Friday, April 17, 2009

کودک در خانواده, فصل ششم

نیازهای درونی کودک
در قسمت قبل اشاره کردم که رابطه ای که انسان با دیگران و به خصوص والدین ایجاد میکند نقش اساسی در ایجاد و حفظ شور زندگی، شادمانی روحی و جسمی و هدفمند بودن زندگی انسان دارد. در صورتی که رابطه انسان با دیگرافراد رابطه ای ناهنجار و نا امن باشد، مسائل و مشکلات روحی و روانی خاصی به وجود می آورد.
قبلاً از مطالعات هاری هارلو شاهد آوردم که بعضی مقاطع رشد و به خصوص 3-2 سال اول زندگی از اهمیت شکل دهندگی اساسی درشخصیت انسان برخوردار است. اما مشکلات و مسائل در سایر مقاطع مهم هم میتواند عوارض خاص خود را ایجاد کند. بعضی از این مقاطع مهم مراحل پیش دبستانی 6-4 سالگی، ابتدای نوجوانی، ازدواج، پدر و مادر شدن و بالاخره ورود به دورۀ پیری است. اگر در هر کدام از این مراحل رابطۀ انسان با محیط پر از درگیری و تناقض باشد بحرانها و نا هنجاریهای روحی حاصل میشود. در این قسمت روی واکنش محیط در برآوردن نیازهای روحی کودک و تأثیر آن بر رشد شخصیت کودک تکیه میکنم.
هانس کوهوت یکی از روانپزشکان برجسته ای بود که بسیاری از نوشته های فروید و پیروانش در مورد رشد کودک را زیر سوال برد. کوهوت مطرح کرد که سالهای اولیه زندگی کودک از قهرمانان و نیروهای خارق العاده سرشار است. در این مرحلۀ اولیه کودک والدین خود را بسیار پر قدرت و به شکل غیر واقعی نیرومند میبیند. به همین شکل کودک خود را بسیار بزرگتر و برجسته تر از واقع میبیند و تصورات خارق العاده ای در مورد خود دارد. در واقع نوعی خود شیفتگی یا خود بزرگ بینی در کودک وجود دارد. تفکر سنتی روان درمانی و روانشناسی این وابستگی را نا هنجاری و غیر عقلانی میدانست و باور داشت که باید بر این باورهای نا هنجار غلبه کرد تا کودک تصوری واقع بینانه از جهان خارج و افرادی که با آنها ارتباط دارد به دست بیاورد.
اما میتوان به این خصوصیات از زاویۀ دیگری هم نگاه کرد. اگر به دنیای کودکی و کودکان بنگریم نوعی سرزندگی و سرشاری و شادمانی میبینیم که در دنیای بزرگان وجود ندارد. وقتی به انسانهای بالغ مینگریم، حد اقل در بسیاری از انسانها- زندگی خالی از نشاط و شور میبینیم و یا میبینیم که این افراد احساس خود بزرگ بینی شکننده ای دارند که آنها را منزوی میکند. در مقابل، باور خود بزرگ بینانه کودکانه احساس اطمینان و سرور ایجاد میکند. مشاهدۀ این تفاوت این مسئله را مطرح میکند که شاید این تفکرات خود بزرگ بینانه در کودکان –هر چند غلط – نقش اساسی در رشد شخصیت کودک بازی میکنند و در نتیجه به جای در هم شکستن این باورها باید به آنها امکان بروز و رشد داد. در واقع اجازه داد که تجربیات زندگی غلط بودن این باورها را نشان دهد و کودک به تدریج تصویری واقع گر از زندگی به دست آورد.
اگربا نگاهی دیگر به این امر بنگریم میتوانیم بگوییم که رشد شخصیت انسان در یک محیط خاصی با حد اقل شرایط ضروری ممکن میباشد. این محیط باید امکان تجارب شخصی معینی را به وجود بیاورد که به کودک امکان رشد میدهد. امکان انسان شدن و احساس انسان بودن: احساس اینکه من فردی هستم که در محدودۀ خودم میتوانم تأثیر گذار باشم و میتوانم با انسانهای دیگر پیوند ایجاد کنم. در واقع این امر، یعنی رشد تدریجی کودک در تخیل به واقعیت را، میتوان مشابه تحولات یک جامعه دانست که نمیتوان در آن تغییری اساس را از خارج تحمیل کرد و چنین تحمیلی، اگر خود جامعه به ضرورت آن تحولات نرسیده باشد، به شکست و یا انحراف می انجامد.
