و امکانات، فصل دوم

قسمت دوم: طلاق در مهاجرت

از بس که مشت کوفته ام
بر جای جای این در بسته
انگشتری که مهر تو را داشت
ماندست با نگین شکسته
مهستی بحرینی – کتاب دیدار با روشنایی

متأسفانه در مهاجرت هم مسئله خشونت در خانواده ادامه می یابد. به نظر میرسد که علیرغم تمام آموزشها و مبارزات و قوانین ضد خشونت هنوز خشونت خانوادگی به شکل گسترده ای در کشورهای غربی ادامه دارد و در نهایت منجر به طلاق میشود.
خانمی که یکی دو سالی از همسرش جدا شده است در بررسی زندگی مشترک میگوید: "اگر کتک زدن او محدود به یک کشیده و یا یک لگد میشد حرفی نداشتم و کار به جدایی نمیکشید. ولی متأسفانه وقتی عصبانی میشد کنترل خود را از دست میداد و به جان من می افتاد و همۀ بدنم را کبود میکرد." این خانم هم علیرغم داشتن چند بچه و مشکلات مالی در نهایت تصمیم به جدایی میگیرد.
حاصل این است که درصد طلاق در میان ایرانیان مهاجر بالا است. به طور تاریخی درصد طلاق در کشورهای غربی بالاتر از کشورهای در حال رشد و ایران بوده است. ولی این رابطه در مهاجرت شکل معکوس به خود پیدا میکند یعنی ایرانیان مهاجر در کشورهای غربی درصد طلاق بیشتری از ساکنان این کشورهای غربی مهاجر پذیر دارند.
شکی نیست که بالا رفتن توان اقتصادی زنان، قوانین مدنی که بر حقوق برابر زنان تأکید میکند و به خصوص قوانینی که شرایط اقتصادی زوجها را در هنگام طلاق در نظر میگیرد، کاهش نفوذ مذهب در قوانین مدنی و رشد فرهنگی که نگاه منفی به طلاق در آن کمتر به چشم میخورد از جمله عواملی بوده اند که در 4-3 دهۀ اخیر در کشورهای غربی باعث افزایش درصد طلاق شده اند. زنها تحت فشار و زور زندگی کردن و تحت فشار مداوم بودن را غیر قابل قبول میدیدند، از توان اقتصادی لازم برای زندگی مستقل برخوردار شده بودند و در نهایت توانستند جامعه را به پذیرش قوانینی مجبور کنند که از حقوق آنها دفاع کند. این واقعیت که زن دیگر مجبور نبود بماند و انواع آزارها و اذیتها را بر خود و بر کودکان خود تحمل کند تأثیر قاطعی در افزایش درصد طلاق در کشورهای غربی داشت.
مطالعاتی که در کشورهای مختلف در میان ایرانیان صورت گرفته است نشان میدهد که درصد طلاق در میان ایرانیان بالاتر از درصد طلاق در میان ساکنان غیر مهاجر کشورهای غربی است.
مهرداد درویش پور در مطالعه ای در کشور سوئد نشان داد که درصد طلاق در بین مهاجران به سوئد از سوئدیها بیشتر میباشد. مطالعۀ آقای درویش پور نشان میدهد که ایرانیان سوئد با %6.8 بعد از مهاجران شیلیایی بیشترین درصد طلاق در جامعه سوئد را داشته اند در حالی که این درصد در میان سوئدیها %1.2 است. او عوامل متعددی را در این مورد مسول دانسته است. در ضمن اینکه جوانتر بودن جامعۀ مهاجر و ازدواج مهاجران در سنین پایینتر در بالا بودن این ارقام تأثیر داشته ولی عامل اصلی که ایشان شناسایی میکنند دشواریهای اقتصادی- اجتماعی مهاجران میباشد که به خصوص شامل سطح در آمد پایین و موقعیت اجتماعی پایینتر مهاجران میباشد. بهبود موقعیت زنان، افزایش توقعات آنها از زندگی زناشویی، نپذیرفتن زورگویی در روابط خانوادگی، نپذیرفتن بی تفاوتی و عدم حضور فعال شوهر در خانواده از دیگر عواملی است که از نظر ایشان توضیح دهنده این افزایش میباشد.
باید در نظر گرفت که در غرب به دلیل شرایط جدید قانونی و اجتماعی رابطۀ قدرت در درون خانواده به هم خورده است. در کشوری چون ایران مرد از لحاظ قانونی میتواند تسلط کامل بر خانواده و تصمیمهای خانواده داشته باشد و زن قانوناً باید از او اطاعت کند. مرد سرپرست خانواده و تصمیم گیرنده است. در غرب قانون از چنین رابطه ای حمایت نمیکند و به مرد حقی بیشتر از زن در چهارچوب خانواده نمیدهد. در غرب زن در مقابل خشونت –حداقل قانوناً- محافظت میشود و از امکاناتی برخوردار است که در مقابل خشونت بایستد. در صورتی که او تصمیم به چنین مبارزه ای با خشونت بگیرد نهادهایی هستند که به او امکانات لازم را میدهند. هر چند این امکانات کافی نیست و تمامی نیازهای فرد را در بر نمیگیرد ولی حداقل نیازهای ضروری او را برآورده میکند و به او امکان میدهد که به خاطر تأمین این نیازهای اولیۀ زندگی مجبور نباشد زیر بار زور و زندگی پر خشونت برود.
اما نمیتوان تمامی جداییها را به بحران قدرت در خانواده و یا به موقعیت پایینتر اقتصادی خانواده در مهاجرت نسبت داد. باید در نظر گرفت که مهاجرت تأثیرات روحی و روانی منفی متعددی در پی دارد و توانمندیها و شخصیت مرد و زن را به چالش میکشد. عوامل شخصیتی و آمادگی روحی و روانی در جا افتادگی فرد مهاجر و خانوادۀ مهاجر نقش برجسته ای دارد و این نقش باید تأکید شود.
