Friday, April 17, 2009

کودک در خانواده, فصل هشتم

تأثیر شرایط اقتصادی

بعضی از خوانندگان مطرح کرده اند که در این نوشته ها تنها روی روابط فردی تکیه کرده ام و نقش مسائل اقتصادی و اجتماعی را در رشد شخصیت نادیده گرفته ام. در این نوشته به نقش مسائل اقتصادی و اجتماعی در رشد شخصیت و تأثیر آن بر رابطۀ والدین و کودک میپردازم. شکی نیست که کودکان در درون جامعه زندگی میکنند و عوامل اجتماعی و از جمله شرایط اقتصادی در رشد کودک و پرورش شخصیت او و در نهایت سلامتی روانی او تأثیر میگذارد. این تأثیر میتواند مستقیم باشد و یا غیر مستقیم. مردی 44 ساله را در نظر بگیرید که 4 سالی است به کانادا مهاجرت کرده است. ایشان دو جوان دارد که در سالهای آخر دبیرستان درس میخوانند. ایشان توانسته اند رستورانی باز کنند و در آن به کار مشغول میباشند. ایشان به خاطر تنش و اضطراب فراوان و مشکلات خانوادگی به من مراجعه کرده اند. او میگوید: "صبح ساعت 6:30-6:00 از خانه خارج میشوم و شب ساعت 11 به خانه بر میگردم." فشار مالی زیاد و کار طاقت فرسا برای این پدر وقت چندانی نمیگذارد که رابطه ای با پسران جوان خود ایجاد کند و به عنوان مشاورحضوری فعال در زندگی آنها داشته باشد. فاصله پدر و پسران به تدریج بیشتر شده است و اکنون از علایق و فعالیتهای همدیگر کمتر اطلاعی دارند. در 3-2 سال اخیر افکار و عقاید و رفتار بچه ها بسیار عوض شده است. پدر اطلاع چندانی از این تغییرات ندارد. به دلیل این فاصله و عدم اطلاع از علایق مشترک، درگیریها و تنش مداوم بین این پدر و پسران جوانش وجود دارد. شدت درگیری به جایی رسیده که پسر بزرگتر قبل از پایان دبیرستان قصد خروج از خانه و استقلال را دارد. پدر با عصبیت با این خواست مقابله میکند. مورد بالا نشان میدهد که نبود وقت در نتیجۀ مشکلات اقتصادی احساس گناه، عصبیت بسیار و کم تحملی قابل توجهی در ارتباط با کودکان ایجاد کرده است. عواقب این روابط نا هنجار میتواند دراز مدت بوده، انسجام خانوادگی را به هم ریخته و روند رشد شخصیت را در هم بریزد. مطالعات متعددی به رابطه مسائل اقتصادی و تأثیر آن بر خانواده پرداخته اند. بعضی ازاین مطالعات نشان میدهند که کارگرانی که شغلشان اطاعت از کارفرما را ضروری میکند در تربیت فرزندان خود بر پیروی و اطاعت تأکید میکنند. در مقابل والدینی که در محیط کار به خلاقیت احتیاج دارند کودکانی مستقل تربیت میکنند. یعنی نوع رابطه فرد در خانواده متأثر است از نوع روابط اجتماعی- اقتصادی او. مطالعات دیگر نشان میدهد که مشکلات و فشارهای شهر نشینی بیماریهای روانی بیشتر و بزهکاریهای فراوانتری را به وجود می آورد. شکی نیست که تأثیرات نا هنجار شهر نشینی میتواند تنشها و آشفتگیهای خانوادگی فراوانی به وجود آورد که به همۀ اعضای خانواده و از جمله به کودکان منتقل میشود. در مطالعه ای در شهر لندن انگلستان وقتی خانواده ها به روستاهای خود بازگشتند میزان بزهکاری در میان پسرها کمتر شد. مطالعات دیگر نشان میدهند که مادران تنها که حمایت اقتصادی- اجتماعی چندانی ندارند محدودیت بیشتری برای فرزندانشان قایل میشوند و بیشتر آنها را تنبیه میکنند. مادران تنها که از حمایت خانواده و دوستان برخوردارند در فرزند پروری تنش کمتری دارند، در مورد خود و فرزندان خود نگاه مثبت تری دارند، از فرزندان خود بهتر مراقبت میکنند و