تحول خانواده در مهاجرت:خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند
شبانه- شاملو
اکثر کسانی که دست به مهاجرت میزنند منافع خانواده و به خصوص سرنوشت فرزندان خود را علت اصلی مهاجرت خود بیان میکنند. اما آیا ما درک درستی از تغییر و تحولات خانواده در مهاجرت داریم؟ آیا میتوانیم تجسم کنیم که 5 سال یا 10 سال بعد از مهاجرت خانوادۀ ما در چه وضعیتی قرار خواهد داشت؟
شکی نیست که خانواده در مهاجرت دچار تحول میشود. این تحول میتواند علیرغم میل خانواده و در جهت متضاد خواسته های والدین باشد. در این قسمت بعضی از عوامل تغییر، و نحوه های تغییر در خانواده را مورد بررسی قرار میدهیم و به طور مشخص به میزان تأثیر پذیری خانواده در کشور جدید میپردازیم.
بر اساس میزان فرهنگ زدایی (از دست دادن فرهنگ اصلی خود) و درجۀ فرهنگ پذیری (پذیرفتن فرهنگ کشور میزبان) خانواده ها را - برای راحتی بررسی- میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1- خانواده های سنتی
خانواده های سنتی خانواده هایی هستند که عموماً فرهنگ خودی را چندان از دست نداده اند و فرهنگ جدید را پذیرا نشده اند. این خانواده ها معمولاً از خصوصیات زیر برخوردارند:
- اکثراعضای این خانواده ها در کشور مادر به دنیا آمده اند و به تازگی به کشور تازه ای مهاجرت کرده اند.
- در نتیجۀ تازه وارد بودن، اعضای خانواده کمتر در معرض فرهنگ کشوری که در آن سکنا گزیده اند میباشند.
- اعضای این خانواده ها در هنگام مهاجرت از سن بالاتری برخوردار بوده اند.
- اعضای این خانواده ها بیشتر در مراکزی که درصد بالایی از آن اقلیت قومی را در خود جا داده است سکنا میگزینند (مثلاً شهرکهای چینی زبان و یا محلۀ لاتینها و غیره).
- اعضای این خانواده ها در نتیجه جدایی محل سکونت خود ارتباط محدودتری با فرهنگ جامعۀ بزرگتر ایجاد میکنند.
- اعضای خانواده های سنتی به ارزشهای سنتی خود باور داشته آنها را در عمل پیاده میکنند. این امر شامل باورهای قوی و مذهبی آنها هم میباشد.
- اعضای خانواده های سنتی معمولاً به زبان مادری خود صحبت میکنند.
در بیمارستانی در تورنتو کشیک شب بودم. خانم 68 سالۀ چینی را برای ناراحتی روحی اش به بیمارستان آوردند. این زن 18 سال در کانادا زندگی میکرد ولی به جز چند کلمۀ ساده مثل سلام و غیره از زبان انگلیسی چیزی نمیدانست. اگر ندانستن زبان یک فرد 68 ساله که در محله چینیها زندگی میکند قابل قبول باشد اما ندانستن زبان به وسیله دو دختر این خانم که سنی بالای 40 سال داشتند به دشواری قابل توجیه است. این دو میگفتند که چندان احتیاجی به زبان انگلیسی نداشته اند زیرا همسران آنها هم چینی هستند و در محلۀ چینیها صاحب یک رستوران میباشند و این دو خانم نیز در آن رستوران مشغول به کار بوده اند و اکثر قریب به اتفاق مشتریهای آن رستوران هم چینی هستند. برای درک مشکل این خانم 68 ساله احتیاج بود که یک مترجم احضار کنیم.
2- خانوادۀ در تناقض
این عنوان به اصطلاح به خانواده ای گفته میشود که در خود دچار تناقض است و اعضای مختلف خانواده باورهای متفاوتی دارند. معمولاً والدین و پدربزرگ و مادر بزرگ سنتی فکر میکنند و سعی میکنند آداب و رسوم و زبان مادری خود را حفظ کنند. در مقابل بچه ها با زبان کشور جدید صحبت میکنند و ارزشهای کشور جدید را میپذیرند.