باید توجه داشت که ادامۀ زندگی به هر قیمت سیاست درستی نمیباشد. مطالعات نشان میدهد که بچه هایی که در خانواده های پر تنش و پر دعوا زندگی میکنند، بعد از جدایی والدینشان از رشد بیشتر تحصیلی و اجتماعی برخوردار میشوند. تعداد زیادی از زنانی که تصمیم به ماندن در رابطه به هر قیمت دارند وضع بهتری ندارند و حتی میشود گفت که اگر جدا میشدند برای خودشان و بچه هایشان بهتر بود. خانمی تحصیل کرده که به خاطر فعالیتهای سیاسیش در ایران در زندان بوده و اکنون هم در کانادا مشغول کار است و از استقلال مالی کامل برخوردار است میگفت که 10 سال است که با همسرش مثل دو غریبه زندگی میکنند. در یک خانه و با بچه ها هستند ولی دو تا اتاق خواب جدا دارند. نه رابطۀ خانوادگی، نه رابطۀ مالی و نه رابطۀ جنسی با هم دارند. هر کس کار خودش و مسائل خودش. میگفت که احساس درک نشدن و درک نکردن دارند. میگفت: "همدیگر را دوست داشتیم که ازدواج کردیم ولی بر اساس دلایل سیاسی نادرست بود. وقتی که به کانادا آمدیم دیدیم که آن ریشه ها دیگر وجود ندارند. حالا احساس میکنم که بچه هایم از این رابطه خیلی ضربه خورده اند. آنها هم عصبی هستند و هر چند در سن ازدواج قرار دارند میگویند که نمیخواهند ازدواج کنند." این خانم برای رعایت کردن انصاف اضافه میکند که شوهرش هیچ وقت اهل قمار و مشروب و دوست بازی و غیره نبوده ولی از لحاظ روحی از هم دور شده اند.
خانم دیگری که حدود 40 سال سن داشت در مورد روابط خانوادگیش با من صحبت میکرد. ایشان و همسرشان هر دو در مبارزه علیه رژیم ایران فعال بودند و هر دو به زندان افتادند و شکنجه شدند و از بسیاری از حقوق اجتماعی محروم شدند. در نهایت مجبور شدند از ایران خارج بشوند و بعد از چندین سال سرگردانی به کانادا آمدند. میگفت رابطه ای سرد و دور دارند و مطمئن نبود که چرا هنوز با هم زندگی میکنند. میگفت آن زمینۀ مشترک سیاسی از بین رفته است و شاید تنها حضور بچه ها باشد که آنها را در کنار هم نگه داشته است. میگفت: "در خانواده مرد سالاری نداشتیم و نداریم. زورگو نیست، فشار نمی آورد و محدود نمیکند. دو تا انسان برابریم ولی مشکلات ما فراوانند. به خصوص مشکلات مالی و از بین رفتن اعتبارهای مالی در جامعه. بعد از 20 سال ازدواج از هم دوریم. به خصوص من حوصله او را ندارم، به خاطر دردها و بیماریها و مشکلات عصبی."
به نظر من در نظر گرفتن اینکه مسائل و مشکلات خانواده ها محدود به رابطۀ قدرت و زورگویی نمیشود و مسائل مشکلات فردی، و از جمله روحی و روانی، از جمله عوامل منفی تخریب کنندۀ رابطۀ زناشویی هستند میتواند باعث تأثیر گذاری مثبت بیشتری باشد. این درک و مبارزه برای حل مسائل فردی نه تنها ایجاد دوام بیشتر در خانواده و کم شدن میزان طلاق را میتواند در پی داشته باشد، که حتی میتواند باعث بشود که خانواده به محیط امن و آرامش تبدیل شود و ارزشهای انسانی زن و مرد و حقوق برابر آنها در خانواده به رسمیت شناخته شود.
البته شکی نیست که مسائل اقتصادی نقش اساسی در ساختار خانواده بازی میکند و شاید هم مهمترین تأثیر را داشته باشند. ولی تغییر در این ساختارها مبارزه ای است طولانی و نمیتوان تغییر منطقی در ساختار خانواده را موکول به روزی کرد که برابری اقتصادی در جامعه ایجاد شده باشد.
در مواردی اختلافها و تنشها به زورگویی شوهر ارتباط ندارد ولی ریشه در نا برابری تاریخی دارد که اعتماد به نفس زن را از او گرفته است. مردی میگفت: "16-15 سال است که در کانادا زندگی میکنیم ولی همسرم هنوز یک چک نوشتن را یاد نگرفته است. برای کوچکترین کاری باید به من تلفن کند. هر چند من همیشه مشوق او بوده ام که استقلال بیشتر داشته باشد و توان اجتماعی خود را بالا ببرد." وقتی به این رابطه و مشکلاتش نگاه میکنیم در یک طرف مردی را میبینیم که سعی میکند رابطۀ برابر با زن خود داشته باشد ولی در طرف دیگر زنی را داریم که هنوز اسیر روابط غلط قدرت نا برابر است. این زن در خانواده ای به هم ریخته بزرگ شده بود که هیچ گاه در آن آرامش وجود نداشت. او بعد از جدایی مادرش گیر نامادری افتاد که همه چیز را در کنترل مطلق خود داشت. امکان تحصیل برای او محدود بود و برای رهایی از این شرایط و برای رهایی از دست، به قول خودش، یک "نا مادری بی شعور، بی فرهنگ و خشن" مجبور به ازدواج زود هنگام شد. حاصل این است که زن از اعتماد به نفس پایین رنج میبرد و هیچگاه نتوانسته است به مقداری هر چند محدود از استقلال دست پیدا بکند.

