پیوستگی مادر و کودک:
در چند نوشتۀ گذشته روی جنبه های مختلف رشد کودک در یک خانواده سالم تأکید کردیم. درادامۀ این بحث روی نقش و کیفیت رابطه مادر با کودک در سالهای اولیه کودکی و اهمیت آن در رشد شخصیت کودک تکیه میکنم.
خصوصیات خلقی انسان و شخصیت او به مقدار زیادی تحت تأثیر دوران کودکیش است. شخصیت یک گروه از کودکان را در سن 3 سالگی ارزیابی و گروه بندی کردند. بعد از 20 سال گروهی دیگر از روانشناسان همان گروه را از لحاظ شخصیتی ارزیابی کردند. گروه بندی شخصیتی %75 از افراد مشابه گروه بندی اولیه شخصیت آنها بود. این مطالعه نشان میدهد که چند سال اولیه کودکی نقشی اساسی در شکل گیری نهایی خصوصیات خلقی انسان دارد و شخصیت اصلی انسان در طی زمان ثابت میماند.
روابط کودکان با والدینشان و به خصوص با مادراز زوایای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است. در این قسمت به بررسی اهمیت نوع وابستگی عاطفی مادر و کودک میپردازیم. علیرغم اینکه اکثر مطالعات در این زمینه به رابطه کودک و مادر میپردازد، با توجه به گسترش حضور پدران در زندگی کودکان، این مطلب میتواند به رابطه کودکان و پدران هم گسترش یابد.
دیروز یکی از بیمارانم که خانمی است چهل و چند ساله به مطب من مراجعه کرد. ایشان انسانی بسیار مضطرب و نگران است که همیشه انتظار بدترین حوادث را دارد و همیشه دلشورۀ بچه ها را دارد. از رابطه اش با دختر 20 ساله اش پرسیدم گفت: "دختر بسیار خوبی است و من هم همیشه نگران او هستم. برای مثال شبها وقتی دخترش از دانشگاه به خانه می آید به ایستگاه مترو میروم و منتظر او میشوم که تنها به خانه نیاید." قابل توجه است که این دختر در دانشگاه درس میخواند، خانه آنها بیشتر از 200 قدم با ایستگاه متروی یکی از شلوغترین خیابانهای شهر فاصله ندارد و این مادر خودش در 20 سالگی دو بچه داشت و به شکل مستقل زندگی میکرده است.
سوال من این است که تأثیر برخورد پدر و مادرهایی که رفتار مشابه دارند روی کودکانشان چگونه است؟
کنراد لورنز یکی از پیشگامان علم بیولوژی در مطالعات رفتاری حیوانات در محیط طبیعی خود بود. لورنز به بررسی رفتارهای کلیشه ای و ثابت حیوانات در هنگام تولد پرداخت. به عبارت دیگر کار او در مورد رفتارهای ژنتیک حیوانات بود. او نشان داد که بعضی رفتارها در مرحله ای حساس امکان بروز پیدا میکنند. برای مثال جوجه اردکهای تازه از تخم در آمده غریزتاً به دنبال هر شیء در حال حرکت راه می افتند. اگر به جای مادر، ماشین کوکی کنار آنها بگذاریم جوجه ها به دنبال ماشین کوکی راه می افتند.
در همان زمان زیست شناس دیگری به نام هاری هارلو به مطالعات رابطه مادر و میمونها ی نوزاد پرداخت. در یک آزمایش بسیار جالب میمونی که در هنگام تولد از مادرش جدا شده بود در قفسی قرار گرفت که دو تا به اصطلاح "مادر" مصنوعی در آن قفس قرار داشت. یکی از مادران از سیم ساخته شده بود ولی میمون میتوانست از پستانکی که به آن نصب شده بود شیر بخورد. مادر دیگر از پوششی نرم ساخته شده بود ولی غذایی به کودک نمیداد. هارلو نشان داد که کودک تنها برای غذا خوردن به نزد مادر سیمی میرود و هنگامی که احساس خطر میکند –برای احساس امنیت و برای بازی – به طرف مادر پارچه ای میرود. این مطالعات نشان میدهد که عامل اصلی پیوستگی یا دلبستگی بین مادر و کودک نیاز به غذا نبوده است و نیاز به امنیت و آرامش دلیل اساسی است که کودک به مادر مراجعه میکند.