اجازه بدهید مسئله را به شکل چند سوال مطرح کنم:
- آیا دوست داشتن خود در مقابل دوست داشتن دیگران قرار میگیرد؟ آیا انسانی که خود را دوست دارد میتواند دیگران را دوست داشته باشد؟
- آیا انتظار تشویق و تحسین داشتن و خود را خوب و برجسته دیدن در کودک یک بیماری روانی است که باید با آن مقابله کرد؟
- آیا باید به قیمت کنار گذاشتن تمامی نیازهای خود، دیگران را دوست داشت؟ و آیا این رفتاری است سالم؟
- آیا نمیشود گفت که احساس خوب نسبت به خود داشتن و خود را خوب و مثبت ارزیابی کردن سرزندگی و غنایی در ما ایجاد میکند که به بهبود روابط ما با دیگران می انجامد و تأثیرمثبتی در رشد شخصیت ما میگذارد؟ آیا ندیدن تواناییهای خود و باور نداشتن به خود منجر به شکنندگی شخصیت و دنباله روی نمیشود؟
برای پاسخ به این سوالها اجازه دهید مشخصتر به بعضی نیازهای کودک پرداخته و تأثیر آنها را در رشد شخصیت کودک در نظر بگیریم:
1- آیینه بودن یا انعکاس دادن تواناییهای کودک:
الف) دو کودک را در نظر بگیرید که در دو محیط مختلف رشد میکنند. کودک اول در مجموع مورد بی تفاوتی قرار میگیرد در محیط او از تشویق خبری نیست. اگر درسش خوب است و یا در زمینه ای خاص موفق است کسی به او نمیگوید، "آفرین، خسته نباشی، کارت فوق العاده بود." وقتی انتظار به تشویق شدن را مطرح میکند میشنود که : "هنری نکردی، کارت فقط درس خواندن است پس میخواستی نمره بد بگیری؟ ما هم هر روز داریم کار میکنیم و کسی نیست به ما بگوید دستت درد نکند" یا جواب میشنود "من اندازه تو بودم یک خانه را اداره میکردم" یا "به پسر فلانی نگاه کن نصف تو است یک خانه را اداره میکند."
در مقابل کودک دوم در محیطی زندگی میکند که برای موفقیتهایش مورد تشویق قرار میگیرد، پدر و مادر حضور مثبت در فعالیتهای او دارند، والدین به مدرسه میروند و با معلمین صحبت میکنند. یعنی والدینی که از موفقیت فرزندان خود لذت میبرند و آنها را تشویق میکنند.
پیام خانواده اول به کودک این است که "تو خوب نیستی. تو به درد هیچ کاری نمیخوری، اگر هم در کاری موفق شدی، خوب هنری که نکردی." احساس کودک این است که "من به اندازۀ کافی خوب نیستم". بعضی از این کودکان برای جلب توجه مختصر والدین به هر کاری دست میزنند. این امربه تدریج به یک عادت بدل میشود. وقتی این کودک به جامعه وارد میشود برای جلب توجه دوستان و اطرافیان خود دست به هر کاری میزند، خطرهای بیجا میکند تا شاید توجه دیگران را به ارزشهای درونی خود جلب کند و همینطور در مدرسه به هر قیمتی میخواهد توجه معلمها را به خود جلب کند.
پیغام خانواده دوم به کودک این است که تو خوبی. تو تواناییهای بالایی داری و ما به عنوان والدین تو از دیدن این تواناییها لذت میبریم. احساس چنین کودکی مثبت است، از اعتماد به نفس بالایی برخوردار است، خلایی عاطفی و نیازی برآورده نشده ندارد که برای رفع آن به کارهای نا معقول دست بزند و بخواهد توجه دیگران را جلب کند. "آیینه شدن" برای تواناییهای کودک، منعکس کردن آن توانایی به طوری که کودک خود را بهتر ببیند، دریابد و بشناسد، درکی واقع بینانه از تواناییها، سرزندگیها و خوب بودن به کودک میدهد.