در نتیجۀ این تناقضها این خانواده ها فشارها و تنشهای مداومی را در بین نسلهای مختلف تجربه میکنند. ریشه این تنشها ناهمگونی بین ارزشها، رفتارها و انتظارهای اعضای مختلف خانواده از هم میباشد.
به طور مثال والدین سنتی تر انتظار دارند کودکانی مطیع و سر به راه، سخت کار و کوشا داشته باشند که به والدین خود و سایز بزرگترها احترام بگذارند. بعضی از این ارزشها با ارزشهایی که در کشورهای غربی تشویق میشوند در تناقض قرار میگیرد؛ ارزشهایی همانند استقلال، خودکفایی، حرف خود را زدن، رقابت کردن و تلاش برای جلو زدن از دیگران.
حاصل این است که اعضای خانواده به طور مداوم در مورد مسائلی مثل دوست دختر و دوست پسر داشتن و یا قرار ملاقات گذاشتن با جنس مخالف جدل میکنند. اهداف آموزشی و شغلی که کودکان باید به دنبال آن باشند مسئله ای است که میتواند باعث درگیری و تناقض مداوم در این خانواده ها بشود. همانگونه که قبلاً اشاره کرده ام در بسیاری از این خانواده ها نقش اجتماعی اعضای خانواده به هم میریزد. این مسئله به خصوص در مورد خانواده هایی که کودکان به سرعت زبان جدید را یاد میگیرند ولی والدین هنوز توانایی ایجاد ارتباط کافی ندارند صادق است. در این خانواده ها والدین متکی به لطف و کمک کودکان خود هستند تا آنها را نزد دکتر ببرند و حرف آنها را ترجمه کنند، انواع و اقسام فرمهای مختلف را پر کنند و غیره. این گونه وابستگی، کنترل و هدایت خانواده را از دست والدین خارج میکند. این امر به نوبه خود تناقضهای فرهنگی درونی خانواده را بیشتر میکند و باعث نارضایتی و تنش و آشوب در بین والدین میشود.
اکثر خانواده های فارسی زبان که به من مراجعه میکنند شامل این دسته میشوند. مشکلاتی که من به کرات شاهد آن هستم عبارتند از:
دیر آمدن دختر به خانه و میزان آزادی دختر در مقایسه با پسر خانواده
نحوۀ لباس پوشیدن دختر و آرایش او
تماسهای تلفنی به دختر خانواده به خصوص اگر تلفن زننده پسر باشد
شغل و یا رشتۀ تحصیلی که پسر یا دختر خانواده باید دنبال کند
نحوۀ برخورد و احترام به والدین
نحوۀ برخورد و احترام به مهمانهای مسن خانواده و به اصطلاح بزرگترها
نحوۀ تصمیم گیری در مورد آینده شغلی
چگونگی تصمیم گیری در مورد زندگی مشترک و همسر آینده
میزان استقلال اقتصادی افراد مختلف در خانواده
به چند نمونه اشاره میکنم:
الف- جوانی 21 ساله نزد من آمد. مشکل حادی داشت که بعد از چند جلسه بحث و گفتگو آن را از پیش پا برداشتیم. علاقه داشت که جلسات درمانی علیرغم حل مشکل اولیه ادامه یابد. در این جلسات به رابطۀ او با پدرش رسیدیم، میگفت: "پدرم دوست دارد من دکتر بشوم. جای چون و چرا برای من نگذاشته. من هنوز رشتۀ علوم را شروع نکرده ام ولی او به همه گفته که من میخواهم پزشک بشوم. با این که خودم هم پزشک شدن را دوست دارم ولی به جایی رسیده ام که میخواهم قیدش را بزنم و رشتۀ دیگری را شروع کنم. فکر میکنم او فقط به فکر پز دادن نزد این و آن است و به من فکر نمیکند". خوشبختانه این پسر بسیار منطقی بود و بعد از چند جلسه صحبت قبول کرد که باید به دنبال آنچه دوست دارد – در این مورد خاص رشتۀ پزشکی- برود و نگذارد عصبانیتش از پدر باعث تصمیم گیری نادرست او بشود. متاسفانه کار این پسر بسیار سخت تر شده است زیرا در سال اول دانشگاه و به دلیل کم کاری واکنشی به برخورد غلط پدرش معدلی حدود %75 آورده است که برای ورود به رشتۀ پزشکی بسیار کم است.
