Friday, April 17, 2009

کودک در خانواده, فصل دوم

اشتباهات والدین:
در قسمت قبل در مورد تأثیر خانواده بر رشد کودک صحبت کردم و تأ کید کردم که هنگامی که محیط مناسب در اطراف کودک وجود داشته باشد امکان تحول فراوانی را در اختیار کودک قرار میدهد. در این قسمت روی محیط قابل قبول برای کودک تکیه میکنم.
شکی نیست که با رشد کودک وابستگی او به محیط کم میشود در ضمن اینکه شکل رابطه کودک با محیط نیز تغییر پیدا میکند. و از این لحاظ چند سوال اهمیت فراوان دارد:
آیا برای رشد سالم کودک، والدین باید انسانهای کامل و تام و تمام باشند؟ آیا کمال والدین شرط ضروری رشد منطقی کودکان است؟ آیا چنین انتظاری غیر منطقی نیست؟ و آیا چنین انتظاری باری اضافی روی دوش والدین نمیگذارد؟ آیا احساس گناه بیجا در والدین ایجاد نمیکند؟
یکی از افرادی که روی این مسئله کار کرد یک پزشک کودک انگلیسی بود که در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم مطالعات فراوانی را در مورد روانشناسی کودک انجام داد. ایشان دانلد وینی کات هستند که در ضمن اینکه پزشک بودند، روانکاو کودک هم بودند. ایشان یک مفهوم فوق العاده جالبی را وارد چهار چوب روانکاوی و روانپزشکی کردند. در واقع اصطلاحی که ایشان به کار بردند "مادر قابل قبول"[1] بود.
برداشتی که ایشان از این عبارت داشتند این بود که کمال والدین شرط ضروری رشد سالم کودک نیست. کافی است که والدین محیطی قابل قبول برای رشد کودک ایجاد کنند. به عبارت دیگر دربارۀ کامل بودن مادر صحبت نمیکنند بلکه دربارۀ "قابل قبول بودن" مادر صحبت میکنند . مادر قابل قبول نیز محیط قابل قبول را مطرح میکند. "محیط قابل قبول" که ضروری است برای رشد کودک یک محیطی نیست که تمام نیازهای کودک در آن برآورده شود. لازمۀ این "محیط قابل قبول" درک درست پدر و مادر از نیازهای کودک و تغییر این نیازها در طی زمان است. ولی معنای آن این نیست که همۀ نیازهای کودک برآورده شود. ایشان مطرح کردند که مهم این است که والدین حداکثر سعی خود را در ایجاد یک محیط قابل قبول که امکانات رشد مناسب را در اختیار کودک قرار میدهد بکنند. از این زاویه کمال گرایی والدین الزاماً به داشتن کودک خوب منجر نمیشود. حتی میتوان ادعا کرد که کمال گرایی خود قدمی است در راه ایجاد ناهنجاری روحی و رفتاری در کودکان است.
نکتۀ دوم این است که نیازهای کودک تغییر میکند. و با تغییر نیازهای کودک برخورد والدین هم باید تغییر کند. قسمتی از این محیط قابل قبول پذیرش این تغییر است. واکنشی که در یک مرحله رشد کودک ضروری است، در مرحله دیگر میتواند نقش مخرب بازی کند. برای مثال اگر گذاشتن غذا به دهان یک کودک یک ساله امری طبیعی و ضروری باشد، همین عمل اگر در چهار سالگی کودک صورت بگیرد عملی است مخرب. اگر بردن کودک به مدرسه در سنی منطقی است و درست، در سنی دیگر نقش باز دارنده در رشد کودک بازی میکند. یکی از بیمارانم را به خاطر می آورم که در طول سه سال دبیرستان هر روز دخترش را به دبیرستان میبرد و هر غروب از مدرسه برمیگرداند و این را به عنوان یک خدمت مناسب به دخترش مطرح میکرد در حالیکه به نظر من این امرتأثیر مخربی در رشد این نوجوان داشته و مانع رشد تدریجی شخصیت فرد او میشود. اتفاقاً در این مورد همین مسئله هم پیش آمد. پس والدین باید به ماهیت متغیر کودک توجه داشته باشند. چنین درک درستی کمک میکند که کودکان به سرعت منطقی استقلال پیدا کنند و دچار وابستگی شخصیتی و یا سرخوردگی نشوند.