زنان: مسائل، مشکلات و امکانات، فصل سوم

قسمت سوم: بررسی طلاق در میان مهاجران ایرانی تورنتو

کسی از دور مرا میخواند
و به من میگوید:
آن ستاره که تو میپنداری!
شب تاریک تو
پر نور نخواهد کردن
پروین جزایری - تردید

برای بررسی دقیقتر مسئلۀ طلاق و پیدا کردن شناخت چهارچوبهای خانوادگی من تصمیم گرفتم بیماران ایرانی خود را که در عرض یک ماه به مطب من می آیند را مورد بررسی قرار دهم. در مدت این یک ماه 211 مریض ایرانی به من مراجعه کردند. مریضهای غیر ایرانی و افغانی را من در این بررسی منظور نکرده ام ولی به آمار مریضهای افغانی خود بعداً اشاره ای خواهم داشت.
از این 211 نفر %40 مرد و %60 زن بودند. (نمودار شماره یک). 40 درصد زنان بین سنین 50-41 بودند و حدود 90 درصد آنها بین سنین 20 تا 60 سالگی بودند.
گستردگی سنی مردان وسیعتر بود و حدود %25 در بین دهه های 40-31، 50-41 و 60-51 سالگی بودند. حدود %80 مردان بین 60-20 سالگی بوند. (نمودار شمارۀ دو و سه). از لحاظ سطح سواد تنها %8 مردان و %16 از زنان نتوانسته بودند دیپلم بگیرند و بقیه تحصیلات دیپلم یا بالاتر داشتند. در میان زنان %48 کل زنان یا طلاق گرفته بودند و یا جدا شده بودند. 5 درصد گفتند که ازدواج کرده اند ولی با هم نیستند (مثلاً شوهر در ایران بود). در میان مردان %27 طلاق گرفته بودند و یا جدا شده بودند و %2 ازدواج کرده بودند ولی جدا از زنان خود زندگی میکردند (نمودار شمارۀ 4 و 6).
وقتی افرادی را که هیچگاه ازدواج نکرده بودند را از این گروه خارج کردیم به نتایج زیر رسیدیم. از زنان ازدواج کرده %56 طلاق گرفته بودند و یا جدا شده بودند. از مردان ازدواج کرده %36 طلاق گرفته بودند و یا جدا شده بودند (نمودار شمارۀ 5 و 6). این آمار نشان دهندۀ سطح بسیار بالای جدایی در میان خانواده های ایرانی است یعنی چیزی حدود %60 در بین زنان و %40 در بین مردانی که به من مراجعه کردند. (نمودار شمارۀ 9 و 10)





زنان: مسائل، مشکلات و امکانات، فصل چهارم

قسمت چهارم: وضعیت اقتصادی زنان مهاجر ایرانی در تورنتو

اتاق کوچک من ابری ست،
و یک زن خسته، شکسته و تنها،
میان آیینه گریان است.
پوران فرخزاد- هوای گریه