ب- همین مسئله در مورد دختری پیش آمد که به یک رشتۀ هنری علاقه داشت و به خاطر اختلاف نظر با والدینش به نوعی دچار لج بازی شد و با درس نخواندن عملاً راه پیشرفت خود را سد کرد. بعد از جلسات متعدد و گفت و گوهای فراوان به این نتیجه رسیده است که باید درصدد جبران اشتباه خود برآید و دوباره تلاش خود را تشدید کند تا با موفقیت در سالهای بعدی تحصیلی بتواند آموزش خود را در رشته ای که دوست داشت به نتیجه برساند.
پ- دختری 26 ساله میگفت به اصرار مادرش به رشتۀ مهندسی رفت. این دختر دوست داشت به رشتۀ طراحی لباس وارد شود. مادرش با طعنه میگفت "ما کانادا نیامده ایم تا تو لباس دوز و خیاط این و آن بشوی، مردم چه میگویند؟" به اصرار و اجبار مادر، این دختر وارد رشتۀ مهندسی شد و با موفقیت درس خود را تمام کرد. الان هم شغلی دارد که از لحاظ موقعیت اجتماعی و سطح حقوق بسیار مورد قبول است ولی از شغل خود لذت نمیبرد. میگوید هر روز که میخواهد بلند شود و سرکار برود عذاب میکشد. همیشه عصبانی و مضطرب است. از چیزی لذت نمیبرد و به فکر تغییر رشته میباشد.
ت- بدترین موردی که در کار خود با آن سرو کار داشته ام، دختری بود که حدود 13 سالگی به کانادا وارد شده بود و خانواده بسیار سنتی داشت. پدر هر روز صبح دختر را دم در مدرسه میگذاشت و عصر او را از مدرسه بر میداشت. دختر اجازه نداشت تنها جایی برود. هیچ پسری اجازه نداشت به خانه تلفن کند. یک روز پدر به جلوی مدرسه میرود. هر چه منتظر میشود از دختر خبری نیست. دختر در نتیجۀ فشار زیاد و تناقضهای موجود خانوادگی تصمیم به فرار از خانه گرفته و این کار را عملی کرده بود. از آنجایی که سن این دختر به بالای 16 سالگی رسیده بود از والدین کاری برای بازگرداندن او بر نمی آمد.ً این دختر با استفاده از کمکهای دولتی توانسته بود با موفقیت به درس خود ادامه بدهد. بعد از مدتی طولانی حدود 2 سال بالاخره این پدر دختر خود را می یابد. با همان دیدگاه سابق به در خانۀ دختر میرود تا او را به زور به خانه بازگرداند. وقتی دختر سر و صدا و داد و فریاد او را میشنود به پلیس اطلاع میدهد. پلیس این مرد را به اتهام تهدید و آزار دستگیر میکند. این فرد با هزینه بسیار توانست این مسئله قضایی را فیصله بدهد و پرونده را ببندد. حاصل این درگیری و در واقع ناتوانی این پدر در درک موقعیت جدید و نیازهای رشد یابنده کودکان خود این بود که کنترل معنوی پدر در خانواده خدشه دار شد و متأسفانه سایر اعضای خانواده هم به نوعی دچاردرگیری، تشنج و حتی مسائل روحی و روانی شدند.
متاسفانه نمونه های دردناکتر در سطح جامعه بسیار بیشتر اتفاق می افتد. اوایل دسامبر سال 2007 پدری پاکستانی دخترش را به قصد کشتن کتک میزند. او سپس به 911 تلفن میزند و میگوید که دخترش را کشته است.
