Wednesday, March 25, 2009

مهاجرت و پناهندگی, مقدمه

روسو میگوید: میتوان حقیقتی را دوست نداشت، اما نمیتوان منکر آن شد.
پزشکی از مراجعان من است. او میگفت که وقتی که در ایران بود، نوشته های مرا در سایت بی بی سی لندن میخواند و با خود فکر میکرد که چرا یک پزشک ایرانی باید جوانب منفی مهاجرت را عنوان کند. او بر این باور بود که باید در مورد جنبه های مثبت مهاجرت نوشت و بر امکانات جدیدی که برای رشد فراهم می آورد تاکید کرد. او باور داشت که در ایران بیشتر افراد مانند بذرهایی هستند که در زمین شوره زاری قرار گرفته اند و اگر در محیطی بارور قرار گیرند رشد و تحولی متفاوت و چشمگیر خواهند داشت. اکنون بعد از دو سال زندگی در کانادا، و انجام کارهای سطح پایین بر این باور است که پروژۀ مهاجرت او شکست خورده است. اکنون به درستی مطالب گفته شده در نوشته های من رسیده است و آنرا در عمل تجربه کرده است.
مهاجرت اجباری یا غیر اجباری بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی ابعاد گسترده ای پیدا کرد و این روند همچنان ادامه دارد. درسالهای اول بعد از انقلاب بیشتر مهاجران خود را مجبور به خروج میدیدند و اکنون بیشتر افراد به اختیار قصد سکنی گزیدن در یکی از کشورهای غربی را دارند.
علیرغم علل مختلفی که انسانها را به مهاجرت وا میدارد، این افراد مسائل و مشکلات فراوانی را در پیش روی خود دارند. در این نوشتار من سعی کرده ام بر اساس تجارب شخصی افرادی که در کار کلینیکی به من مراجعه کرده اند و نوشته های موجود تصویری واقع بینانه از این مسائل و مشکلات ارائه بکنم. امید من آن است که کسانی که اقدام به مهاجرت میکنند با آگاهی بیشتر در این مورد تصمیم بگیرند و آنهایی که مهاجرت کرده اند بتوانند بهتر با مسائل و مشکلات برخورد کنند. این نوشته بر اساس این شناخت است که مهاجرت از کشوری به کشور دیگرپروسه ای است پیچیده با تأثیرات عمیق و دراز مدت. طبیعتاً مسئلۀ مهاجرت مسئله سهل و ساده ای نیست و تصمیم در مورد مهاجرت مسئلۀدشواری است که باید با دقت فراوان گرفته شود.

مهاجرت و پناهندگی, فصل اول

به رود زمزمه گر گوش کن
- که میخواند
سرود رفتن و رفتن
- و برنگشتنها
حمید مصدق
مسئلۀ پناهندگی:
شکی نیست که شرایط ترک کشور و رفتن به کشوری جدید از زوایای مختلف اهمیت دارد. سلمان اختر که مهاجری است هندی که در آمریکا مسکن گزیده و به کار تحقیق در مسائل روحی و روانی مهاجرت پرداخته است براین باور است که شرایط مهاجرت و علت ترک وطن تأثیرات عمیقی در عواقب روحی و روانی میگذارد. اجازه بدهید چند جنبۀ این مسئله را به شکل چند سوال مطرح بکنم.
آیا فردی که از کشور خارج میشود و به کشور دیگری میرود حق انتخاب دارد؟ آیا فرد مهاجر از شرایط اسف بار اقتصادی و خطر گرسنگی میگریزد؟ یا از منطقه ای جنگ زده و برای نجات جان خود میگریزد؟ آیا فرد مهاجر در خطر دستگیری و احتمالاً شکنجه است و در صورت عدم خروج آزادی خود را از دست میدهد؟
شرایط فوق الذکر مسائل و مشکلات فراوانی ایجاد میکنند و مهاجرت و یا پناهندگی را به شرایط بسیار دشوارتری بدل میکند.
من در جریان کار خود مراجعان بیشماری داشته ام که در شرایط بسیار دشوار از کشورشان گریخته بودند. به طور مثال یکی از مراجعانم که الان حدود 40 سال سن دارد حکایت میکرد که در 17 سالگی مجبور شده بود که از کشورش خارج شود. ایشان در آن زمان درگیر فعالیتهای سیاسی علیه رژیم حاکم بر کشور بود. یکی از پسر خاله هایش دستگیر شده بود. میدانست که به زودی دستگیر خواهد شد. ایشان را در محموله ای جاسازی کرده بودند تا از کشور خارج شود. تعریف میکرد که در چند جا ماشینشان مورد بازرسی قرار گرفته بود. در یک مورد سربازان به درون کامیون آمدند. این جوان صدای پای سربازان را در بالای سر خود میشنید و قلبش آنچنان به شدت در تپش بود که میترسید که سربازان از صدای قلبش به وجود غیر قانونی او در کامیون پی ببرند. بازرسی در آن مرحله بدون مشکل طی شد. در مرحلۀ بعد سفر باید به طور پیاده از کوه میگذشت تا به کشور همسایه وارد شود. میگفت سر راه با چند نفر برخورد کردند. مدتی با آنها همراه شدند و سپس خداحافظی کردند. حدود 20 دقیقه بعد صدای دو گلوله را شنیدند. وقتی راهنمای آنها با دوربین به صحنه نگاه کرد دید سربازان آن دو را دیده و درجا کشته اند. اضطراب عجیبی در جان این جوان ریشه دوانده بود. این جوان بالاخره توانست از مرز خارج شود و 3-2 سالی در آن کشور همسایه سرگردان بود تا توانست از طریق سازمان ملل خود را به کانادا برساند.
مسلماً تأثیرات این گونه مهاجرت کردنها متفاوت است با مهاجرت کردن کسانی که در فرودگاه کشورشان سوار هواپیما میشوند و در فرودگاه کشور میزبان با استقبال مواجه میشوند و شاید امکانات فراوانی هم در اختیار داشته باشند.