در سه قسمت اول این مطلب به جنبه های مختلف طلاق و بخصوص به گستردگی رشد طلاق در میان ایرانیان چه در داخل کشور و چه در مهاجرت پرداختم. نشان دادم که ایران یکی از بالاترین میزان رشد طلاق را دارد و از طریق یک مطالعه ی کلینیکی نشان دام که میزان طلاق در میان مراجعان ایرانی من در تورنتو بسیار بالاتر از میانگین طلاق در جامعۀ کانادایی می باشد.
مسلما خوانندگان توجه دارند که میانگین بالای طلاق عوارض اقتصادی فراوانی در پی دارد. به طور مثال طرفین طلاق هزینه اقتصادی سنگینی میپردازند، این مسئله جدا از هزینه های مستقیمی است که در جریان جدایی به طرفین تحمیل می شود. این عوارض در مهاجرت بسیار بالاتر است.
در مطلبی که در مورد روند مهاجرتی ایرانیان در کانادا نوشتم با استناد به آمار رسمی کشور کانادا نشان دادم که 34.2 درصد ساکنان شهر تورنتو یا وارد دبیرستان نشده اند و یا اگر شده اند نتوانستند دیپلم بگیرند.
در میان ایرانیان ساکن تورنتو تنها 13.5 درصد تحصیلات پایین تر از دیپلم داشتند، یعنی سطح سواد ایرانیان ساکن تورنتو بسیار بالاتر از میانگین سطح سواد سایر ساکنان این شهر می باشد. متاسفانه این برتری تحصیلی حاصل چندانی در زمینه های استخدامی و درآمدی ندارد. ایرانیان ساکن تورنتو از نرخ بسیار بالای بیکاری رنج می برند و این امر درآمدهای پایین تر این جامعه خود را نشان می دهد. به طور مثال و براساس آمار سرشماری سراسری سال 1996 ایرانیان تورنتو یکی از پایین ترین میزان درآمدها را در میان اقلیت های قومی شهر داشتند.
در واقع مطالعه ی من نشان داد که ایرانیان تورنتو یکی از فقیرترین گروههای قومی شهر بودند و در حالی که تنها 12.2 درصد کل ساکنان شهر تورنتو زیر خط فقر زندگی می کردند در مورد ایرانیان میزان فقر 44.4 درصد بود.
اجازه بدهید توجه خود را به مسئله طلاق معطوف کنیم. می دانیم که حدود 80 درصد کودکان بعد از جدایی والدین با مادر خود زندگی می کنند. طبیعتا این مسئله امکان کار کردن مادر را کمتر می کند و بعضی درهای رشد و ترقی بر آنها می بندد. از طرف دیگر می دانیم که علیرغم مبارزه ای که از دهه ی 70 در جهت برابری زنها و مردها شروع شده است، هنوز زنها در برابر کار برابر مزد کمتری از مردها می گیرند و از لحاظ اقتصادی به سطح مردها نرسیده اند. اجازه بدهید به اطلاعات آماری برگردیم.
بر طبق سرشماری در شهر تورنتو در حالی که تنها 12.2 درصد زوج ها در زیر خط فقر زندگی می کردند، 37.8 درصد زنانی که به تنهایی مسئولیت خانواده را به عهده داشتند در زیر خط فقر زندگی می کردند. در جامعه ی ایرانی شهر تورنتو آمار سرشماری فوق نشان می دهد که 69.4 درصد زنانی که به تنهایی مسئولیت خانواده را به عهده دارند زیر خط فقر زندگی می کنند و همین آمار نشان می دهد که 54.3 درصد کل کودکان ایرانی در شهر تورنتو در زیر خط فقر زندگی می کنند.
بسیاری از مسائل و مشکلاتی را که منجر به جدایی می شود و تداوم آن مسائل و مشکلات را بعد از جدایی که باعث تداوم ناراحتی ها و تنش ها می شود، می توان در رابطه ی زیر دید:
خانمی 40 ساله به من مراجعه کرد که دو فرزند داشت، هر دو دور و بر 20 سال سن. وقتی پرسیدم به چه منظوری به کلینیک من مراجعه کرده است، گفت که مسائل و مشکلات بسیاری دارد. گفت که در رابطه ای درازمدت، درگیری فراوانی داشته و بالاخره جدا شده است. گفت که مسئولیت بچه ها با او بوده و به سختی آنها را به جایی رسانده است، ولی با آنها مشکل دارد و بخصوص با پسرش دائم در بحث و جدل است. خواستم با جزییات بیشتر، مسایل و مشکلاتش را بیان کند. گفت که هنوز بیست سالم نشده بود که ازدواج کردم. از ابتدا ارتباط ما بد بود. همیشه دعوا و بحث و جدل داشتیم. نمی توانستم برگردم خانه ی پدری زیرا برای فرار از مشکلات و درگیری های آنجا تن به ازدواج داده بودم، و آنها با ازدواج من مخالف بودند. در نتیجه مجبور بودم بسوزم و بسازم. همسرم من را می زد، و چندین بار سرم را به دیوار زد و زخم های بزرگ در سرم ایجاد کرد. ولی اینها در مقابل آزار روحی ـ روانی او چیزی نبود. به من توهین می کرد و می گفت، "تو چیزی نیستی". شکاک و حسود بود. مرا متهم می کرد که با دیگران رابطه دارم. می گفت، نگاه یک زن نگاهی هرز است." بالاخره و به خاطر بچه ها دست به مهاجرت زدیم."
این خانم اضافه کرد که مسائل ما در مهاجرت هم ادامه پیدا کرد. بحثهای ما تداوم یافت. مسائل جدید هم در غربت به آن اضافه شد. او شروع به استفاده از تریاک و سایر مواد مخدر کرد. کار مرتب نداشت. چیزی در خانه نداشتیم، چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ احترام. حالا بچه ها هم بزرگ شده بودند و تحت تاثیر بحث های دایم ما بودند. آنها هم از بی احترامی ها و بحث های دایم ما در عذاب بودند. البته من هم بی تقصیر نبودم. دائما اعتراض می کردم و نق می زدم ولی چاره ای دیگر نداشتم. من هم با او دعوا می کردم. من هم دست به خشونت فیزیکی می زدم. ولی بیشتر واکنش به خشونت او بود. من هم به او بی محلی می کردم. بالاخره دیدم که نمی شود این همه توهین و بی احترامی را از یک طرف، فقر و بدبختی را از طرف دیگر و بالاخره مواد مخدر و غیره را تحمل کنم. تصمیم به جدایی گرفتم.
بعد از جدایی مسائل بهتر نشد. همه اش مرا تحت فشار قرار می داد. هیچ کمک مالی در بزرگ کردن بچه ها به من نکرد. مجبور بودم از کمکهای دولتی استفاده کنم. کاری پیدا کردم و در ضمن اینکه مراقب بچه ها بودم و به آنها سرویس می دادم سعی کردم وضع اقتصادی خانواده را بهتر کنم. چند بار هم به طرفش رفتم تا شاید در او تغییری ایجاد کنم تا دو تایی بالای سر بچه ها باشیم ولی حاضر به همکاری نبود.
بعد مسائلم با پسرهایم شروع شد. همانطور که گفتم هر دوی پسرها آنچنان تحت تاثیر مسائل ما بوده اند که هر دو مسائل و مشکلات فراوانی پیدا کردند. پسر بزرگم به زور من دیپلم خودش را گرفت ولی کاری نمی کند. هدفی ندارد. بعضی وقتها یک کار نیمه وقت اینجا و یا آنجا دارد. ولی بیشتر جلوی کامپیوتر است و مشغول گپ زدن با این و آن یا مشغول بازیهای کامپیوتری است. همه اش هم با من دعوا دارد "که زندگی خودم است. مگر شما برای من چه کاری کرده اید که حالا هم می خواهید مرا اداره کنی."
پسر کوچکم هم از اعتماد به نفس پایین برخوردار است. خودم هم همینطور. چند سال است جدا شده ام اما جرات نکرده ام به مردی نگاه کنم. همه اش نگرانم که چه پیش می آید و این زندگی به کجا می رود. قبل از طلاق مشکل داشتم و بعد از طلاق هم مشکلات دیگری دارم.
نمونۀ بالا مسائل و مشکلات بسیاری از طلاق ها را خلاصه می کند:
1. ازدواج زودهنگام و بدون تفکر کافی
2. درگیری های مدام و اختلاف نظرهای فراوان از ابتدای زندگی
3. وجود خشونت های فیزیکی و روحی و روانی در رابطه، بخصوص از طرف مرد
4. نبود پشتیبانی خانوادگی و اجتماعی برای زن که مانع تصمیم گیری به موقع برای جدایی می شود
5. بچه دار شدن برای اینکه رابطه را مستحکم کند و در نتیجه پایبند رابطه شدن
6. تداوم خشونت ها
7. در نهایت جدایی
8. تداوم درگیری های بعد از جدایی
9. فقر مالی شدید مالی مادر و کودکانی که همراه او بزرگ می شوند
10. عدم پشتیبانی شوهر بعد از جدایی
11. انعکاس این درگیری ها و مسائل و مشکلات بر بچه ها که دور جدیدی از تنش ها و مسائل را ایجاد می کند
البته هر داستان جدایی متفاوت است. اجازه بدهید به داستانهای بعضی از این طلاقها بپردازیم.
یکی از خانمها میگفت که شوهرش دچار بیماری خیلی شدید روانی شده بود و داروهای متعددی نیاز داشت. میگفت: "شوهرم علیرغم درمان گاهگاه کنترل خود را از دست میداد و به جان من می افتاد و حسابی بدنم را کبود میکرد. حتی بعد از جدایی جای مرا پیدا کرد و تهدید به مرگم کرد. پلیس گفت که باید از شهری که در آن اقامت داشتم نقل مکان بکنم و اسم خود را عوض کنم."
خانمی که صاحب دو دختر دانشگاهی است میگفت که چند سالی از شوهرش جدا شده است. میگفت "شوهرم بعد از ورود به کانادا نه تن به کار میداد و نه تن به درس خواندن. در خانه هم نبود و هر کاری از او میخواستیم انجام بدهد میگفت که وقت ندارد. ولی برای دوستانش وقت داشت. با دوستانش میرفت کازینو و هر چه داشت در قمار میباخت. یک بار حتی تلفن دستی اش را باخت. بالاخره هم که جدا شدیم یک بار نگفت دو تا دختر هستند که احتیاج به کمک دارند، به مدرسه میروند و یا فردا باید به دانشگاه بروند و هزینه تحصیلی دارند، نیازهای دیگر دارند." همانگونه که اشاره کردم خشونت در خانواده ها، شرایط دشوار اقتصادی، مشکل در انطباق با شرایط جدید کشورهای مهاجر پذیر تناقضهای خانوادگی را تشدید میکند، و اگر برای حل مشکلات اقدام نشود در نهایت میتواند منجر به جدایی در خانواده های فراوانی بشود.