[1] دختر به بیمارستان منتقل میشود و متاسفانه در بیمارستان جان میسپارد. به زودی ریشۀ این خشونت دردناک مشخص میشود. پدر خانواده روحیات قوی مذهبی دارد و مهاجری از پاکستان است. او انتظار داد که قوانین پوششی اسلامی در خانه و در خارج از خانه رعایت بشود. دختر 16 سالۀ خانواده در مقابل این فشار دست به سرکشی میزند. از خانه با لباس اسلامی خارج میشود ولی لباس خود را در مدرسه عوض میکند. شلوار جین تنگ میپوشد، آرایش میکند و مقنعه را از سر خود بر میدارد. پدر بچه های دیگر را تشویق و یا وادار به جاسوسی علیه این دختر میکند. نحوۀ رفتار و نحوۀ لباس پوشیدن این دختر منشاء درگیری دایمی خانواده میشود. دختر دو بار از خانه میرود و یک بار در پناهگاههای حفاظتی دولتی و بار دوم در خانۀ دوستی زندگی میکند. پدر که در نهایت نمیتواند رفتار او را بپذیرد و آنرا برای خود و خانواده ننگی میبیند، برای "دفاع از ناموس خانواده" دست به کشتن دختر خود میزند. سوال مهمی که این پدر و سایر پدر و مادرهایی که تصمیم میگیرند خانوادۀ خود را به یک کشور غربی بیاورند این است: آیا فکر نمیکنید که فرزندان شما و به خصوص دختران شما تحت تاثیر محیط حاکم قرار میگیرند و میخواهند همرنگ بقیۀ کودکان و جوانان بشوند؟ آیا تاثیر چنین تغییراتی را در ساختار خانوادۀ خود در نظر گرفته اید و برای پذیرش آن آماده هستید؟ من شکی ندارم که هنگام تصمیم گیری به مهاجرت در تخیل آن پدر هم نمیگنجید که دست به قتل دختر خود بزند، اگر در آن هنگام با او مصاحبه ای میشد میگفت که برای سعادت و خوشبخت شدن فرزندانش دست به مهاجرت زده و سختی های مهاجرت را پذیرفته است. به احتمال قوی میگفت که میخواهد به فرزندانش امکانات تازه تر و بیشتری بدهد، امکاناتی که در پاکستان در اختیار آنها نبوده است. ولی همین امکانات و شرایط و تناقضهایی دامن زد که دردناکترین حاصل را در پی داشت. دختر در زیر خاک، پدر در زندان و بقیۀ خانواده در شوک روحی و نشسته در سوگ.
3- خانواده های دو فرهنگی
خانواده های دو فرهنگی خانواده هایی هستند که در آنها دو نوع فرهنگ (فرهنگ کشور مادر و فرهنگ کشور میزبان) به نوعی از همزیستی و صلح دست یافته و با هم در آرامش نسبی زندگی میکنند. این خانواده ها از خصوصیات زیر برخوردارند:
- اکثر والدین این خانواده یا در کشورهای غربی به دنیا آمده اند و یا مدتهای طولانی دراین کشورها ساکن بوده اند
- اکثر والدین این خانواده ها به طور گسترده با فرهنگ کشور میزبان آشنایی پیدا کرده و درعین حال با فرهنگ کشور خود هم آشنایی کافی و عمیق دارند.
- والدین این خانواده ها در نتیجۀ مدت طولانی اقامت و احتمالاً تحصیل دانشگاهی کشور میزبان و یا در کشورهای دیگر به شکل گسترده ای در معرض فرهنگ شهر نشینی غربی قرار داشته و حداقل بسیاری از جنبه های این فرهنگ را پذیرفته اند.
- معمولاً والدین این خانواده ها به جای تکیه بر پدر سالاری و کنترل از بالا، به مشاوره با جوانان خود تمایل دارند و آنها را در تصمیم گیریهای مهم و یا غیر مهم خانوادگی شرکت میدهند.
- بسیاری از این والدین از لحاظ حرفه ای افراد موفقی هستند و از سطح زندگی نسبتاً خوبی برخوردارند.