تفاوتهای اساسی مهاجرت و پناهندگی
تفاوتهای فراوانی بین مهاجر و پناهنده وجود دارد:
1- به طور کلی پناهندگان قبل از خروج در شرایط بدتری قرار داشته اند و اغلب آنها به ناچار و بر خلاف میل مجبور به ترک وطن شده اند.
2- مرحلۀ خروج پناهندگان همراه با ترس و اضطراب دستگیری و زندانی شدن است و در نتیجه فشار روحی مهاجرت برای آنها بسیار بالاتر است.
3- به خاطر اجبار در خروج از کشور در شرایط غیر قابل پیش بینی، پناهنده معمولاً امکان آماده کردن روحی و فیزیکی خود را ندارد.
برای پناهنده روزی حادثه ای اتفاق می افتد و او فردای آن روز و برای گریز از دستگیری و عواقب احتمالی آن باید راهی سفری غیر قابل پیش بینی بشود. در مقابل مهاجر به اختیار تقاضای مهاجرت میکند. پروسۀ پذیرش تقاضای مهاجرت 3-2 سالی طول میکشد. در طی این زمان فرد امکان این را دارد تا شرایط خروج خود را از جهات مختلف و از جمله از لحاظ روحی فراهم کند و سپس با همه خداحافظی میکند و با خیال نسبتاً راحت از کشود خود خارج میشود.
4- وقتی پناهنده، علیرغم مشکلات اولیه و سختیهای راه، به کشور میزبان میرسد مطمئن نیست که آیا با آغوش باز پذیرفته میشود یا نه. سیاستهای دولتها در رابطه با تبعیدیان بر اساس شرایط مختلف تغییر میکند. اگر تقاضای پناهندگی فرد پذیرفته نشود مشکلات و سرگردانیهای درد آور جدیدی به مسائل پناهنده افزوده میشود.
5- در موارد مشخص علیرغم پذیرفته شدن تقاضای پناهندگی فرد پناهنده، مدارک لازم که آزادی حرکت قابل قبولی به پناهنده میدهد در اختیار او قرار داده نمیشود. در مورد ایرانیها مسائل امنیتی و تعلق به بعضی گروههای سیاسی از جمله عواملی است که بعد از پذیرش تقاضای پناهندگی فرد موقعیت شهروندی او را نا معلوم میکند. یکی از بدترین مواردی که من در کارم با آن برخورد کرده ام خانمی است که سه سال در ایران در زندان بود و پس از آزادی از بسیاری از حقوق اجتماعی محروم بود و در مرحله ای مجبور به خروج از کشور شد. ایشان 10 سال پس از تقاضا، پناهندگیش پذیرفته شده ولی هنوز مدارک اقامت به او داده نشده است. در این مدت این فرد پدر خود را از دست داد و مادرش هم حال خوبی ندارد و در بستر بیماری است ولی به دلیل نا مشخص بودن وضعیت اقامت امکان دعوت از مادر و دیدار او را ندارد.
6- پناهنده امکان بازگشت به وطن و به اصطلاح امکان سوخت گیری دوباره را ندارد.
در نظر داشته باشید که زندگی در کشور بیگانه یعنی دور بودن از بوهای آشنا و از افراد آشنا. آداب و رسوم متفاوتند، غذاها متفاوتند، انسانها و نحوۀ برخورد آنها متفاوت است. فرد مهاجر ارتباطهای گسترده انسانی را که در کشور خود داشت ندارد و اعضای خانواده دور و بر او نیستند.
یک مهاجر با در دست داشتن پاسپورت معتبر و بدون ترس و دلهره میتواند هنگام دلتنگی و هوای وطن کردن بلیط هواپیما تهیه کرده به آن سرزمین و هوای آشنا برگردد، دوستان و خانواده را ببیند، تجدید قوا کند و دوباره به کشور تازۀ خود برگردد. پناهنده از این امکان محروم است.
7- به غیر از مشکلات مشخص شدن وضعیت اقامت و گرفتن مدارک، پناهنده مشکلات دیگری هم در کشور میزبان دارد. به طور کلی پناهنده با شک و تردید مورد ارزیابی قرار میگیرد. اگر در کشور میزبان مسائل خاص سیاسی و اقتصادی وجود داشته باشد در درجه اول پناهندگان مورد شماتت قرار میگیرند. در مقابل مهاجران مورد استقبال قرار میگیرند و با توجه به شرایط کشور ممکن است از امکانات بیشتری بهره مند شوند.
به طور مثال در انگلستان بر اساس قوانین پناهندگی سال 1999 بسیاری از پناهندگان جدید را به خارج از لندن و حومه میفرستند. به همین دلیل پناهندگان حق تصمیم گیری در مورد منطقه اقامت خود را ندارند. در صورت نیاز به کمکهای اجتماعی، پناهندگان تنها تا %70 یک فرد عادی میتوانند از امکانات دولتی برخوردار شوند که چیزی حدود 36 پوند انگلیسی در هفته میشد. پناهنده از حق کار کردن هم برخوردار نبود.
مسائل روحی پناهندگی:
در بررسی تفاوت مهاجرت و پناهندگی باید به مسائل روحی هم توجه کرد:
1- پناهنده و تبعیدی امکان بیشتری برای تخیل دارد و این تخیل میتواند مانع برنامه ریزیهای منطقی در زندگی او شود. مهاجر با برنامه مشخص و با اهداف دراز مدت وارد کشور میشود و احتیاج ندارد درآن حد در رویا زندگی کند.
مرد 40 ساله ای علیرغم اینکه 7-6 سال در این کشور اقامت داشت هنوز زبان کشور میزبان را یاد نگرفته بود. هنگامی که به بررسی این امر پرداختیم و اینکه چه امری باعث عدم رشد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی این فرد شده بود- او بیان کرد که امسال حتماً رژیم کشورش سرنگون خواهد شد و او به کشور برخواهد گشت پس نیازی به یاد گرفتن زبان کشور میزبان نخواهد داشت.