زنان: مسائل، مشکلات و امکانات، فصل پنجم

قسمت پنجم: جایگاه زن در خانواده و مهاجرت

دلم گرفته است،
دلم گرفته است،
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم،
چراغهای رابطه تاریکند
فروغ فرخزاد- پرنده مردنی ست

تغییر جایگاه زن در خانواده
تغییر نقش زن و مرد در خانواده – به همراه تحول نقش اقتصادی خانواده و تغییر روابط والدین و کودکان – شاید مهمترین تغییری باشد که خانواده ها در مهاجرت با آن مواجه میشوند.
تغییر نقش زن و مرد تناقضها، درگیریها و موقعیتهای جدیدی را در خانواده ایجاد میکند که میتواند عواقب عمیقی داشته باشد. از طرف دیگر تغییرات نقش زن و مرد میتواند بعضی محدودیتهای رشد را از پیش پای زن و مرد بردارد و امکانات رشد و تحول جدیدی در اختیار زن و مرد خانواده قرار دهد.
به نظر میرسد که تغییر اساسی که خانواده ها در مهاجرت شاهد آن هستند دور شدن زن از چهارچوب محدود و بستۀ درون خانواده است. شرایط خاصی این دور شدن را ضروری میکند و طبیعتاً حضور اجتماعی آنها را بیشتر میکند.
1- شرایط اقتصادی جدید و فشار امور اقتصادی بر خانواده زنها را مجبور میکند که نقش فعالتر و مستقیم تری در کسب درآمد به عهده بگیرند. در مواردی این میتواند اولین تجربۀ کسب درآمد برای بعضی زنها باشد. این خروج از خانه حضور فیزیکی آنها را در خانواده کمتر میکند.
2- خروج از خانه باعث میشود که زن به سرعت با مسائل و مشکلات از یک طرف و امکانات کشور جدید از طرف دیگر آشنا شود. شکی نیست که این آگاهی عواقب عمیق و اکثراً مثبتی در نقش زن درخانواده ایجاد میکند و در واقع باعث افزایش نقش او در خانواده میشود.
3- از آنجایی که زنها – حتی در کشورهای جدید – نقش اولیه را در تربیت کودکان بازی میکنند ارتباط عمیقتری با کودکان خود دارند. و از آنجایی که کودکان به سرعت در جامعه جدید جا می افتند و زبان و از آن طریق فرهنگ کشور جدید را یاد میگیرند و میپذیرند، مادران با سرعت بیشتری نسبت به پدران در معرض فرهنگ کشور جدید قرار میگیرند و احتمالاً آنرا میپذیرند.
4- در همین رابطه و از آنجایی که حتی در کشورهای غربی هنوز بسیاری از مادران نقش اساسی در خرید وسایل اولیه زندگی و تنظیم مسائل روزمره زندگی به عهده دارند، بسیاری از مادران ایرانی زمینۀ ارتباطی بیشتری با زنان و مادران دیگر پیدا میکنند. به طور اخص صحبت در مورد اینکه نیازهای مختلف خانواده را از کجا میشود تهیه کرد، اجناس ارزانتر را کجا میتوان پیدا کرد، مسائل و مشکلات مدرسه را چگونه میتوان حل کرد و غیره زمینه هایی طبیعی و منطقی برای ارتباط بیشتر زنان با هم میباشد. این ارتباطات در نهایت به جذب سریعتر زبان کشور جدید، آگاهی از قوانین و آشنایی بیشتر زنان (مادران) با فرهنگ کشور جدید منجر میشود.
5- علیرغم این آشنایی سریعتر با فرهنگ کشورهای جدید، زنان عملاً نقش و مسئولیت حفظ فرهنگ مادری را هم به عهده میگیرند. بی جهت نیست که زبان اول فرد را "زبان مادری" نام نهاده اند.
البته برای بسیاری از زنان این نقشها و مسئولیتها حالتی اجباری و تحمیلی دارد. تعداد قابل توجهی از مراجعان من زنان – مادرانی هستند که مسئولیت فرزندان خود را به عهده دارند در حالی که شوهرانشان در ایران مشغول کارند و نیازهای مالی خانواده را تأمین میکنند. این مسئولیت میتواند فشاری ناخواسته باشد که تنش زیادی بین زن و شوهر ایجاد میکند. وقتی شوهر برای ملاقاتهای چند ماهه به کانادا می آید متوجه میشود که کودکان به تدریج ولی به شکل مشخص و قطعی از فرهنگ ایرانی فاصله گرفته است. شوهر مسئولیت را به گردن زن میاندازد و به نا حق او را مورد بازخواست قرار میدهد. این مسئله میتواند به درگیریهای شدید و یا حتی جدایی بکشد.
حداقل در چهارچوب فرهنگی کشور ما – و احتمالاً کشورهای متعدد دیگر – وقتی کودکان از فرهنگ مادری خود دور میشود و به اصطلاح غربی میشوند نه تنها پدر که کل جامعه هم مادر را مسول میداند و او را سرزنش میکند. این فشارهای خانوادگی و اجتماعی همانگونه که اشاره کردم زن را احتمالاً به شکل نا خواسته به حافظ فرهنگ و باورهای سنتی بدل میکند.
مسائل فوق – از یک طرف درک و پذیرش سریعتر و احتمالاً عمیقتر فرهنگ غرب و از طرف دیگر مسئولیت حفظ و گسترش فرهنگ سنتی و زبان مادری را به عهده داشتن – میتواند نقشهای جدید در پیش پای زنان بگذارد و باعث رشد آنها بشود و در عین حال اضطرابهای زیادی در زنان به وجود بیاورد و آنان را گیج و سرگردان کند.