کمتر فرزندان خود را طرد میکنند. طبیعتاً این تفاوت برخورد به کودکان منتقل میشود و در رشد شخصیت آنها تأثیر میگذارد. شکی نیست که نداشتن پشتوانۀ اجتماعی در این مادران تنها احساس عدم اعتماد به نفس و نگرانی مداوم در مورد سرنوشت آتی کودکان به وجود می آورد. این نگرانیها باعث عصبانیت مزمن مادرها و برخورد نادرست با کودکان میشود. تخمین زده میشود که در آمریکا بیش از دو میلیون انسان بی خانمان زندگی میکنند. عمدۀ این افراد خانواده هایی هستند که همراه با فرزندانشان از یک سر پناه موقتی به سر پناه موقتی دیگر میروند و از زندگی خانوادگی به مفهوم واقعی آن برخوردار نیستند. شرایط زندگی در این سرپناهها بسیار ناگوار است و سطح بهداشت پایین. محیط پر سر و صدا است و کثیف. کودکان درست تغذیه نمیشوند و والدین اغلب افسرده اند و مضطرب و در اطراف این اقامتگاهها مواد مخدر غوغا میکند. در نظر بگیرید کودکانی را که در فقر زندگی میکنند، توان یاد گیری کمتری دارند و از امکانات تحصیلی پایین برخوردارند. حاصل این است که این کودکان در آینده هم زندگی فقیرانه ای خواهند داشت. این کودکان خانه ای با ثبات ندارند که بتواند برنامه ای منظم برای درس خواندن داشته باشند و آیندۀ بهتری را برای خود ایجاد کنند. این کودکان در ضمن شخصیتی عصبی و مضطرب پیدا میکنند. سه کودک 11، 9 و 7 ساله را برای بررسی روحی – روانی پیش من آوردند. معلمهای مدرسه متوجه شده بودند که این کودکان در ظرف آشغال مدرسه دنبال غذا میگشتند. بررسیهای من نشان داد که این سه کودک در خانواده ای بسیار فقیر به دنیا آمده اند. خانواده وقتی کودک سوم تازه به دنیا آمده بود به کانادا مهاجرت کرد. در کانادا هم خانواده در فقر و تنگدستی فراوان زندگی میکرد. به خاطر وجود خشونت در خانواده سازمان دفاع از کودکان درگیر شده، کودکان را از خانواده جدا میکند. این سازمان نگهداری این کودکان را به خانوادۀ دیگری میسپارد. متاسفانه سرپرستان این سه کودک به جای استفاده از پول دولتی در خدمت رشد این سه کودک، به آنها بی توجه بودند و غذای کافی در اختیار آنها قرار نمیدادند. دو کودک کوچکتر هنوز شبها در جای خود ادرار میکردند، در مدرسه عصبی بوندند و منزوی و از لحاظ درسی بسیار نا موفق. همانگونه که اشاره شد درظرف آشغال دنبال غذا میگشتند. من توصیه کردم که سرپرستی این کودکان از این خانواده گرفته شود و به خانواده ای دیگر سپرده شود و سازمان دفاع از کودکان حضور فعالتری در مراقبت آنها داشته باشد. برای کودکان دارویی هم پیشنهاد نکردم زیرا مسایل روحی آنها را نشانی از شرایط اقتصادی و خانوادگی آنها میدیدم. بعد از 6 ماه که این سه کودک را دوباره دیدم از زمین تا آسمان عوض شده بودند. هیچ اثری از بیماریها نمانده بود، از شب ادراری خبری نبود و بازدۀ تحصیلی آنها رشد چشمگیری داشت. این نمونه ها به روشنی تأثیر عوامل محیطی در سلامت روحی و روانی را نشان میدهد. کودک آزاری از مسایل مهم دیگری است که باید به آن توجه شود. در آمریکا در هر سال بیش از یک میلیون کودک مورد آزار قرار میگیرند، زخمی میشوند، نقص عضو پیدا میکنند و مورد آزار جنسی قرار میگیرند. مطالعات متعدد نشان میدهد که وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی خانواده احتمال کودک آزاری را بیشتر میکند. این مطالعات نشان میدهد که میزان کودک آزاری در