شکی نیست که مواردی این چنین نا هنجار فراوان نیستند ولی موارد بسیار دیگری را میتوان مشاهده کرد که افراد به شکلی از اشکال از درگیر شدن جدی با مسائل فرهنگی- اجتماعی- سیاسی کشور میزبان اجتناب میکنند و تمام انرژی آنها معطوف به مسائل کشور مادریشان میباشد.
2- احساس گناه پدیده ای است که در مورد تبعیدیان بیشتر مشاهده میشود. این امر به خصوص هنگامی که درگیری سیاسی مهمی در کشور مادر پیش می آید بیشتر میشود. فرد تبعیدی از اینکه نقشی در آن درگیریها ندارد و تنها از دور نظاره گر است احساس شرمندگی و گناه میکند. احساس امنیت در کشور میزبان هنگامی که رفقا و دوستان در کشور مادر در نا امنی مشغول مبارزه هستند نیز احساس گناه و شرم بیشتری ایجاد میکند. گاه این احساس به شکل عصبانیت و خشم خود را نشان میدهد.
3- احساس حسادت در تبعیدی وقتی ایجاد میشود که در کشور مادر تحولات قابل توجهی رخ میدهد ولی او تنها از دور دستی بر آتش دارد. تبعیدی تأسف میخورد که حضور نزدیکتر و ملموستری در کشور خود ندارد و در نتیجۀ این احساس پشیمانی و حسادت گاه دچار افسردگی شود.
4- مسئلۀ دیگری که در مورد پناهندگان ایرانی صادق بوده است این واقعیت است که بسیاری از آنان در نتیجۀ شکستهای دهه 1360 وقتی به کشور میزبان وارد شدند که جامعۀ ایرانی در این کشورها جایگاه و موقعیتی نداشت و تعداد ایرانیها در خارج نا چیز و انگشت شمار بود. برای مثال در کانادا قبل از سال 1360 تنها حدود هزار ایرانی زندگی میکرد. کسانی که اکنون دست به مهاجرت به کانادا میزنند وارد یک جامعۀ منسجم وگسترده میشوند که از امکانات بیشتر اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی برخوردار است. وجود چنین جامعه ای میتواند درد مهاجرت را کمتر کند.
البته در مقابل شرایط منفی فوق الذکر سفر پناهنده ممکن است امکانات مثبتی هم برای او فراهم کند. پناهنده کمتر بر اساس یک تصور ایده ال از کشور میزبان به آن وارد شده و در نتیجه خطر درهم شکستن این تصور و افسردگی ناشی از آن خیلی کمتر است.
پناهنده بدترین شرایط را تجربه کرده و در نتیجه ممکن است سختیهای کشور میزبان را راحتتر بپذیرد و کمتر دچار تناقض شود زیرا از بدترین شرایط ممکن فرار کرده است. چنین رضایتی در مورد پناهندگان اقتصادی بیشتر صادق است.
چنین تخیلی در شعر تبعید هم صادق است. میتوان چندین مقاله را به بررسی شعر تبعید از این زاویه اختصاص داد. من شعری از خودم را که چندین سال پیش چاپ شد برای این منظور می آورم:
خانه ات کجاست؟
از کدامین سرزمین می آیی؟
از آزادترین بی نهایتها
از رهاترین جاده ها
از رودخانه ای با صدها بازوی گشوده
و دریایی با کودکیهای بی شمار
از سرزمین شادیهای
گسترده بر سنگفرشها
می آیم
و خانه ام
در گسترۀ بی کرانۀ کشورهایی است
که مأمن من نیست
و در رویاهایم
تنها چند روزی میهمان توام[1]
در این شعر جنبه های مثبت کشور مادری به اغراق بیان شده و شاعر عدم تعلق به کشور تازه را مطرح میکند و رویای غیر منطقی بازگشت سریع به میهن خود را قطعی میداند. اینها چهار جنبۀ مهم برخورد روحی و روانی با مسئلۀ تبعید میباشند. این چهار جنبه عبارتند از اغراق در جنبه های مثبت کشور خود، کم اهمیت دیدن و یا نادیده گرفتن مشکلات کشور خود، احساس عدم تعلق در کشور جدید و رویای بازگشت سریع به میهن. به این چهار جنبه میتوان بزرگتر دیدن مسائل و مشکلات در کشور جدید را هم اضافه کرد.
به طور خلاصه تفاوتهای متعددی تبعیدی را از مهاجر جدا میکند و برای درک بهتر مسئله مهاجرت، این تفاوتها باید در نظر گرفته شود. حاصل نهایی مهاجرت و جا افتادگی فرد در کشور میزبان تا حدی به شرایط قبل از مهاجرت، نحوۀ مهاجرت و امکانات موجود پس از مراجعت بستگی دارد. امکان بازگشت به کشور و وجود امکان انرژی گرفتن روحی از طریق ملاقات کشور هم میتواند در موفقیت فرد مهاجر نقش چشمگیری بازی کند.
دو نامۀ زیر این مسائل را به شکلی جالب بیان میکند. خانمی از تهران نامۀ زیر را در برخورد با یک مقالۀ من نوشته است و به درد مهاجرت اشاره کرده است:
"من يک دختر ايرانی هستم که پس از سالها شايد ۳۰ سال به ايران برگشتم - ۲ ساله بودم که ايران را ترک کرديم، تنها چيزی که ميتونم بگم اين هست که مريضی قرن ۲۰۰۰ در تمام دنيا افسردگی است و ربطی هم به اينجا و اونجا نداره - من در ايران چهره های همه مردم را نگاه ميکنم- همه ناراحت هستند - همين مشکل هم در اونجا هست با يک شکل ديگه که فرهنگ اروپايی محسوب ميشه؟ خوشحاليشون رو حاضر نيستند به هيچ قيمت با تو قسمت کنند و دوست ندارند از ناراحتی و مشکلاتشون کسی باخبر باشه که نتيجه اين دو رفتار در کنار هم - با دوری و سردی اجتماع.... به عنوان يک آدمی که سالها مزه غربت رو کشيدم و در خانواده ايرانی و با فرهنگ اصيل ايرانی بزرگ شدم که شامل محبت - دوستی - برابری .... بوده و تمام اينها باعث شده که با يک روح زخمی برگردم و بخوام زندگی رو اينجا پيدا کنم ... اجازه بديد به تمام دوستان بگم : زندگی همه جا سخته. اگر ميتونيد در کشور خودتون جايی که به اون تعلق داريد و رشد کرديد ادامه زندگی بدهيد سعی کنيد مهاجرت رو فراموش کنيد و سعی کنيد هميشه نيازتون از زندگی حد و حدود داشته باشه."