براساس این مطالعات و مطالعات دیگران، جان بالبی، یکی از روانشناسان برجسته به بررسی رابطۀ اولیه بین کودک و مادر پرداخت. همۀ ما کودک نوزاد را دیده ایم. لحظه ای به رفتارهای اولیۀ کودک تازه متولد شده فکر کنید، به خنده ها، به نگاه براق، سر و صداهای اولیه و دست و پا زدنها. بالبی عقیده داشت که رفتارهای اولیه کودک که در هنگام تولد قابل مشاهده هستند غریزی میباشند. این رفتارها مانند گریستن، نگاه کردن و سر و صدا راه انداختن و غیره، احساس کشش عاطفی قوی در مادر به وجود می آورند. این احساس رابطه مادر و کودک را محکم کرده، ارزش زیستی دارد و باعث بقا میشود.
مطالعات بیشتر بالبی و همکارانش نشان داد که:
1- نتیجۀ عمدۀ کنش متقابل بین مادر و کودک ایجاد نوعی پیوستگی عاطفی بین این دو است
2- این پیوستگی میتواند عامل ایجاد امنیت روانی برای کودک باشد.
مطالعات بالبی نشان میدهد که هنگامی که مادر توان ایجاد چنین رابطه ای را دارد بعضی خصوصیات در کودک قابل مشاهده است. برای مثال اگر چنین رابطۀ امنی بین کودک و مادر ایجاد شده باشد مادر میتواند بیش از هر کس دیگری کودک را آرام کند. کودک برای بازی کردن، حرف زدن و غیره بیش از هر کسی پیش مادر میرود و کودک در حضور مادر ترس کمتری از خود نشان میدهد. اگر چنین رابطۀ امنی ایجاد شده باشد کودک رابطۀ خود را با این تکیه گاه - مادر- فعال میکند تا نیازهای خود را (مانند خستگی، اضطراب، گرسنگی و ناراحتی) رفع کند.
همانگونه که گفته شد، پدر در صورت حضور مداوم و مثبت در زندگی کودک میتواند نقش مشابهی را به عهده بگیرد. در غیبت پدر و مادر و یا در صورتی که پدر و مادر مسایل و مشکلات متعددی داشته باشند و نقش فعالی در زندگی کودک نداشته باشند پدر بزرگ و مادر بزرگ و دیگران میتوانند نقش مشابهی را به عهده بگیرند. اصل مطلب حضور تکیه گاهی است در زندگی کودک که احساس امنیت را در کودک به وجود آورد و زمینۀ رشد او را فراهم کند. این رابطۀ سالم: "همبستگی و یا وابستگی امن بین کودک و مادر" [1] نامیده شده است. باید توجه داشته باشید که هنگامی که کودک رابطه ای امن با مادر دارد سعی بیشتری میکند که در محیط خود کاوش کند و محیط را بشناسد. از این طریق کودک توان بیشتری درشناخت محیط و حل مسایل خود در محیط پیدا میکند و حاصل این امر استقلال بیشتر و رشد فکری افزونتر کودک است. کودکان که احساس امنیت میکنند انسانهای برونگراتر و کنجکاوتری میشوند این کودکان بهتر با تنشها و فشارهای زندگی کنار می آیند و راه خود را پیدا میکنند.
در مقابل این پیوند امن بین والدین و کودک،" ارتباط نا امن" [2] قرار میگیرد. ارتباط نا امن بین کودک و مادر دسته بندیهای خود را دارد. کودکانی که در محیطی بزرگ میشوند که توجه چندانی به آنها نمیشود، به حال خود رها شده اند و کمتر مورد محبت قرار میگیرند ارتباط محکمی با والدین خود ایجاد نمیکنند. این کودکان از رفتن مادر ناراحت نمیشوند و از آمدن او هم خوشحال نمیشوند. این ارتباط را "ارتباط نا امن اجتناب کننده"[3] مینامیم.
در مقابل کودکانی که در محیطی بزرگ میشوند که دائماً کارهایشان زیر نظر است، به آنها فرصت داده نمیشوند که به طور مستقل کاری بکنند و مرتب میشنوند که اینکار را بکن و آن کار را نکن رابطه ای نا امن و اضطراب گونه ایجاد میکنند. این کودکان وقتی از مادر خود دور میشوند به شدت بی قرار میشوند و به راحتی آرام نمیگیرند. این کودکان دچار مشکل اعتماد به نفس میشوند و توان خود باور ندارند. این کودکان افرادی مضطرب و گوشه گیر میشوند. این نوع رابطه را "ارتباط نا امن اضطرابی"[4] مینامیم.