6- عامل دیگری که به مسئله شدت میدهد این واقعیت است که برای بسیاری از زنان مهاجرت به معنای از قید و بندهای ظالمانه و غیر عادلانه قوانین قرون وسطایی رها شدن است. مهاجرت احساس آزاد شدن از چهارچوب و فرهنگ پدرسالارانه ایجاد میکند. جامعۀ غربی حداقل در چهارچوب محدود سرمایه داری، امکان رابطۀ برابرتری بین زن و مرد ایجاد میکند و نقش اجتماعی بیشتری برای زن و قدرت بیشتری برای زن، چه در جامعه و چه در خانواده، در نظر میگیرد. مبارزات زنان در ایجاد این امکانات برابرتر نقش اساسی به عهده داشته است. این امکانات در ضمن اینکه امکان رشد را در خود دارند مسائل و مشکلاتی را هم در پی دارند. تصویری که ما در برابر خود داریم و در تجارب روزانه با آن روبرو میشویم همیشه تصویری زیبا نیست. تنشها و درگیریهای خانوادگی میتواند اوج بگیرد و این درگیریها عواقب خاص خود را برای زن، برای مرد و برای کل خانواده در بر دارد.
7- همانگونه که گفتم بسیاری از زنان برای اولین بار در خارج از خانه مشغول به کار میشوند. کار در محیط خارج از خانه باعث ایجاد ارتباطی نزدیک و مداوم بین زنان مهاجر و اعضای جامعۀ میزبان میشود. از طریق این ارتباطات زن با اشکال و امکانات جدید روابط خانوادگی و بین زن و مرد آشنا میشود، و به احتمال قوی چهارچوبهای جدید را قابل قبولتر میبیند و درصد تغییر روابط و مناسبات کهنه بر می آید.
خانمی 42 ساله به من میگفت هیچ وقت در ایران مشغول به کار نبوده است و اکنون به خاطر شرایط اقتصادی خانواده مجبور به کار شده است. او در ضمن اینکه فشار وارده بر خود را بیشتر از سابق میدانست و از آن ناراضی بود، از امکانات جدید حاصله – و به خصوص رابطه ای بهتر و برابرتر با همسرش – راضی بود. او این روند را علیرغم مشکلاتش در مجموع مثبت میدانست.
برخورد درمانی با افرادی که برای حل مشکلات خانوادگی مراجعه میکنند، به نظر من، باید با احتیاط همراه باشد. در ضمن اینکه ما میتوانیم و باید در سطح اجتماع و جامعه شناسی خواستار تحول قطعی در چهار چوب و ساختار قدرت در خانواده باشیم و باید بر برابری کامل حقوق زن و مرد تاکید کنیم، در چهارچوب یک خانواده مشخص باید با دقت و مراقبت بیشتر برخورد کنیم. درواقع چهارچوب و محور اساسی دخالتهای فعالان در هر عنوانی – پزشک، مشاور و غیره- باید در جهت فراهم کردن امکانات رشد خانواده و اعضای خانواده باشد. خود اعضای خانواده، با توجه به تواناییهایشان، باید امکان تصمیم گرفتن در رابطه با میزان تغییر و سرعت دست یابی به آن تغییرات را داشته باشند. تصمیم گیری از طرف ما و تحمیل آن به اعضای خانواده و به خصوص زنان، کودک انگاشتن و ناتوان دیدن آنها است. در این راستا ما به عنوان درمانگر و مشاور در واقع نقش پدر سالارانه ای برای خود قائل شده ایم و تصمیم گیری درست را حق خود و در چهارچوب توان فکری خود دانسته ایم و آنرا به خانواده و به خصوص به زنان تحمیل کرده ایم. به چند نمونه میپردازم:
خانمی با سه بچه بارها مورد خشونت شوهرش قرار گرفته بود. بار آخر چون همسایه ها پلیس را صدا کرده بودند و پلیس جای کتک زدن شدید را دیده بود شوهر دستگیر شده بود. این زن سالها پیش لیسانس گرفته بود ولی در طی 25 سال زندگی زناشویی در خانه اسیر بوده و توان حضور در اجتماع و به خصوص توان ایجاد درآمد و استقلال اقتصادی را از دست داده بود. در واقع مسئلۀ اصلی او هنگامی که به پیش من آمد این بود که به او کمک کنم تا شوهرش را هرچه زودتر از زندان آزاد کند و به سر خانه و زندگی مشترک برگرداند.
در این مورد در ضمن اینکه نا برابری خانوادگی و شدت ظلم و ستم وارد بر این زن مشخص است، و حاصل این فشارها افسردگی شدید او میباشد، تنها از طریق کار مداوم و دراز مدت است که آن اعتماد به نفس ضروری در این زن ایجاد میشود تا با اتکا به آن بتواند از این ارتباط نابرابر خارج شود و یا سهم و نقش بیشتری در مسائل اجتماعی و حل مشکلات خانوادگی پیدا کند. ایجاد استقلال اقتصادی نقش اساسی در ایجاد رابطه برابر خواهد داشت ولی ایجاد چنین استقلالی مستلزم کار طولانی مدت است.
در مقابل خانم دیگری به من مراجعه کرد که به تازگی با همسر و بچه هایش به کانادا مهاجرت کرده بودند. مسئلۀ اولیه این خانم نا امیدی و سرخوردگی از بی عملی همسرش بود. ولی به سرعت مشخص شد که علیرغم این بی عملی همسر این خانم کنترل تمام تصمیم گیریها در مورد مسائل اساسی خانواده را به عهده گرفته است. این خانم توانسته بود به تدریج و به شکل منطقی در یک مدت 2-1 ساله توان خود را بالا ببرد، شغلی در خارج از خانه پیدا کند، استقلال اقتصادی بیشتری بیابد و از حق و حقوق خود و امکانات موجود اطلاع پیدا کند.