آقایی از مزار شریف تأثیر مهاجرت اجباری را در نامۀ زیر خلاصه کرده است:
"به نظر بنده مهاجرت انواع مختلف دارد مهاجرت اجباری مهاجرت اختياری باز در نوع اجباری آن که شخص مجبور به ترک وطن و کاشانه خويش می‌شود بستگی دارد مثلاً اگر در کشوری مثل ايران مهاجر شويد هميشه سر کوفت، تبعيض، دو رنگی و تفکيک وجود دارد و هميشه شخص مهاجر بايد از اينکه مهاجر است هميشه تحقير شود و بار منت را بدوش بکشد ولی مهاجرت به کشورهايی که از لحاظ فرهنگی و ظرفيت قبول ديگران را داشته باشند آسيب‌های روحی و کلنجارهای خودی کمتر می‌تواند باشد."
[1] شعری از خودم که چند سال پیش آنرا سروده ام

مهاجرت و پناهندگی, فصل دوم

"هرچند
اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غمزده زندان است"
حمید مصدق- در رهگذر باد
ابعاد مهاجرت
مسئله مهاجرت در صد سال گذشته ابعاد گسترده ای یافته است. میلیونها نفر از یک کشور به کشور دیگر مهاجرت میکنند. هم اکنون 130 میلیون مهاجر در جهان وجود دارد. در آمریکا حدود 30 میلیون و در کانادا 5-4 میلیون مهاجر زندگی میکنند. در نیویورک حدود 50 درصد تمام دانش آموزان در خانواده های مهاجر زندگی میکنند. بیشتر از 50 درصد جمعیت تورنتو در خارج از کانادا به دنیا آمده اند. در کالیفرنیا 1.5 میلیون کودک مدرسه ای زبان انگلیسی را به خوبی نمیدانند. اگر مهاجران داخلی کشورها یعنی افرادی که از یک منطقه به منطقه ای دیگر کوچ میکنند را هم در نظر بگیریم ارقام مهاجران چندین برابر میشود.
بسیاری از مهاجران در کشورهای میزبان نتایج بهتری به دست می آورند. به طور مثال مطالعات فراوانی در مورد مسائل کودکان انجام شده است و نشان داده است که کودکان بعد از مهاجرت از لحاظ بهداشت وضع بهتری دارند در مدارس سخت کوش ترند و در مجموع از بینش مثبت تری به جهان برخوردارند. همینطور نشان داده شده است که درصد بالاتری از کودکان خانواده های مهاجر جوایز و بورسهای تحصیلی بالاتر را از آن خود میکنند و وارد دانشگاههای معتبرتر میشوند. بسیاری از کودکان خانواده های مهاجر با انتظارات بالاتر و باورهای مثبت نسبت به تحصیل، وارد کشور میزبان میشوند و معمولاً هم به اهداف تحصیلی و شغلی خود میرسند.
بعضی مشکلات مهاجرت
علیرغم موفقیتهایی که مطرح شد مسائل و مشکلات فراوانی بر سر راه مهاجران وجود دارد و این مسائل و مشکلات نگران کننده میباشند. اجازه بدهید از کودکان شروع کنیم. بسیاری از کودکان مهاجر درگیر خشونت میشوند و یا در مدارسی مشغول به تحصیل میشوند که از امکانات پایین تحصیلی برخوردارند. اگر این تفاوت بین مدارس در کشوری مثل کانادا کمتر است اما در امریکا به دلیل تفاوت فاحش سطح مدارس این تفاوت امری نگران کننده میباشد. امکانات پایینتر این مدارس، تفاوت طبقاتی و احتمالاً نژادی را بیشتر میکند و به افزایش شکاف در نسل آینده می انجامد.
حاصل این شکاف گاه اخراج تعداد زیادی از دانش آموزان مهاجر از مدارس و گاه ترک تحصیل آنان میباشد و یا در بهترین حالت به اکتفا کردن آنان به تحصیلات دبیرستانی می انجامد. محدودیت آموزش، فن آوری این جوانان را محدود میکند و امکان رشد آتی آنها را در جامعه به حد اقل میرساند. در کنار موفقیت تعداد چشمگیری از دانش آموزان مهاجر، تعداد فراوانی با درجا زدن تحصیلی روبرو میشوند و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنند و مشغول به کارهایی میشوند که حداقل زندگی آنان را هم تأمین نمیکند.