گروه سوم کودکانی هستند که در محیط آزار و تنبیه های جسمی و روحی بزرگ میشوند. این کودکان انسانهای وحشتزده ای بار می آیند که همیشه سرگردان هستند و همیشه منتظرند که یک اتفاق ناگوار برایشان پیش بیاید. کودکانی که رابطه ای نا امن با والدینشان دارند کودکانی هستند وحشتزده، آسیب پذیر و نیازمند. [5]
احساس میکنند که همیشه محتاج کسانی هستند که محافظ آنها بشوند و سپر بلای آنها باشند. این کودکان هرگز به آسایش مطلوب دست نمی یابند و همیشه در جستجوی گمشدۀ خود هستند. به راحتی احساس ترد شدن میکنند و دائماً در انتظار بدترین حادثه ها هستند و گاهاً احساس فلج شدگی دارند. این احساس به خصوص وقتی شکست میخورند بیشتر است. این نوع پیوند نا امن به والدین و کودک را "ارتباط نا امن بی سامان" مینامیم.
یکی از بیماران من که دختری 26 ساله است نقل میکرد که تا 18 سالگی به تنهایی از خانه خارج نشده بود. او میگفت: "همیشه کسی و به خصوص مادر همراه من بود تا نکند بلایی به سر من بیاید. همیشه احساس خفگی میکردم و کاری نمیتوانستم بکنم. مادرم و مادر بزرگم خیلی مضطرب بودند و همیشه نگران سلامتی ما بودند. در اولین فرصت از کشور خارج شدم. در واقع از دست مادرم فرار کردم. در تورنتو چند بار اولی که سوار اتوبوس میشدم خودم را گم میکردم. نمیدانستم باید چه کار کنم. چند بار هم عملاً گم شدم. در کلاس دانشگاه از روی خجالت جرعت نداشتم به دستشویی بروم. یکبار دل به دریا زدم و دستم را بلند کردم تا از استاد اجازه بگیرم برای دستشویی رفتن، بچه های کلاس از خنده منفجر شدند و استاد با تعجب به من خیره شده و گفت: مگه توی کودکستانی که اجازه میخواهی خوب برو دستشویی دیگه." احساس اضطراب این دختر جوان آنچنان شدت داشت که حتی در ساده ترین مسائل زندگی هم خود را نشان میداد.
حاصل این انتقال اضطراب به کودکان بار آوردن کودکان سر به زیر و تو سری خور است. چون این کودکان برای هر کاری اجازه پدر و مادر را لازم داشته اند، در بزرگی هم تبدیل به انسانهایی میشوند که چشم به قدرت دارند و در مقابل قدرت سر تعظیم خم میکنند. برای ایجاد انسان آگاه و مستقل که در مقابل قدرت سر تعظیم فرود نمی آورند و توان نه گفتن دارند، باید بتوانیم رابطه ای امن در خانواده ایجاد کنیم که به کودک امکان رشد بدهد. باید کودک توان نه گفتن را در خانه داشته باشد. برای تحقق این امر ما والدین، باید خود آنچنان احساس امینت کنیم که شنیدن این "نه" به معنی در هم شکستن قدرت و شخصیت ما تعبیر نشود. اگر میخواهیم کودکانی داشته باشیم که خود را و توان خود را باور دارند، باید در درجه اول ما توان آنها را ببینیم و آن را باور کنیم.
به طور خلاصه دلبستگی و پیوند عاطفی منطقی و صحیح در سالهای اولیه رشد کودک باعث رشد شخصیت کودک میشود. این شخصیت تداوم می یابد و انسانهای پر توان تحویل جامعه میدهد. توجه داشته باشید که نیاز به امنیت نیازی است غریزی و وجود امنیت در دورۀ اول زندگی نقشی کلیدی و تعیین کننده در رشد شخصیت انسان دارد.
در هفتۀ آینده به بررسی نیازهای درونی کودک در سالهای اولیه زندگی میپردازیم و نقش والدین را در بر آورده شدن این نیازها مطرح خواهم کرد.