باید توجه داشته باشید که اگر کودک نتواند تواناییهای ذاتی و درونی خود را ببیند و به آنها اتکا کند، شخصیتی وابسته پیدا میکند و برای احساس امنیت میخواهد همیشه به دیگران چسبیده، از دیگران تأیید بگیرد. این فرد احساس خلأ عمیقی میکند و مانند بادکنکی میماند که تو خالی و یا مانند حبابی تو خالی میماند و با یک تلنگری میترکد. درک این تواناییهای درونی بستگی دارد به انعکاسی که محیط به کودک میدهد. وظیفه ما است که این احساس سرزندگی و قدرتمند بودن را به کودک یاد آوری کنیم و از آن لذت ببریم. از این طریق کودک احساس مثبت بودن، اهمیت داشتن و با ارزش بودن میکند.
2- ایده ال کودک بودن، الگوی کودک بودن:
امر دیگری که به رشد "خود" کودک و یا شخصیت کودک کمک میکند درونی کردن تصویر والدین است. معمولاً در سالهای اولیه زندگی کودک تصویری ایده ال از والدین خود دارد. معمولاً کودک والدین خود را داناترین، باهوشترین و قویترین فرد دنیا میداند. در درجه اول این فکر به کودک احساس آسایش و امنیت میدهد. احساس میکند که به وسیله این پدر و مادر توانا به خوبی محافظت میشود. از طرف دیگر کودک به والدین خود مینگرد و صفات خوب یا بد آنها را درونی میکند. صفاتی که به خصوص به وسیله محیط تأیید میشوند و امکان بیشتری برای درونی شدن پیدا میکنند. پس والدین باید الگوی مناسب را در عمل در اختیار کودک قرار بدهند. اگر شما حتی سالی یک کتاب نمیخرید دشواری خواهید داشت که بچه را به اهمیت کتاب خواندن آگاه کنید.
پس اگر در مورد اول – یعنی خود را در آیینه والدین دیدن – کودک میگوید:
" به من نگاه کنید و ببینید چه موجود خارق العاده ای هستم"،
در مورد دوم - یعنی الگو برداری از والدین و دیگران را ایده ال و سرمشق خود کردن - کودک میگوید:
" به پدر و مادر من نگاه کنید. ببینید چه انسانهای بزرگی هستند."
کودک سپس اضافه میکند: "و من هم قسمتی از آنها هستم. بخشی از آنها هستم." و احساس غرور میکند.
بدین شکل کودک به شکل نا خود آگاه و به تدریج نیازهای روحی خود را برطرف میکند. در یک محیط سالم برآورده شدن این نیاز میتواند منجر به دوست داشتن خود بشود. دوست داشتنی سالم که به نوبۀ خود باعث رشد سالم شخصیت کودک و توان دوست داشتن دیگران میشود و دراو اعتماد به نفس به وجود می آورد.
3- نیاز به تعلق داشتن
به غیر از دو نیاز فوق الذکرکودک در حال رشد نیاز دارد که احساس کند که بین او و انسانهای اطراف او شباهتهایی وجود دارد. که او فردی منزوی نیست و عضوی است از یک گروه بزرگتر. این احساس تعلق داشتن در ضمن اینکه نوعی آرامش به کودک میدهد و اضطرابهای او را کم میکند و در نتیجه باعث رشد طبیعی شخصیت او میشود، امکان درونی کردن ارزشهای آن گروهی را که انسان احساس تعلق به آن میکند را میدهد. البته سالم بودن رشد کودک بستگی دارد به سلامت گروهی که به آن احساس تعلق میکند. سوال این است که آیا در محیط کودک امکانات ایجاد محیطی اخلاقی و سالم وجود دارد؟ آیا گروههای ورزشی، هنری و اجتماعی در محیط کودک وجود دارد که احساس تعلق سالم را ایجاد کند و ارزشهای مثبت را درونی کودک کند؟
خانمی 50 ساله به خاطر مسائل و مشکلاتی که با پسر25 ساله اش داشت به نزد من آمد. این مادر میگفت که پسرش توان انجام هیچ کاری را ندارد، اگر او –مادر- نبود این پسر غذا نمیخورد، لباسهایش را نمیشست و از خانه بیرون نمی آمد. این مادر میگفت "در اجتماع هم باید همیشه مواظب او باشم." کلاً تصویری که از این مرد 25 ساله ارائه میکرد چیزی شبیه یک کودک ناتوان و بی پناه بود. البته این جوان دیپلم را به زور گرفته بود، دچار اعتیاد بود و شغلی نداشت و مادر با سختی و کار دو شیفته باید هزینه او را تأمین میکرد. وقتی از او پرسیدم از کی این احساس را نسبت به پسرت داشتی این مادر گفت "از هنگام تولد این پسر احساس میکردم که او کودک ضعیفی است، همیشه باید به او تذکر میدادم که مواظب باشد و خیلی کارها را نکند تا آسیب نبیند و یا مریض نشود و غیره."