رضا در ایران معدل کمتر از 19 نگرفته بود. او 14 ساله بود که وارد کانادا شد. پدرش باید برای امرار معاش به سختی و در دو شیفت کار میکرد. مادر هم باید کاری در بیرون از خانه پیدا میکرد تا از پس هزینه های زندگی برآیند. حضور پدر و مادر در زندگی رضا کاهش چشمگیری داشت. بیشتر اوقات به حال خود رها بود. هر چند در سال اول و دوم دبیرستان خوب درس میخواند اما به تدریج افت تحصیلی پیدا کرد. میگفت با یک سری بچه هایی دوست شده که به تدریج او را به طرف تفریح و کلاب و رقص و مواد مخدرو به طورمشخص سیگاری (ماری جوانا) سوق دادند. رضا 21 سالش بود که پیش من آمد. هنوز دبیرستان را تمام نکرده بود. با وجودی که میپذیرفت که مشکلات فراوانی در زندگی دارد و اعتیاد به سیگاری از جمله این مشکلات است، حاضر نشد دست به ترک سیگاری بزند و هنوز روزی 3-2 بار سیگاری میکشد. حاصل این اعتیاد این است که همیشه خسته و بی حال و بی رمق است، حافظه و تمرکز خوبی ندارد و اکثر اوقات روز را در رختخواب به سر میبرد. شبها هم در کلوب رقص به سر میبرد و یا جلوی کامپیوتر مشغول گپ زدن با دوستان است. و البته مورد رضا موردی استثنایی و منحصر به فرد نیست.
موضوع دیگری که مشکلات فراوانی ایجاد میکند مسئلۀ برخورد کشور میزبان و مردم این کشورها با مهاجران است. مهاجران در بسیاری از کشورهای غربی برخوردی سرد و یا حداقل دوگانه را تجربه میکنند. مهاجران با احساس مثبت و شور و شوق وارد کشور میزبان میشوند. این شور و شوق، هنگامی که جامعه میزبانی آنها را نمیپذیرد و به آنها میدان پیشرفت نمیدهد، میتواند به سرعت به یأس بدل شود. برخورد منفی کشور میزبان و مقصر شمردن مهاجران برای مسائل و مشکلات بومی کشور – از جمله بیکاری بالا و غیره– میتواند این شور و شوق اولیه را از بین میبرد.
تغییر موقعیت اقتصادی و اجتماعی عوارض متعددی را در بر دارد. تعداد قابل توجهی از مراجهان من شکایت اولیه شان افسردگی و اضطراب است. ولی بررسی دقیقتر نشان میدهد که افسردگی و اضطراب آنها ریشه در ناکامیهای اجتماعی آنها دارد.
مهناز با شوهر و دو دخترش به کانادا مهاجرت کردند. او میگفت در ایران از امکانات مالی بسیار خوبی برخوردار بودند. شوهرش کار فوق العاده خوبی داشت و تنها چیزی که برایشان مطرح نبود پول بود. کار این خانم هم، به قول خودش، هر روز یک دسته پول برداشتن و برای خرید بیرون رفتن و مقدمان مهمانی آخر هفته را فراهم کردن بود. او میگوید به خاطر احساس فشار و عدم اطمینان از آیندۀ کودکانشان به کانادا آمده اند. پولی که آوردند به سرعت تمام شده و پلهای پشت سر هم خراب شده بود. زن در قهوه خانه ای مشغول ارائه چای و قهوه به مشتریان است و آقا در یک پیتزا فروشی به کار تحویل پیتزا به خانه ها مشغول است. این خانم دچار مشکلات فراوانی است. هر بار که به مطب می آید فقط گریه میکند و از اینکه چرا شوهرش را مجبور به مهاجرت کرده است احساس گناه میکند. این خانواده از این لحاظ استثنایی نیستند. گفته میشود که شهر تورنتو با سوادترین راننده های تاکسی دنیا را دارد. این امر از حقیقت به دور نیست. سقوط موقعیت اجتماعی و اقتصادی به خصوص در نسل اول مهاجران امری شایع است.
در مقابل رضا و مهناز، علی را در نظر بگیرید. ایشان 16-15 ساله بود که به همراه خانواده وارد تورونتو شد. او علیرغم مشکلات موجود همۀ هم و غم خود را معطوف به کار و درس کرد. در ضمن تفریح معقول به سختی درس خواند و بلافاصله بعد از اتمام دبیرستان با معدل بسیار خوب وارد دانشگاه شد و بعد از گرفتن لیسانس وارد یکی از دانشکده های حرفه ای[1] شد. در آنجا هم با نمرات عالی به تحصیلات خود پایان داد و با موفقیت در رشتۀ مورد علاقۀ خود مشغول به کار است. طبق آماری که اخیراً دانشجویان دانشگاه رایرسون تورونتو منتشر کردند 250 استاد ایرانی در دانشگاههای کانادا مشغول به تدریس میباشند. تنها در دانشگاه تورونتو حدود 70 استاد ایرانی مشغول تدریس میباشند.
در اوایل سال 2006 دولت ایالتی اونتاریو حدود 20 ایرانی فعال در مشاغل مختلف را به سمت هیئت مدیرۀ چند سازمان حرفه ای استان – از جمله انجمن سلطنتی پزشکان و دندانپزشکان و غیره – منصوب کرد.
به مناسبت سال نو، انجمن پزشکان، دندانپزشکان و وکلا در تورنتو جلسه ای مشترک داشتند که حدود 180 نفر در آن شرکت کردند. انجمن پزشکان حدود 40 عضو دارد و تازه این تمامی پزشکان ایرانی شهر را در بر نمیگیرد. انجمن وکلا هم حدود 60 عضو دارد. تعداد اعضای انجمن مهندسان شهر حدود 700 نفر میباشد.
آمار بالا نشان دهندۀ امکان مثبت رشد برای مهاجران میباشد. در مقابل این امر، همانگونه که اشاره شد، موارد متعددی از عدم موفقیت هم وجود دارد. اگر جامعه بخواهد موفقتر باشد باید به این نمونه های موفقیت و عدم موفقیت و عوامل آن توجه کند. شناخت و درک درست از دشواریها، امکان اقدام در جهت از بین بردن آن مشکلات را فراهم میکند.
بر اساس سرشماری آماری کشور کانادا جامعۀ ایرانی تورنتو هنوز یکی از فقیرترین جوامع شهر میباشد. این واقعیت علیرغم این نکته است که همین جمعیت ایرانی شهر تقریباً پرسوادترین گروه قومی شهر تورنتو میباشد.
سوالات زیر نکاتی اساسی هستند که پاسخی همه جانبه میطلبند.