[1] Secure attachment
[2] Insecure attachment
[3] Avoidant insecure attachment
[4] Anxious and insecure attachment
[5] Disorganized insecure attachment
در چند نوشتۀ گذشته روی جنبه های مختلف رشد کودک در یک خانواده سالم تأکید کردیم. درادامۀ این بحث روی نقش و کیفیت رابطه مادر با کودک در سالهای اولیه کودکی و اهمیت آن در رشد شخصیت کودک تکیه میکنم.
خصوصیات خلقی انسان و شخصیت او به مقدار زیادی تحت تأثیر دوران کودکیش است. شخصیت یک گروه از کودکان را در سن 3 سالگی ارزیابی و گروه بندی کردند. بعد از 20 سال گروهی دیگر از روانشناسان همان گروه را از لحاظ شخصیتی ارزیابی کردند. گروه بندی شخصیتی %75 از افراد مشابه گروه بندی اولیه شخصیت آنها بود. این مطالعه نشان میدهد که چند سال اولیه کودکی نقشی اساسی در شکل گیری نهایی خصوصیات خلقی انسان دارد و شخصیت اصلی انسان در طی زمان ثابت میماند.
روابط کودکان با والدینشان و به خصوص با مادراز زوایای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است. در این قسمت به بررسی اهمیت نوع وابستگی عاطفی مادر و کودک میپردازیم. علیرغم اینکه اکثر مطالعات در این زمینه به رابطه کودک و مادر میپردازد، با توجه به گسترش حضور پدران در زندگی کودکان، این مطلب میتواند به رابطه کودکان و پدران هم گسترش یابد.
دیروز یکی از بیمارانم که خانمی است چهل و چند ساله به مطب من مراجعه کرد. ایشان انسانی بسیار مضطرب و نگران است که همیشه انتظار بدترین حوادث را دارد و همیشه دلشورۀ بچه ها را دارد. از رابطه اش با دختر 20 ساله اش پرسیدم گفت: "دختر بسیار خوبی است و من هم همیشه نگران او هستم. برای مثال شبها وقتی دخترش از دانشگاه به خانه می آید به ایستگاه مترو میروم و منتظر او میشوم که تنها به خانه نیاید." قابل توجه است که این دختر در دانشگاه درس میخواند، خانه آنها بیشتر از 200 قدم با ایستگاه متروی یکی از شلوغترین خیابانهای شهر فاصله ندارد و این مادر خودش در 20 سالگی دو بچه داشت و به شکل مستقل زندگی میکرده است.
سوال من این است که تأثیر برخورد پدر و مادرهایی که رفتار مشابه دارند روی کودکانشان چگونه است؟
کنراد لورنز یکی از پیشگامان علم بیولوژی در مطالعات رفتاری حیوانات در محیط طبیعی خود بود. لورنز به بررسی رفتارهای کلیشه ای و ثابت حیوانات در هنگام تولد پرداخت. به عبارت دیگر کار او در مورد رفتارهای ژنتیک حیوانات بود. او نشان داد که بعضی رفتارها در مرحله ای حساس امکان بروز پیدا میکنند. برای مثال جوجه اردکهای تازه از تخم در آمده غریزتاً به دنبال هر شیء در حال حرکت راه می افتند. اگر به جای مادر، ماشین کوکی کنار آنها بگذاریم جوجه ها به دنبال ماشین کوکی راه می افتند.
در همان زمان زیست شناس دیگری به نام هاری هارلو به مطالعات رابطه مادر و میمونها ی نوزاد پرداخت. در یک آزمایش بسیار جالب میمونی که در هنگام تولد از مادرش جدا شده بود در قفسی قرار گرفت که دو تا به اصطلاح "مادر" مصنوعی در آن قفس قرار داشت. یکی از مادران از سیم ساخته شده بود ولی میمون میتوانست از پستانکی که به آن نصب شده بود شیر بخورد. مادر دیگر از پوششی نرم ساخته شده بود ولی غذایی به کودک نمیداد. هارلو نشان داد که کودک تنها برای غذا خوردن به نزد مادر سیمی میرود و هنگامی که احساس خطر میکند –برای احساس امنیت و برای بازی – به طرف مادر پارچه ای میرود. این مطالعات نشان میدهد که عامل اصلی پیوستگی یا دلبستگی بین مادر و کودک نیاز به غذا نبوده است و نیاز به امنیت و آرامش دلیل اساسی است که کودک به مادر مراجعه میکند.