در نظر بگیرید که تصویر اولیه از این مرد، هنگامی که کودک بود تصویری که در آیینه مادر میتوانست ببیند، تصویر یک فرد ضعیف و ناتوان بود. حاصل این میشود که کودک آن تصویر ناهنجار را میپذیرد، با آن بزرگ میشود و تبدیل به فردی نا توان میشود.
پس سه نیاز کودک را مطرح کردیم و حاصل برآورده شدن این نیازهای سه گانه انسان – نیاز دیدن توانایی خود در دیگران، نیاز به یافتن الگوی قدرتمند در پدر و مادر و نیاز به تعلق داشتن- این است که کودک توانایی خود را میبیند، احساس سرزندگی میکند و سپس به تدریج در رابطه با تجربیات مکرر زندگی خود باورهای خود را به واقعیت نزدیکتر میکند بدون آن که سرزندگی خود را از دست بدهد.
در بحثی دیگر اشاره کرده بودم که کودک از اشتباهات ما یاد میگیرد و ما والدین لازم نیست مبری از عیب باشیم. در اینجا میخواهم تأکید کنم که خطاهای والدین – به شرطی که این خطاها از روی عمد و قصد نباشد- نقش تعیین کننده و مثبت در از بین رفتن توهمهای کودک بازی میکنند. وقتی کودک سرخوردگیهای معمولی زندگی را تجربه میکند آن تصور بزرگ بینانه از خود و والدین خود را به تدریج از دست میدهد و انتظاراتی واقع بینانه و منطقی از جهان به دست می آورد. وقتی کودک به تدریج کمبودها و ضعفهای پدر و مادر خود را میبیند تصویری روشن از جهان، انسانها و انتظاری قابل قبولتر از خود پیدا میکند. اگر این تجارب کودک در محیطی در مجموع مثبت اتفاق بیفتد کودک اسیر افسردگی و نا امیدی نمیشود و علیرغم شکستهای زندگی، استواری درونی قابل توجهی می یابد. افرادی که این گونه و به شکل سالم رشد میکنند از شکستهای موقتی آرمانها و آمال اجتماعی خود نا امید نمیشوند و به حرکت و مبارزه خود ادامه میدهند. پس به طور خلاصه: شکل گیری شخصیت و "من" انسانی جنبه های مختلف دارد. عوامل اصلی شکل گیری شخصیت انسان امکانات نهفته ای که در موقع تولد در اختیار کودک است از یک طرف و رابطۀ عاطفی و عمیق بین کودک و والدین از طرف دیگر میباشند. والدین با واکنشهای مناسب و درست، یعنی با انعکاس این تواناییهای نهفته در کودک و تشویق این توانایی و همینطور از طریق الگوی مناسب بودن و از طریق ایجاد ارتباطهای مناسب جمعی باعث میشوند که کودک تواناییهای خود را ببیند و بر اساس الگوهای دور و بر خود آنها را رشد دهد. اشتباهات گاه به گاه والدین به کودک این درک را میدهد که والدین انسانهای کاملی نیستند و کودک برای رشد بهتر باید به تدریج به استقلال شخصیتی دست پیدا کند. درونی کردن محیط و تجربیات کودکی به رشد شخصیت قوی منجر میشود به شرطی که محیط رشد محیط مناسبی باشد. به شرطی که ما بتوانیم این محیط نسبتاً مناسب را برای کودکان خود مهیا کنیم.

No comments:

Post a Comment