مهاجرت چه تأثیراتی بر خانواده ها میگذارد؟
کودکان این خانواده های مهاجر چه سرنوشتی پیدا میکنند؟
این خانواده ها و کودکانشان با چه مشکلاتی مواجه میشوند؟
این خانواده ها و کودکانشان از چه امکاناتی برای برخورد با این مشکلات برخوردارند؟
انطباق و شکوفایی در جامعه مهاجر چه روندی را طی میکند؟
دولت میزبان و جامعه مهاجر ایرانی چه امکاناتی میتواند، و باید در اختیار افراد تازه وارد قرار بدهد؟
چه روندی باعث میشود که بعضی از کودکان مهاجر به طرف مواد مخدر و اعتیاد، قمار و خشونت بروند؟
چه عواملی باعث تداوم خشونت در میان خانواده های مهاجر میشود؟
همانگونه که گفتم بررسی این سوالات و یافتن پاسخ برای آنها قدمی است در راه افزایش امکان موفقیت افرادی که اقدام به مهاجرت میکنند.
شکی نیست که تجربۀ مهاجرت بستگی به کشور و یا حتی شهری دارد که فرد مهاجر به آن وارد میشود. در مطالعاتی که در مورد کشور آمریکا صورت گرفته است نشان داده شده است که نوعی "جدایی" اجتماعی و اقتصادی بین افراد مهاجر و افراد بومی وجود دارد. در مناطقی که این "جدایی" بیشتر است نژاد و رنگ پوست، موقعیت اجتماعی و اقتصادی خانواده، وضعیت مالی خانواده و سطح تحصیلات والدین در خانواده اهمیت پیدا میکند. وجود و عدم وجود نژادگرایی و ارتباط با جامعۀ میزبان از عوامل دیگری است که می تواند به موفقیت امر مهاجرت بیانجامد.
در مطالعه ای سرتاسری در آمریکا در سال 1998 چند نکتۀ جالب نشان داده شده است:
1- خانواده های مهاجر از موقعیت اجتماعی پایینتر، وضعیت اقتصادی بدتر و فقر شدید تر برخوردار بوده اند.
2- جوانان خانواده های مهاجر نسبت به خانواده های غیر مهاجر از درجۀ سلامت بالاتری برخوردار بوده اند.
3- سلامت جوانان در خانواده های مهاجر در طی زمان و با طولانی شدن اقامت آنها در کشور جدید کاهش پیدا کرد.
4- هر چه جوانان مهاجر بیشتر فرهنگ آمریکایی را به خود گرفتند – و به اصطلاح "آمریکایی زده تر" شدند – بیشتر به مواد مخدر گرایش یافتند و بیشتر با مشکلات قانونی مواجه شدند.
مطالعه ای دیگر نشان میدهد که هر چه زمان اقامت مهاجران بیشتر شده نمرۀ درسی آنها و شور و اشتیاق درس خواندن آنها کاهش بیشتری یافته است.
ضرورت مهاجرت برای کسانی که تحت فشارهای مذهبی و یا سیاسی در کشور خود قرار دارند غیر قابل بحث است. در مورد جامعه ایرانی من در کار خود به خصوص به مسائل و مشکلات جامعۀ بهایی در ایران برخورده ام. افراد این جامعه در ایران از حقوق مدنی محدودی برخوردارند و جوانان آنها حق دانشگاه رفتن ندارند. طبیعتاً چنین گروهی از مهاجرت نفع فراوانی میبرند و امکاناتی در اختیار این جامعه قرار میگیرد که قبلاً به آن دسترسی نداشتند. در مقابل، کسانی که از تمامی امکانات رفاهی در کشور خود برخوردار بوده اند، ممکن است نفع چندانی از مهاجرت خود نبرند و حتی امکانات زیادی را نیز از دست بدهند.
عوامل موثر در مهاجرت
به طور خلاصه بعضی عواملی که میتوانند بر پروسه مهاجرت تأثیر بگذارند عبارتند از:
1- وضعیت اقتصادی خانواده و پولی که با خود به همراه می آورند.
2- وضعیت و موقعیت اجتماعی خانواده قبل از مهاجرت
3- سطح سواد والدین خانواده
4- سلامت روحی و جسمی مهاجران قبل از سفر
5- وضعیت قانونی مهاجران (پناهنده و یا مهاجر قانونی)
6- نژاد و رنگ پوست
7- سطح آگاهی از زبان کشور جدید
8- موقعیتهای اقتصادی در کشور میزبان و امکان استفاده در آن موقعیتها
9- وضعیت منطقه ای که مهاجر در آن ساکن میشود
10- وجود و یا عدم وجود اندیشه ها و رفتارهای نژاد پرستانه و احساسات ضد مهاجر در کشور و شهر میزبان
مسائل مطرح شده و بسیاری مسائل مهم دیگر نشان میدهد که پدیدۀ مهاجرت بسیار گسترده است و حاصل آن برای افراد مختلف میتواند متفاوت باشد. علیرغم مشکلات فراوان، پروسۀ مهاجرت میتواند عامل کشف و شکوفایی استعدادهای نهفته خانواده و افراد آن باشد. باید توجه کرد که همان پروسه ای که امکانات رشد افراد را فراهم میکند از سوی دیگر میتواند کنترل والدین را در خانواده کم کند. باید از این جریانات اطلاع کافی داشت و برای برخورد با آنها آماده بود. باید آمادۀ مقابله با مشکلات مهاجرت بود.