- اعضا و به خصوص والدین این خانواده ها به اصطلاح دو زبانه و دو فرهنگه میباشند و با فرهنگ شرق و غرب آشنایی دارند.
- عموماً این خانواده ها در محله های خاص ملیتهای مختلف غیره زندگی نمیکنند و بیشتر در حومه شهرهای بزرگ زندگی میکنند.
بر اساس درکی که من از جامعۀ ایرانی در شهر تورنتوا دارم فکر میکنم که خانواده هایی از این نوع در میان ایرانیان این شهر گستردگی وسیعی داشته و در حال رشد می باشند. از آنجایی که این خانواده ها از تناقضهای درونی کمتری رنج میبرند کمتر به کار کلینیکی و درمان نیاز دارند. در نتیجه من برخورد شغلی کمتری با این خانواده ها دارم و بیشتر در چهارچوبهای اجتماعی در تماس با آنها قرار دارم. در مواردی هم که گذر این خانواده ها به مطب می افتد بیشتر بر اساس نیازها و مسائل فردی است تا تناقضهای خانوادگی.
به طور مثال خانمی 35 ساله و مجرد که به تدریس در یکی از دانشگاههای تورنتو مشغول است به خاطر مشکل اضطراب نزد من آمد. من اعضای دیگر خانواده و از جمله والدین او را هم به طور مجزا دیده بودم. بعد از بهبود اولیۀ حال این خانم موضوع بحث به سایر مسائل کشیده شد.صحبت مجرد بودن او و واکنش خانواده مطرح شد. این خانم میگفت "علیرغم اینکه والدین من دوست دارند که من ازدواج بکنم ولی هیچ فشاری بر من وارد نمیکنند و تصمیم گیری در این مورد به عهدۀ من است". در این خانواده حق این زن برای تصمیم گیری در مورد آیندۀ خود به رسمیت شناخته شده است و ار طرف والدین حکمی صادر نمیشود. از طرف دیگر در این خانواده همه به فارسی حرف میزنند و مراجعۀ اعضای این خانواده به مطب من برای آن بود که من با فرهنگ و خصوصیات روحی ایرانیان آشنا هستم. یعنی این خانواده در ضمن پذیرش بعضی از جنبه های فرهنگ حاکم بر جامعۀ غربی ارتباط سالمی را هم با فرهنگ ملی خود حفظ کرده اند.
4- خانواده های غربی شده
همه یا اکثر اعضای این خانواده ها و از جمله والدین معمولاً در غرب به دنیا آمده اند و یا سالیان طولانی در این کشورها زندگی کرده اند. با گذشت هر نسل، ریشه های فرهنگی گذشته در این خانواده ها کم اهمیت تر میشود و ممکن است به تدریج از بین برود. اعضای این خانواده ها هویت فرهنگی و قومی خود را حفظ نمیکنند. ارتباط اعضای خانواده تنها از طریق زبان اول کشور میزبان برقرار میشود. برخورد افراد این خانواده ها بر اساس فردگرایی میباشد و روابط حاکم در خانواده بر اساس برابری اعضای خانواده میباشد. البته از دست دادن هویت فرهنگ قومی به معنی بی هویتی این خانواده ها نیست. بر مبنای نوع خانواده، سطح تحصیلات و درآمد خانواده و غیره افراد این خانواده ها میتوانند به درجات متفاوت هویت فرهنگی جدیدی را از فرهنگ حاکم کشور میزبان بپذیرند جانشین هویت فرهنگی خود بکنند. در نهایت، حاصل این جانشین کردن و فرهنگ زدایی قطع ارتباط فرهنگی و عاطفی با ریشه های خانوادگی میباشد و امکان نوعی غنای روحی میتواند از دست برود.