براساس این مطالعات و مطالعات دیگران، جان بالبی، یکی از روانشناسان برجسته به بررسی رابطۀ اولیه بین کودک و مادر پرداخت. همۀ ما کودک نوزاد را دیده ایم. لحظه ای به رفتارهای اولیۀ کودک تازه متولد شده فکر کنید، به خنده ها، به نگاه براق، سر و صداهای اولیه و دست و پا زدنها. بالبی عقیده داشت که رفتارهای اولیه کودک که در هنگام تولد قابل مشاهده هستند غریزی میباشند. این رفتارها مانند گریستن، نگاه کردن و سر و صدا راه انداختن و غیره، احساس کشش عاطفی قوی در مادر به وجود می آورند. این احساس رابطه مادر و کودک را محکم کرده، ارزش زیستی دارد و باعث بقا میشود.
مطالعات بیشتر بالبی و همکارانش نشان داد که:
1- نتیجۀ عمدۀ کنش متقابل بین مادر و کودک ایجاد نوعی پیوستگی عاطفی بین این دو است
2- این پیوستگی میتواند عامل ایجاد امنیت روانی برای کودک باشد.
مطالعات بالبی نشان میدهد که هنگامی که مادر توان ایجاد چنین رابطه ای را دارد بعضی خصوصیات در کودک قابل مشاهده است. برای مثال اگر چنین رابطۀ امنی بین کودک و مادر ایجاد شده باشد مادر میتواند بیش از هر کس دیگری کودک را آرام کند. کودک برای بازی کردن، حرف زدن و غیره بیش از هر کسی پیش مادر میرود و کودک در حضور مادر ترس کمتری از خود نشان میدهد. اگر چنین رابطۀ امنی ایجاد شده باشد کودک رابطۀ خود را با این تکیه گاه - مادر- فعال میکند تا نیازهای خود را (مانند خستگی، اضطراب، گرسنگی و ناراحتی) رفع کند.
همانگونه که گفته شد، پدر در صورت حضور مداوم و مثبت در زندگی کودک میتواند نقش مشابهی را به عهده بگیرد. در غیبت پدر و مادر و یا در صورتی که پدر و مادر مسایل و مشکلات متعددی داشته باشند و نقش فعالی در زندگی کودک نداشته باشند پدر بزرگ و مادر بزرگ و دیگران میتوانند نقش مشابهی را به عهده بگیرند. اصل مطلب حضور تکیه گاهی است در زندگی کودک که احساس امنیت را در کودک به وجود آورد و زمینۀ رشد او را فراهم کند. این رابطۀ سالم: "همبستگی و یا وابستگی امن بین کودک و مادر" [1] نامیده شده است. باید توجه داشته باشید که هنگامی که کودک رابطه ای امن با مادر دارد سعی بیشتری میکند که در محیط خود کاوش کند و محیط را بشناسد. از این طریق کودک توان بیشتری درشناخت محیط و حل مسایل خود در محیط پیدا میکند و حاصل این امر استقلال بیشتر و رشد فکری افزونتر کودک است. کودکان که احساس امنیت میکنند انسانهای برونگراتر و کنجکاوتری میشوند این کودکان بهتر با تنشها و فشارهای زندگی کنار می آیند و راه خود را پیدا میکنند.
در مقابل این پیوند امن بین والدین و کودک،" ارتباط نا امن" [2] قرار میگیرد. ارتباط نا امن بین کودک و مادر دسته بندیهای خود را دارد. کودکانی که در محیطی بزرگ میشوند که توجه چندانی به آنها نمیشود، به حال خود رها شده اند و کمتر مورد محبت قرار میگیرند ارتباط محکمی با والدین خود ایجاد نمیکنند. این کودکان از رفتن مادر ناراحت نمیشوند و از آمدن او هم خوشحال نمیشوند. این ارتباط را "ارتباط نا امن اجتناب کننده"[3] مینامیم.
در مقابل کودکانی که در محیطی بزرگ میشوند که دائماً کارهایشان زیر نظر است، به آنها فرصت داده نمیشوند که به طور مستقل کاری بکنند و مرتب میشنوند که اینکار را بکن و آن کار را نکن رابطه ای نا امن و اضطراب گونه ایجاد میکنند. این کودکان وقتی از مادر خود دور میشوند به شدت بی قرار میشوند و به راحتی آرام نمیگیرند. این کودکان دچار مشکل اعتماد به نفس میشوند و توان خود باور ندارند. این کودکان افرادی مضطرب و گوشه گیر میشوند. این نوع رابطه را "ارتباط نا امن اضطرابی"[4] مینامیم.
