Friday, April 17, 2009

کودک در خانواده, فصل چهارم

خشونت در خانواده:
در چند شماره گذشته از بحث دنیای اولیۀ کودکان، بر رابطه والدین با کودکان تاکید کرده و این مسئله را از زوایای مختلف بررسی کردم. در ادامۀ این بحث زاویۀ نگاه را عوض کرده، بر نوع رابطۀ پدر با مادر و تأثیر این رابطه بر کودک تأکید خواهم کرد.
به طور اخص در این شماره قصد دارم به خشونت پدر علیه مادر بپردازم و چند سوال مطرح کنم. خشونت پدر علیه مادر چه تأثیری بر کودکان میگذارد؟ آیا در محیط خشن خانوادگی میتوان کودکان سالم و سازنده بار آورد؟ آیا میتوان انسانهای شاد و پویا تحویل جامعه داد؟ شکی نیست که بسیاری از زنان در جوامع مختلف مورد خشونت قرار میگیرند. خشونت در میان تمام طبقات اجتماعی شیوع دارد. این خشونت چقدر انرژی از جامعه میگیرد؟
مورد خیلی جالبی به ذهنم آمد. چند روز پیش یکی از بیماران من در مطبم بود: آقایی خیلی روشنفکر، تحصیل کرده و اهل قلم. در مورد مسائل خانوادگی صحبت میکرد، میگفت: "با خانمم دعوا داشتیم قبل از اینکه به اینجا بیایم. داشتم در مورد "روز زن" مقاله مینوشتم که ایشان آمد و مرا اذیت کرد نتوانستم مقاله را تمام کنم. حالم گرفته شد. خیلی عصبانی بودم. یک دعوای حسابی داشتیم!"
تکیه من در این مثال این نکته است که خشونت در تمام طبقات اجتماعی، تمام گروههای اجتماعی و حتی روشنفکرانی که در جهت مبارزه با خشونت علیه زنان مطلب مینویسند پیش می آید. و این خشونت علیه زن انواع مختلفی می یابد. خشونت میتواند عاطفی و روحی باشد، میتواند فیزیکی و یا از طریق فشارهای مادی باشد. باید توجه کرد که خشونت کلامی مانند ناسزا، تحقیر، سرزنش، داد و فریاد هم تأثیرات عمیقی بر روی زن میگذارد. باید تأثیر خشونت پنهان را هم در نظر گرفت. یکی از برجسته ترین انواع این خشونت پنهان ایجاد وضیعت مالی نا مطلوب برای زن میباشد. ترس زندگی نا مطلوب میتواند زن را به تحمل سختی زندگی که حاصل خشونت در خانه است مجبور بکند. در آماری که اخیراً به وسیله سازمان آمار کانادا منتشر شده است میخوانیم که %20 خانواده های بچه دار به وسیله مادران تنها سرپرستی میشوند. %40 این خانواده ها در زیر خط فقر زندگی میکنند. این فقر علیرغم این واقعیت است که %65 زنانی که بچه های کوچک دارند در خارج از خانه هم کار میکنند. خوانندگان باید توجه کنند که این آمار کشور کانادا است که شاید یکی از بهترین کشورهای دنیا از لحاظ توجه به حقوق زنان و از لحاظ وضعیت اقتصادی کشورباشد. میتوان عمق فشار به زنان را در کشورهایی که قوانین خاصی در دفاع از آنها وجود ندارد به عنوان نمونه میهن ما درک کرد.
در ریشه یابی اضطراب یک جوان 28 ساله که در مرز خودکشی به مطب من آمد، به دورۀ کودکی او رسیدیم. هنگامی که پدر این جوان مست به خانه می آمد و شروع به دعوا با مادر میکرد و او را به باد کتک میگرفت، کودک پشت میز قایم میشد ولی در دل آرزو میکرد که روزی بزرگ بشود و از پدر انتقام بگیرد. حاصل آن تجربه ها افسردگی و اضطراب شدید و مزمن این جوان میباشد علیرغم این واقعیت که بیشتر از 10 سال است که از خانه خارج شده است و الان یک مرد 28 ساله است. این جوان چندین سال پیش در آستانۀ خودکشی نزد من آمد و هنوز هم پس از 5 سال به درمان خود ادامه میدهد. در پروسۀ درمان معلوم شده است که این جوان توان ایجاد رابطه با جنس مخالف را نداشت. طولانیترین ارتباط او قبل از درمان از 8-9 ماه تجاوز نمیکرد. همۀ روابط به دلیل ناتوانی او در ایجاد روابط و تعهد طولانی مدت به هم میخورد. ترس و اضطراب از تجربه کردن مجدد و آنچه در خانواده دیده بود مانع بزرگی بود برای او که رابطه خود را جدی تر کند. در نتیجۀ درمان او توانسته است در یک رابطۀ چهار ساله قرار بگیرد.
جوان 21 ساله دیگری بعد از چند عمل خشونت بار در جامعه مثل دعوا و چاقو کشی، به وسیله پلیس دستگیر میشود و بعد از پذیرش اتهام، حکم درمان اجباری برای او صادر میشود و به خاطر مسئله زبان و فرهنگ به مطب من رجوع داده میشود. در ریشه یابی خشونت گرایی این جوان به خشونت مداوم خانواده میرسیم. این جوان میگوید که سالهای متوالی مادرش مورد ضرب و شتم پدرش قرار گرفته بود و علیرغم تنفر این جوان از رفتار پدر، او راه دیگری برای ابراز نارضایی و مخالفت خود به جز خشونت گرایی بلد نیست. البته شکی نیست که این بهانه در دادگاه ارزش دفاع ندارد. خشونت گرایی او را توجیه نمیکرد. خشونت یک انتخاب فردی است. با دیدن مشکل و بازیافتن ریشه های آن میتوان آنرا از بین برد. اما تأثیرات مشاهده خشونت در خانواده بر کودکان میتواند عمیق و ماندگار باشد.