مسئله سوم مورد اهمیت این است که در یک چهارچوب قابل قبول، اشتباهات و شکستهای گاه و بیگاه پدران و مادران است. هانس کوهوت پزشک و روانکاو اتریشی که به آمریکا مهاجرت کرد کارهای فراوانی در مورد روانشناسی کودک به چاپ رساند. ایشان "روانشناسی خود"[2] را بنیان گذارد. یکی از مفاهیمی که ایشان مطرح میکنند این است که "سرخوردگی کودک" گاه گاه میتواند تأثیر مثبتی در رشد کودک داشته باشد. در واقع با اشتباهات گاه و بیگاه والدین و سرخوردگی گاه و بیگاه کودک، کودک یاد میگیرد که در زندگی باید انتظار شکست و سرخوردگی را هم داشت. به زبان ساده تر مشکلاتی که کودک با آن مواجه میشود به او کمک میکند که رشد کند و شخصیت یگانه خود را پیدا کند. اگر بچه بتواند به سرعت به همه چیز دست پیدا کند صبر و حوصله را نمی آموزد. اگر بچه بخواهد همه چیز همیشه بر وفق مرادش باشد همکاری برای حل مشکلات را یاد نمیگیرد. اگر اطرافیان کودک همه بی کم و کاست باشند کودک نمیتواند یاد بگیرد که ضعفهای خود را بپذیرد و با آنها کنار بیاید. اگر همۀ کارها برای بچه انجام شود او امکان خلاقیت برای حل مشکلات خود را پیدا نمیکند. اگر کودک درد و ناراحتی را احساس نکند یاد نمیگیرد چگونه با ناراحتی برخورد بکند و در مقابل فشارهای زندگی بی دفاع بار خواهد آمد. اگر کودک به راحتی به همه چیز دست پیدا کند، مقاومت و پشتکار و اراده داشتن را نمی آموزد. پس بچه ها اگر کمبود را احساس نکنند یاد نمیگیرند استقلال داشته باشند.
پس برای داشتن بچه های موفق و مستقل لازم نیست ما والدین کامل و بی نقص و خطایی باشیم. ما انسانیم و هر انسانی اشتباه میکند. به شرطی که اشتباهات ما اساسی و از روی عمد نباشد، به شرطی که بتوانیم در مجموع محیط سالم و منطقی برای رشد کودکانمان را فراهم کنیم، به شرطی که بتوانیم اشتباهات خود را ببینیم و در اصلاح آن اشتباهات بکوشیم. آن موقع است که میتوانیم ادعا کنیم که به اندازه ای که امکان پذیر است برای ایجاد یک محیط قابل قبول برای رشد کودک سعی کرده ایم و میتوانیم انتظار داشته باشیم که کودکان ما علیرغم کمبودها به حرکت ادامه دهند و علیرغم سرخوردگیهای گاه به گاه نا امید نشوند و علیرغم شکستهایی که گاهی در زندگی میخورند روی پا بایستند و اگر یک راه را بسته دیدند راههای دیگر را بیآزمایند و دچار سرخوردگی نشوند. پس برخورد با مشکلات و چالشهای زندگی تواناییهای جدید در کودک در حال رشد به وجود می آورد.
به طور خلاصه:
1- نیاز کودک همراه با رشد او تغییر میکند.
2- ایجاد محیط مناسب برای رشد کودک باید این نیاز متغیر را درک کند.
3- ایجاد محیط مناسب به معنی ایجاد محیط ایده ال نمیباشد و "محیط قابل قبول" برای رشد منطقی کودک کافی است.
4- اشتباهات غیر عمدی و غیر اساسی والدین میتواند نقش مثبت و تعیین کننده ای در رشد کودک داشته باشد.

[1] Good enough mother
[2] Self Psychology

No comments:

Post a Comment