میان افراد کم بضاعت، والدین بیسواد و خانواده های پر جمعیت بیشتر است. درجه کودک آزاری به میزان بیکاری در جامعه هم ارتباط دارد و همراه آن بالا میرود. شکی نیست که کودکان آزار دیده و آسیب دیده دچار ناهنجاریهای روانی میشوند. این کودکان بیشتر دست به نا فرمانی میزنند، انزوا پیشه میکنند و پرخاشگرمیشوند. بسیاری از این کودکان وقتی پدر و یا مادر میشوند، همان الگوهای رفتاری را در رابطه با کودکان خود به کار میبرند. در اکثر جوامع غربی در ربع قرن گذشته شاهد سه پدیده بوده ایم: 1- افزایش تعداد کودکانی که زیر خط فقر زندگی میکنند، 2- افزایش تعداد مادرانی که وارد بازار کار شده اند و 3- افزایش تعداد مادران بدون همسر که سرپرستی خانواده را به عهده دارند. حاصل این تغییرات و بی توجهی سیستم سرمایه داری به مشکلات ناشی از این تغییرات این است که %30-20 کودکان در آمریکا و کانادا در زیر خط فقر زندگی میکنند. اختلاف درآمد بین خانواده های پر در آمد و کم در آمد بسیار بیشتر از این اختلاف در سال 1970 است. همانگونه که گفتم مطالعاتی که به بررسی تأثیر فقر پرداخته اند نشان میدهند که وقتی درآمد خانواده کاهش می یابد مشکلات رفتاری کودکان بیشتر میشود. به مقدار زیادی از این تغییر رفتار کودکان وابسته به رفتار پدران است. همانطور که اشاره شد پدرانی که دچار فشار اقتصادی شده اند بیشتر فرزندان خود را تنبیه میکنند و کودکان هم با داد و فریاد و عصبانیت و خشم واکنش نشان میدهند. پدران غیر شاغل کمتر از پدران شاغل به فرزندان خود محبت میکنند. در عین حال نشان داده شده است که فرزندان خانواده هایی که دچار کاهش درآمد شده اند بیشتر دچار مشکلات اجتماعی میشوند و مشکلات جسمانی – مانند درد معده – فراوانتری داشته اند. این خانواده ها انتظارات و توقعات تحصیلی کمتری از کودکان خود دارند. جالب توجه است که در خانواده های فقیری که پدر گرمی رفتار خود را حفظ کرد و مادر نقش حمایت گرانه داشت تغییر درآمد خانواده تأثیری منفی در رفتار کودکان نداشت. این مطالعات، تجارب شغلی من و مسلماً تجارب بسیاری از شما این نکته را تأیید میکند که سیستم اجتماعی و شرایط اقتصادی خانواده بر ارزشها و اعتقادات فرهنگی خانواده، نحوۀ رفتار اعضای خانواده با هم و بر نحوه رشد شخصیت کودکان تأثیر میگذارد. شکی نیست که اگر سیستم حاکم بر کشور مشوق حضور دولت و نهادهای دولتی و غیر دولتی برای تقویت بنیۀ خانواده های فقیر باشد امکانات فراوانتری برای این خانواده ها فراهم میشود و بسیاری از تأثیرات منفی فقر را میتوان از بین برد. چهارچوب اقتصادی حاکم و سیاستهای اقتصادی و مالی و جهت گیریهای سیاسی دولتها بر خانواده ها و از آن طریق بر روابط درون خانه و در نهایت رشد شخصیت کودک تأثیر میگذارد. اگر از زاویۀ تئوری به این مسئله بنگریم باید در نظر بگیریم که انسان نیازهای فراوانی دارد. این نیازها با زمان تغییر میکنند. رفع این نیازها مسئلۀ اصلی انسان است و اهداف خود را در چهارچوب رفع این نیازها تعیین میکند. ابراهام مازلو روانشناس آمریکایی به مطالعات نیازهای مختلف انسان پرداخت. مطالعات او تحت عنوان "هرم مازلو" معروف شده اند. در مطالعات خود در بین میمونها، مازلو متوجه شد که رفع بعضی نیازها بر سایر نیازها تقدم می یابد. برای مثال در صورت گرسنگی و تشنگی، رفع تشنگی تقدم می یابد. بر طبق این