ندانستن این حق و حقوق معمولاً عواقب وخیمی به بار می آورد. مردی بدون آگاهی همسرش قصد جدایی داشت. برای ضربه زدن به همسرش تصمیم میگیرد روی خانۀ مشترک وامی بگیرد و امکانات آن وام را به ایران منتقل کند. در صورت موفقیت این مرد، این خانم میماند و بچه هایش بدون هیچگونه امکان مالی. خوشبختانه این خانم بعد از بحث و مشاوره با بانک تماس گرفت و به اطلاع آنها رساند که امکان جدایی خانوادگی وجود دارد. در نتیجه تقاضای وام این مرد رد شد و هنگام جدایی پولی که صرف خرید خانه شده بود به زن رسید تا با آن بتواند زندگی بهتری را برای خود و کودکانش تضمین کند. شوهر این خانم بدون فراهم کردن هیچگونه کمک مالی آنها را ترک کرد و بعد از جدایی از لحاظ مالی هیچگاه یاور آنها نبود. بدون حفظ خانۀ فوق الذکر این خانم میتوانست به دولت و به خانه های دولتی وابسته شود و کیفیت زندگی آنها سقوط وحشتناکی میکرد. خوشبختانه این خانم توانست کار مناسبی هم پیدا کند و در حال حاضر از شرایط نسبتاً مناسبی برخورداراست.
یادگیری قوانین جدید، یافتن امکانات جدید و در پیش گرفتن روشهای رفتاری جدید از طرف زن میتواند مقاومت شوهر را برانگیزد و باعث تنش در خانواده شود. این مسئله به خصوص اگر موقعیت اجتماعی – اقتصادی مرد در نتیجه مهاجرت نزول کند – که معمولاً میکند – بیشتر میشود. از طرف دیگر و با توجه به ریشه های مردسالارانه ای که در کشور ما حاکم بوده است مرد در مقابل به چالش کشیده شدن موقعیت خود به مقاومت دست میزند. به نظر میرسد که از مردی که تمام عمر در این چهارچوب غلط مردسالارانه عمل کرده است انتظار تغییر در مدت کوتاه داشتن دشوار است. به احتمال قوی این تغییر – اگر صورت بگیرد- امری است بسیار تدریجی و طولانی. این روند شاید چند سالی طول بکشد. این مرد ممکن است در مقابل تغییرات مقاومت کند که این خود میتواند به تنش و درگیری و در نهایت جدایی برسد. از طرف دیگر اگر زن بخواهد چنین تغییراتی را در مدت بسیار کوتاهی انتظار داشته باشد و یا آن را به خانواده تحمیل کند حاصل میتواند جدایی راهها و در نهایت جدایی زندگی مشترک باشد.
خانمی 48-47 ساله بعد از سالهای طولانی زندگی با همسرش تصمیم میگیرد از او جدا بشود. او اصرار داشت که همسرش قصد همراهی ندارد. من توصیه کردم که آن دو به همراه هم برای درمان و ایجاد تغییر در خانواده تلاش کنند. او نپذیرفت و خانه را ترک کرد. و حاصل چه است؟ این خانم به مدت یک سال به تنهایی زندگی کرد. علیرغم شور و نشاط اولیه و علیرغم آزادیهای اولیه ای که پیدا کرد به دلیل مشکلات اقتصادی خیلی سریع سرخورده شد. دید که با حقوق یک نفر کیفیت زندگی پایینتری پیدا کرده است. از طرف دیگر با تنهایی مداوم دست به گریبان بود. در نهایت تصمیم گرفت به زندگی مشترک برگردد. اگر زوجین دائماً در تنش و درگیری زندگی میکنند جدایی و طلاق میتواند تصمیم منطقی و ضروری باشد. اگر خشونت مکرر در زندگی وجود دارد و دلایل دیگری وجود دارد که زندگی مشترک را غیر ممکن میکند، باید امکان جدایی را در نظر گرفت. ولی قبل از گرفتن تصمیم نهایی باید با مشاورانی صحبت کرد و دید که آیا امکان بهبود روابط از طریق کار مشترک و درمانی وجود دارد یا نه.
به طور خلاصه مهاجرت امکانات بیشتری را در اختیار زنان میگذارد. روابط جدید بین زن و مرد، روشهای متفاوت بزرگ کردن کودکان و انتظار متفاوت از زندگی خود داشتن، تلقی و برداشت زن را در چهارچوب خانواده و اجتماع گسترش میدهد. از طرف دیگر مسولیتهای جدید وفشارهای تازه ای بر زنها وارد میشود. حاصل این امر برای هر زن متفاوت است و بستگی به تواناییهای درونی او، حد و حدود استقلال فکری او، میزان استقلال اقتصادی وعوامل متعدد دیگری دارد. خوشبختانه در بسیاری از کشورهای غربی امکانات فراوانی در اختیار زنان گذاشته شده است. با استفاده از این امکانات شرایط رشد زنان در سطح جدیدتر و بالاتری مهیا میشود. در مجموع زنان بعد از مهاجرت از شرایط بهتری برخوردار میشوند. از طرف دیگر با توجه به درصد بسیار بالای جدایی در خانواده های مهاجر علت اصلی مهاجرت زیر سوال میرود. اکثر خانواده ها برای رشد کودکان و امکانات بیشتر برای آنها و برای خانواده دست به مهاجرت میزنند ولی در موارد بسیاری نهاد خانواده و کودکان قربانی بزرگ مهاجرت میشود و این شاید تراژدی مهاجرت باشد. آمدیم، سخت کار کردیم و موفق شدیم ولی این روند باعث تلاشی خانوادگی و زندگی زناشویی ما شد. موفق شده ایم ولی تنهاییم.