گروه سوم کودکانی هستند که در محیط آزار و تنبیه های جسمی و روحی بزرگ میشوند. این کودکان انسانهای وحشتزده ای بار می آیند که همیشه سرگردان هستند و همیشه منتظرند که یک اتفاق ناگوار برایشان پیش بیاید. کودکانی که رابطه ای نا امن با والدینشان دارند کودکانی هستند وحشتزده، آسیب پذیر و نیازمند. [5]
احساس میکنند که همیشه محتاج کسانی هستند که محافظ آنها بشوند و سپر بلای آنها باشند. این کودکان هرگز به آسایش مطلوب دست نمی یابند و همیشه در جستجوی گمشدۀ خود هستند. به راحتی احساس ترد شدن میکنند و دائماً در انتظار بدترین حادثه ها هستند و گاهاً احساس فلج شدگی دارند. این احساس به خصوص وقتی شکست میخورند بیشتر است. این نوع پیوند نا امن به والدین و کودک را "ارتباط نا امن بی سامان" مینامیم.
یکی از بیماران من که دختری 26 ساله است نقل میکرد که تا 18 سالگی به تنهایی از خانه خارج نشده بود. او میگفت: "همیشه کسی و به خصوص مادر همراه من بود تا نکند بلایی به سر من بیاید. همیشه احساس خفگی میکردم و کاری نمیتوانستم بکنم. مادرم و مادر بزرگم خیلی مضطرب بودند و همیشه نگران سلامتی ما بودند. در اولین فرصت از کشور خارج شدم. در واقع از دست مادرم فرار کردم. در تورنتو چند بار اولی که سوار اتوبوس میشدم خودم را گم میکردم. نمیدانستم باید چه کار کنم. چند بار هم عملاً گم شدم. در کلاس دانشگاه از روی خجالت جرعت نداشتم به دستشویی بروم. یکبار دل به دریا زدم و دستم را بلند کردم تا از استاد اجازه بگیرم برای دستشویی رفتن، بچه های کلاس از خنده منفجر شدند و استاد با تعجب به من خیره شده و گفت: مگه توی کودکستانی که اجازه میخواهی خوب برو دستشویی دیگه." احساس اضطراب این دختر جوان آنچنان شدت داشت که حتی در ساده ترین مسائل زندگی هم خود را نشان میداد.
حاصل این انتقال اضطراب به کودکان بار آوردن کودکان سر به زیر و تو سری خور است. چون این کودکان برای هر کاری اجازه پدر و مادر را لازم داشته اند، در بزرگی هم تبدیل به انسانهایی میشوند که چشم به قدرت دارند و در مقابل قدرت سر تعظیم خم میکنند. برای ایجاد انسان آگاه و مستقل که در مقابل قدرت سر تعظیم فرود نمی آورند و توان نه گفتن دارند، باید بتوانیم رابطه ای امن در خانواده ایجاد کنیم که به کودک امکان رشد بدهد. باید کودک توان نه گفتن را در خانه داشته باشد. برای تحقق این امر ما والدین، باید خود آنچنان احساس امینت کنیم که شنیدن این "نه" به معنی در هم شکستن قدرت و شخصیت ما تعبیر نشود. اگر میخواهیم کودکانی داشته باشیم که خود را و توان خود را باور دارند، باید در درجه اول ما توان آنها را ببینیم و آن را باور کنیم.
به طور خلاصه دلبستگی و پیوند عاطفی منطقی و صحیح در سالهای اولیه رشد کودک باعث رشد شخصیت کودک میشود. این شخصیت تداوم می یابد و انسانهای پر توان تحویل جامعه میدهد. توجه داشته باشید که نیاز به امنیت نیازی است غریزی و وجود امنیت در دورۀ اول زندگی نقشی کلیدی و تعیین کننده در رشد شخصیت انسان دارد.
در هفتۀ آینده به بررسی نیازهای درونی کودک در سالهای اولیه زندگی میپردازیم و نقش والدین را در بر آورده شدن این نیازها مطرح خواهم کرد.
[1] Secure attachment
[2] Insecure attachment
[3] Avoidant insecure attachment
[4] Anxious and insecure attachment
[5] Disorganized insecure attachment
No comments:
Post a Comment