تنها با بررسی علل شکست بعضی خانواده ها در مهاجرت و ریشه یابی مشکلاتی که این خانواده ها با آن مواجه میشوند و ایجاد امکانات برای حل آن مشکلات است که میتواند شانس موفقیت در مهاجرت را بالا ببرد. به نظر من قبل از اقدام به مهاجرت، خانواده ها باید از مسائل و مشکلات احتمالی که بر سر راهشان قرار میگیرد آگاه باشند. طرح این مشکلات به معنی بازداشتن این افراد از مهاجرت نیست. مهاجرت میتواند امکانات فراوان جدیدی در مقابل خانواده ها و افراد قرار دهد. ولی تضمین موفقیت در گروی شناخت منطقی و تلاش فوق العادۀ خانواده ای است که اقدام به مهاجرت میکند. خواننده ای از تهران بعضی از این مسائل را به خوبی در نامه خود مطرح کرده است:
"به نظر من مهاجرت به خودی خود امری آسيب رسان نيست. با مطالعه نظرات مهاجران من به اين نتيجه رسيده ام که مهاجرانی که در کشور محل اقامت دارای شغل و اعتبار و درآمد خوبی هستند از مهاجرتشان راضی هستند ولی اونهايی که در مضيقه امکانات زندگی و کار و پول هستند دچار افسردگی و آسيبهای روانی ميشند و اين رو به مهاجرت نسبت ميدند و چون معمولا از خانواده و فاميل دورند احساس ميکنند در اين سختيها تنها هستند. ولی چه بسيار از مردم ايران و خصوصا جوانان به خاطر مشکلات و بر آورده نشدن نيازهای اوليه و ثانويه شون با اين حال که در ايران زندگی ميکنند افسرده هستند و مشکلات روحی دارند. به نظر من فرقی نميکنه آدم کجا زندگی کنه اگه امکانات در اختيار باشه خوبه اگه نباشه رنج آوره. چه دروطن چه دور از وطن. انسان معمولا دنبال چيزی هست که نداره. اگه مهاجرانی که هوای کوچه پس کوچه های شهر و ديارشون رو کردند برگردند و مدتی ايران زندگی کنند دوباره از چيزی که دارند راضی نميشند و ميخوان برگردند کشور ثالث."
برخوردی که خوانندۀ دیگری از دترویت آمریکا دارد راه حلی منطقی است:
"تا موقعی که در ايران به سر ميبردم از همه چيز می ناليدم.از وضعيت بيمارستان ها گرفته تا خرابی جاده ها.هدفم مهاجرت به آمريکا بود يا در واقع فرار از ايران. مدت ها بعد که به ديترويت آمدم خيلی چيزها برايم ملموس شد که تا قبل از آن اصلاً به آنها فکر نميکردم. مشکلات روحی بسياری پيدا کرده بودم تا اينکه به نتيجه ی مهمی رسيدم: قبل از هر چيز بايد برای خودت مشخص کنی که از زندگی چه انتظاراتی داری. اگر هدف و انتظارات معقولی داشته باشی، يا از ايران فرار نميکنی، يا پس از مهاجرت احساس دلتنگی نخواهی کرد."
[1] Professional School

مهاجرت و پناهندگی, فصل سوم

چه هنگام میزیسته ام؟
کدام بالیدن و کاستن را
من
که آسمان خودم
چتر سرم نیست؟
احمد شاملو –
هجرانی
تغییر همیشه اضطراب آور است و تنش زا. مطالعات بیشماری نشان میدهند که حتی تغییرات مثبت و شادی آور نیز با اضطراب و تنش همراه میباشند. برای مثال ارتقا مقام و یا ازدواج علیرغم اینکه تغییراتی مثبت تلقی میشوند سطح نگرانی فرد را بالا میبرد و در صورتی که تنش از حد بگذرد میتواند باعث بیماری روحی و روانی بشود.
پس تغییرها همانگونه که میتوانند منشا امید و آرزو، شور و اشتیاق و باعث بالا رفتن انرژی باشند، میتوانند عامل اضطراب، افسردگی و بیماریهای جسمی مختلف نیز بشوند.
بعضی جنبه های دیگر تغییر هم میتواند میزان اضطراب را بالا ببرد:
1- اگر فرد نتواند از تمامی منابع ممکن برای مقابله با مشکلات استفاده ببرد، میزان اضطراب و فشار روانی او میتواند بالاتر برود. این ناتوانی در مهاجرت این امری شایع است. خانوادۀ گسترده ای که میتوانست در موقع لزوم به فرد کمک کند در نزدیکی او نیست تا در موقع لزوم یار و یاور او باشد.
2- اگر فرد نتواند از تمامی سیستمهای دفاع عملی و روحی خود استفاده کند میزان اضطراب و تنش در او بالاتر میرود. این ناتوانی در مهاجرت این امری شایع است. افراد امکانات تخلیۀ عصبی کمتری دارند. وقت کافی برای آرام گرفتن ندارند، به اندازۀ کافی دوست دور و بر خود ندارند تا از آنها کمک بگیرند و آرامش بیابند. با امکانات محیط جدید خود نگرفته اند و نمیتوانند برای آرامش یافتن از آن امکانات بهره بگیرند.
3- هنگامی که سنگینی بار تصمیم به مهاجرت بالا است، استرس مهاجرت بسیار بیشتر میشود. خانواده ای که همۀ پلها را پشت سر خراب کرده است و امکان بازگشت ندارد، وقتی برنامه هایش طبق پیش بینی انجام نمیشود، ترس و اضطراب بیشتری را تجربه میکند.
چند نفر از اعضای یک خانواده از مراجعان منند. پدر این خانواده که نقاش برجسته ای بوده در اثر فشارهای زیادی که بر او وارد شده بود جان خود را از دست میدهد. کودکان او خانۀ خود را میفروشند و اقدام به مهاجرت میکنند. اعضای این خانواده در ترکیه دچار مسائل و مشکلات بیشماری میشوند. پولهای آنها خورده میشود و با فقر و مشکلات متعددی دست و پنجه نرم میکنند. از شدت فشار یکی از اعضای خانواده دچار بیماری شدید میشود. بیماری قبلی یک عضو دیگر خانواده هم شدت میگیرد. علیرغم دشواریها بالاخره خود را به کانادا میرسانند. فشار مهاجرت برای این خانواده آنچنان شدید بوده است که الان همۀ آنها باید از کمکهای دولتی برای بقای خود استفاده بکنند و با توجه به شدت بیماری، امکان چندانی برای بهبود وضعیت زندگی آنها هم مشاهده نمیشود. البته وقتی با آنها صحبت میکنم آنها شرایط کنونی خود را بسیار مثبت تر میبینند و آنرا به زندگی تحت فشار و زور در کشور خود ترجیح میدهند.