بگذارید از بعضی خانمها که نظرشان را در رابطه با مهاجرت با من مطرح کرده اند بخوانیم: خانمی از سوئد در رابطه با مطلب من در مورد مهاجرت مینویسد:
"من ۵ سال هست که به سوئد مهاجرت کرده ام! شکر، در اينجا، اون احترام و ارزشی که برای يک زن و بطورِ کلی يک انسان بايد قائل بود رو ديدم، ارزش و احترام رو بيشتری اينجا ديدم تا در کشور خودم، در کنار خانواده خودم! و همچين آرامشی که اينجا دارم، در وطن خودم نداشتم، اما مهمترين وبا ارزش ترين افرادِ زندگيم رو در اين بهشت برين ندارم و اون خانواده است. من اينجا تنهام و تنها مشکلم دوری از خانواده است! غم بزرگی هر روز به دلم سنگينی ميکنه و تنها درمان دردم، خانواده و آغوش پر مهر و محبتِ خانواده است! از طرفی، همه ما با خاطرات شيرين کودکی و جوانی زنده ايم، وطن هرچه تلخی داشت، اما خاطره زيبايی همه از اون داريم، از کوچه باغ های خاکی اش از ديوارهای گلی باغ های پر ميوه اش، از جوی آبهای پر صداش که از تو کوچه باغ ها رد ميشد و هزاران خاطره شيرين ديگه که ميدونم همه هموطنان من اين خاطره های زيبا رو دارند! اينجا اين حس و حال رو نميشه داشت."
خانمی از انگلستان هم نظری مشابه دارد:
"تو ايران که بودم آدمهای افسرده بيشتری ميديدم . در ايران همه چيز داشتم، ماشين، کار خوب، دوستهای فابريک. اينجا که اومدم همه اونها رو از دست دادم. با هزار بدبختی دوباره از صفر شروع کردم. اونم در اوج تنهايی و دلتنگی. مجبور شدم برای امرار معاش هر جور کار سبکی را قبول کنم. تجربيات بسيار تلخی را تجربه کردم. اما عليرغم همه اينها الان خوشحالم از راهی که انتخاب کردم. ارزش همه آن سختيها را داره. برابری، انصاف و عدالت را به معنای واقعی در اينجا ميبينم. تمام چيزهايی که از دست داده بودم دوباره بدست ميارم بعلاوی آزادی به معنای واقعی. من وطنم را ترک نکردم ، وطنم منو از خاک خودش بيرون کرد.... حاضر نيستم حتی يک ثانيه در ايران دوباره زندگی کنم."
در مقابل خانمی از تهران که پس از چند سال به کشور برمیگردد مینویسد:
"من يک دختر ايرانی هستم که پس از سالها شايد ۳۰ سال به ايران برگشتم - ۲ ساله بودم که ايران را ترک کرديم، تنها چيزی که ميتونم بگم اين هست که مريضی قرن ۲۰۰۰ در تمام دنيا افسردگی است و ربطی هم به اينجا و اونجا نداره - من در ايران چهره های همه مردم را نگاه ميکنم- همه ناراحت هستند - همين مشکل هم در اونجا هست با يک شکل ديگه که فرهنگ اروپايی محسوب ميشه؟؟ خوشحاليشون رو حاضر نيستند به هيچ قيمت با تو قسمت کنند و دوست ندارند از ناراحتی و مشکلاتشون کسی باخبر باشه که نتيجه اين دو رفتار در کنار هم - با دوری و سردی اجتماع.... به عنوان يک آدمی که سالها مزه غربت رو کشيدم و در خانواده ايرانی و با فرهنگ اصيل ايرانی بزرگ شدم که شامل محبت - دوستی - برابری .... بوده و تمام اينها باعث شده که با يک روح زخمی برگردم و بخوام زندگی رو اينجا پيدا کنم ... اجازه بديد به تمام دوستان بگم : زندگی همه جا سخته. اگر ميتونيد در کشور خودتون جايی که به اون تعلق داريد و رشد کرديد ادامه زندگی بدهيد سعی کنيد مهاجرت رو فراموش کنيد و سعی کنيد هميشه نيازتون از زندگی حد و حدود داشته باشه."