5- خانواده های مخلوط دو ملیتی
در اینجا منظور خانواده هایی است که افراد آن دست به ازدواج خارج از قومی میزنند و خانواده ای مختلط درست میکنند. منظور این است که با افرادی با ملیتهای متفاوت روابط ایجاد میکنند و یا ازدواج میکنند. به نظر نمیرسد که این مسئله هنوز در میان ایرانیها شیوع گسترده ای پیدا کرده باشد. ازدواج، افراد با زمینه قومی و فرهنگی متفاوت به میزان زیادی بستگی به زمینۀ جامعۀ میزبان و گروه مهاجر دارد. به طور مثال در آمریکا %15-10 ازدواجهای مهاجرین با کسانی است که فرهنگ متفاوتی دارند. در میان ژاپنیهای آمریکا این میزان حدود %50 میباشد. بعضی از خانواده ها از این لحاظ موفقند و جنبه های مثبت هر دو فرهنگ را میپذیرند و با هم جمع میکنند و در نتیجه امکانات رشد شخصیتی جدیدی در اختیار اعضای خانواده قرار میگیرد. از طرف دیگر تناقضهای ارزشی و مذهبی بعضی خانواده های دیگر را دچار تشنج میکند. مسائل دیگری که میتواند مشکل ساز باشد چگونگی ایجاد ارتباط، روشهای تربیت فرزندان و رابطه با خانوادۀ گسترده و بستگان دور و نزدیک میباشد که باعث تشنجهای گاه و بیگاه و یا مداوم در این خانواده ها میشود.
به طور خلاصه نحوۀ برخورد خانواده ها به شرایط جدید و ارتباط درونی اعضای خانواده در مهاجرت به عوامل مختلف بستگی دارد. بر اساس درجۀ فرهنگ پذیری و یا فرهنگ گریزی اعضای خانواده این برخوردها میتواند انسجام ایجاد کند و شرایط رشد مساعدی برای اعضای خانواده بشود و یا ممکن است تناقضهای متعددی در خانواده به وجود بیاورد. در این صورت پروژۀ مهاجرت ممکن است به شکست بینجامد و مشکلات زیادی گریبانگیر خانواده بشود. قبل از دست زدن به مهاجرت باید مشکلات محتمل را در نظر گرفت و بعد از مهاجرت باید آمادگی مقابله با مشکلات حاصله را داشت. آنچه مسلم است اینکه هیچ خانواده ای در مهاجرت از تغییرها وتناقضهای حاصل از آن مصون نخواهد بود.
آیا شما توان پذیرش تغییر در اعضای خانواده و پذیرش کمتر شدن کنترل خود را در خانواده دارید یا نه؟ آیا توان تحمل سخن متفاوت با سخن خود را دارید یا نه؟ یا انسانی هستید که راه خود را تنها راه ممکن میبینید و بر این باورید که هرکس اندیشه ای جز باور شما دارد جایش در جهنم است؟ بر اساس برخورد با تقسیم بندی فوق فکر میکنید خانواده شما در کدام گروه جا خواهد گرفت؟ ضروری است که قبل از مهاجرت به این نکات مهم پرداخت و از قبل برای برخورد با مشکلات احتمالی آماده بود. دوستی از فلوریدا در نامه ای به من این مطلب را به خوبی مطرح میکند:
" فکر می کنم شخصيت و موقعيت اجتماعی افراد نقش مهمی در زندگی در هجرت دارد. همه در جستجوی چيزی فراتر از آنچکه داشته اند، هستند که اين ۱۰۰% اشتباه است. پس توصيه می کنم قبل از مهاجرت برای آينده برنامه ريزی کنيد و چيزی به اسم آزادی و اينجور چيزها رو بهانه نکنيد. اگر ايران زندگی سخت و دشواری داشته ايد دليلی برای بهتر شدنش در غربت وجود ندارد. سخت کاری و زبان دوم و فرهنگ جديدی که معمولا ايرانی ها به سختی آن را قبول می کنند قرار نيست زندگی رو زيباتر کند. بچه های متولد اين جا مثل همان بچه های خوب و حرف شنوی ايرانی نيستند. حق و حقوقی دارند و بهشون کاملا واقف هستند و انگليسی يا هر زبون دومی را که حرف می زنند بهتر از شما بلدند. قبل از مهاجرت فکر کنيد نه بعد از مهاجرت ..."
[1] Toronto Star