نظر نیازهای انسان به ترتیب اهمیت شامل موارد زیر میباشد: 1- نیازهای فیزیولوژیک (مثل نیاز به هوا، آب، غذا، نیاز به فعالیت، خواب و غیره) 2- نیاز به احساس امنیت و احساس اعتماد به محیط 3- نیاز به عشق و تعلق داشتن 4- نیاز به اعتماد به نفس و ارزشمند بودن 5- نیاز به تحقق رساندن تواناییها، نیاز به اوج رسیدن این هرم خصوصیات خاصی دارد: الف) هر چه به قاعدۀ هرم نزدیکتر باشیم نیازها حیاتی ترند، ب) نیازهای قاعده ای هرم نیازهای مادی، ملموس و ضروری میباشند. پ) هر چه به سطح هرم نزدیکتر شویم نیازها متعالیتر و غیر مادیتر میشوند، ت) تنها وقتی نیازهای اساسی برآورده شده باشند فرد به فکر نیازهای متعالیتر خود می افتد، ث) نیازهای انسانها در زمانهای مختلف متفاوت است و از نیازهای اساسی به نیازهای متعالی تغییر میکند، ج) این نیازها جنبه ای درونی دارند و تحمیلی نیستند. به طور خلاصه شرایط اقتصادی اجتماعی تأثیری عمیق و اساسی بر رفتار انسانها از جمله کودکان میگذارد. هنگامی که خانواده با فقر دست و پنجه نرم میکند انتظارتوجه به رشد فرهنگی-اجتماعی داشتن از خانواده و انتظار توجه به نیازهای عالیتر داشتن از کودک دشوار است. وظیفه جامعه و از جمله نهادهای عمومی و دولتی است که در جهت ریشه کن کردن فقر عمل کنند. ریشه کن کردن فقر امکانات درونی انسانها را آزاد میکند و این امکانات میتوانند در جهت تعالی جامعه بکار بروند. متأسفانه در کشورهای غرب پروسۀ عکس در جریان است یعنی درصد افرادی که در زیر خط فقر زندگی میکنند رو به افزون است. به عنوان سرپرست خانواده وظیفه ما والدین است که علیرغم شرایط اقتصادی خود امکانات مناسبی برای رشد کودکان خود فراهم کنیم. ما وظیفه داریم آنها را در مقابل حوادث مختلف و در مقابل انواع آزارها مراقبت کرده و این امکان را فراهم کنیم که فارغ از نگرانی در مورد نیازهای اولیه زندگی، توجه و انرژی خود را معطوف مسائل عالیتر انسانی مثل تحصیل کنند. اگر کودک یا نوجوان ما احساس امنیت نکند، احساس نکند که مورد عشق و علاقه است، احساس نکند که مورد احترام دیگران است و احساس اعتماد به نفس نداشته باشد نمیتواند به فکر استفاده از توانهای نهفته خود باشد.




1 comment:

  1. Wonderful articles! Dr.Azadian, you have talked about this subject at any point of view which would be possible.
    However, I am not comfortable to accept your argue regarding violence against women. I agree that some women in traditional and low income families, are living under the condition of unequal rights and lack of freedom, but is it true about the women in modern families? I don’t think so.
    There are so many opportunities for women to educate themselves and take responsibility for their lives. But as we all know, being responsible has its own troubles, so that some women would rather to tolerate violence than facing the consequences of being responsible and independent. For them, it’s much easier to trade their freedom and self-esteem with the welfare that men provide to them . So, aren’t they as guilty as men ?
    I hate to say that sometimes women would like to take advantage of being a victim.

    ReplyDelete