جوان 26 ساله دیگری با اصرار پدر و مادرش به مطب من آمد. این جوان حال و حوصلۀ کار کردن و یا درس خواندن نداشت، بیشتر روز را میخوابید و بیشتر شبها را بیرون از خانه میگذراند. علیرغم انکار اولیه او، مشخص شد که به طور شبانه از مواد مخدر استفاده میکند. در ریشه یابی این امر به امری جز خشونتهای مداوم گذشتۀ پدر علیه مادرو این جوان دست پیدا نکردیم. راه مقابله او با خشونت در خانواده فرار، انزوا و به مواد مخدر پناه بردن بود.
موارد فوق نشان میدهد که وقتی خشونت بین والدین وجود دارد، کودکان ضربات فراوانی میخورند. خشونت در هر نوع آن تأثیرات روحی روانی فراوانی را در پی دارد. تحقیر زن و با خشونت با او رفتار کردن بر روی کودکان هم تأثیرات عمیقی میگذارد. خشونت خانوادگی از هر نوع که باشد اضطراب و افسردگی ایجاد میکند و سرزندگی و شادابی را نه تنها از مادر که از کودکان هم میگیرد. خشونت باعث از بین رفتن اعتماد به نفس زن و کودک میشود. خشونت میتواند باعث سرگردانی و سر گشتگی روحی شود. افراد مورد خشونت قرار گرفته نمیدانند از زندگی چه میخواهند. خشونت گرایی باعث خشونت متقابل میشود و جوانانی قانون شکن و خشن در زندگی فردی یا اجتماعی بار می آورد.
تأثیر خشونت بر کودک را از زاویه ای دیگر هم میتوان بررسی کرد. همانگونه که اشاره شد مادری که مورد خشونت قرار میگیرد دچار افسردگی و اضطراب میشود. در اکثر فرهنگها بار اصلی تربیت کودکان بر دوش مادران است. مطالعات متعددی نشان میدهد که مادران افسرده، کودکانی افسرده بار می آورند. افسردگی همانند یک بیماری عفونی از یک فرد به یک فرد دیگر (از مادر به فرزند) منتقل میشود. مادری که دائم در اضطراب به سر میبرد نمیتواند کودک شاد و دارای اعتماد به نفس بار بیاورد که در جامعه ازاحساس امنیت برخوردارباشد. چنین مادری کودکی مضطرب بار می آورد که دچار اضطراب اجتماعی است. چنین کودکی از لحاظ اجتماعی نا موفق خواهد بود.
پس کودکان به طور مستقیم و غیر مستقیم از طریق مشاهده خشونت و مورد آزار قرار گرفتن و چه از طریق بار آمدن توسط مادرانی که خشونت میبینند، تحت تأثیر خشونت قرار میگیرند و ضربه میخورند. کودکان میتوانند خشونت را بیاموزند و خود به والدین خشن بدل شوند و سلسله خشونت را دائمی کنند.
کودکان در مقابل خشونت اعتماد به نفس خود را از دست میدهند و تبدیل به انسانهایی میشوند که قدرت تصمیم گیری در زندگی را ندارد و آنها تبدیل به انسانهای دنباله رو و یا باطل میشوند. کودکان در مقابل خشونت دچار اضطراب و افسردگی میشوند، گوشه گیری و کم کاری پیشه میکنند و به انسانهایی نا موفق و بعضاً سربار جامعه بدل میشوند و یا به مواد مخدر و قمار روی می آورند تا غمها و خاطرات دردناک خود را به فراموشی بسپارند.
برای داشتن خانواده ای سالم، برای داشتن کودکانی سر آمد، کودکانی با پشتکار، سالم، سرزنده و پرشور، برای داشتن کودکانی که از استقلال رای برخوردارند باید خشونت را از خانواده دور کرد. باید به خشونت علیه زنان پایان داد.
اگر قصد تغییر در اجتماع را داریم، اگر قصد داریم در جامعه ای زندگی کنیم که بدون خشونت باشد و فضای بحث و گفتگو و درک حضور دیگری در آن حاکم باشد باید از خود و خانۀ خود آغاز کنیم. اگر در خانواده فضای زور و فشار حاکم است شکی نداشته باشید که در اجتماع هم شاهد خشونت خواهید بود. پرورش شخصیتهای خشونت طلب در خانواده را باید عاملی در میان عوامل وجود و گسترش خشونت در جامعه دید و در مورد آن موضع گرفت.
پس به طور خلاصه خشونت بین والدین و علیه زن به شکل مستقیم و غیر مستقیم به کودکان منتقل میشود. کودکی که شاهد خشونت است از آن الگو برداری میکند و خشن میشود، یا دچار افسردگی و اضطراب و عدم اعتماد به نفس میشود. خشونت از طرف مادر خشونت دیده هم به کودک منتقل میشود. مادری که افسرده است و یا مضطرب و یا اعتماد به نفس خود را از دست داده، این افسردگی و اضطراب و اعتماد به نفس را به کودک خود منتقل میکند. در قسمت بعدی در مورد اهمیت ارتباط اولیه مادر با کودک و تأثیر این ارتباط در رشد آتی کودک صحبت خواهم کرد.

No comments:

Post a Comment