خانواده ای دو نفره وارد ترکیه شدند و از طریق سازمان ملل تقاضای پناهندگی کردند. این خانواده به دلیل فعالیتهای سیاسی و سابقه زندان امکان بازگشت به ایران را نداشتند. در مصاحبۀ اول خود در سازمان ملل تقاضای آنها رد شده بود. مصاحبۀ دیگری برای آنها ترتیب داده شده بود. اضطراب شدیدی بر این خانوادۀ دو نفری حاکم بود. وقتی این دو متوجه شدند که زن حامله است اضطراب هر دوی آنها دو چندان شده بود. در زمان مصاحبه دوم این خانم که سه ماهه حامله بود در اتاق انتظار مینشیند و مرد برای مصاحبه میرود. مصاحبه تازه شروع شده بود که صدای جیغی می آید و تمام سالن به هم میریزد. از شدت اضطراب زن دچار خونریزی شده بود و جنین خود را همانجا در مقر سازمان ملل سقط کرده بود. آمبولانس خواسته میشود و زن را به بیمارستان میرسانند. از یک طرف که اهمیت این مصاحبه برای این خانواده بسیار زیاد بود که آنها امکان بازگشت به ایران را نداشتند. از طرف دیگر این خانواده از امکانات مالی چندانی برای اقامت در ترکیه برخوردار نبودند و آیندۀ احتمالی آنها در صورت عدم پذیرش در سازمان ملل بسیار تیره و تار میشد. حاصل این امر اضطراب شدیدی بود که این زوج و به خصوص این خانم دچار آن شده بود که منجر به سقط جنین شد. خوشبختانه در مصاحبه ای که بعداً ترتیب داده شد وضعیت دشوار سیاسی این خانواده در ایران از طرف سازمان ملل به رسمیت شناخته شد و در نهایت به کانادا مهاجرت کردند.
بر اساس مسائلی که مطرح کردم مشخص میشود که مهاجرت یکی از اضطراب آورترین تجاربی است که یک خانواده میتواند تجربه کند. مهاجرت باعث میشود که:
1- خانواده از چهارچوبهای آشنای خود - شغل، محیط آشنا، همسایه های آشنا، آداب و رسوم آشنا، زبان آشنا و غیره - دور شود و به فضاهای جدید قدم بگذارد.
2- خانواده ارتباطهای متعدد و گسترده ای را که داشته از دست میدهد. بسیاری از خانواده ها توان ایجاد ارتباطهای جدید را در محیط جدید نمی یابند.
3- خانواده به دلیل مهاجرت، موقعیتها و نقشهای اجتماعی که داشته اند را از دست میدهند. یادگیری و پذیرش نقشهای جدید اجتماعی امر آسانی نیست و مستلزم زمانی طولانی و صرف انرژی فراوانی میباشد.
4- احساس حاشیه نشینی و از دور دستی بر آتش داشتن در میان خانواده های مهاجر امری نا آشنا نیست. ناآشنایی با فرهنگ جدید، به عهده گرفتن نقشهای اجتماعی جدید و معمولاً در سطحی پایینتر، و ضرورت یادگیری رفتارهای اجتماعی قابل قبول، فشارهای زیادی بر خانواده ها وارد میکند و آنها را از متن جامعه دور کرده و به حاشیۀ میراند.
5- این تغییرات احساس سرگیجۀ شدیدی را در خانواده و به خصوص والدین به وجود می آورد. این احساس سرگیجگی حاصل تغییر نقش اجتماعی، تغییر چهارچوب بینشی در مورد جهان و تغییرات روابط اجتماعی میباشد.
6- احساس گم شدگی و سرگردانی و از دست دادن چهارچوبهای آشنا امری است که به طور مکرر در مهاجرت دیده میشود و در ادبیات مهاجرت هم انعکاس یافته و می یابد.
7- در حالتهای شدیدتر و موقعیتهای بدتر، این واکنشهای منفی میتواند منجر به بیماریهای روحی و روانی شدیدی بشود و من در فصلی جداگانه به این بیماریها خواهم پرداخت.
این رانده شدن به حاشیه، تنها جنبۀ روحی ندارد و میتواند حالت فیزیکی و جغرافیایی نیز به خود بگیرد. بسیاری از خانواده های مهاجر در مناطقی ساکن میشوند که میزان بیکاری در آن بالا است و مواد مخدر و جنایت در آن مناطق غوغا میکند.
مردی که مدتها بیمار من بود با حالت بسیار نذار و وحشتزده به من مراجعه کرد . تقاضا کرد که سایر اعضای خانواده او را ببیینم و نامه ای هم برای تغییر مکان خانه اش به او بدهم. اعضای این خانواده 8-7 سالی است که به کانادا مهاجرت کرده اند. این خانواده پر جمعیت در فقر شدید به سر میبرند زیرا نه پدر و نه مادر توان کار کردن ندارند. خانواده از امکانات دولتی و از جمله خانۀ دولتی استفاده میکرد. متاسفانه خانۀ آنها در منطقه ای نا امن قرار داشت. او چنین نقل میکرد که روزی با بچه های خود در چمن جلوی خانه مشغول بازی بودند. همسایۀ بغلی هم بساط مرغ و همبرگر را برپاداشتند و جلوی خانه از هوای خوب استفاده میکردند. ماشینی با سرعت زیاد می آید و جلوی آن خانه متوقف میشود. پنجره های ماشین پایین می آید و از درون ماشین شروع به تیر اندازی میکنند. در جلوی چشم این خانواده دو نفر کشته میشوند و دو نفر هم زخمی میشوند. این پدر میگفت که پسر دو ساله اش میترسد از خانه خارج بشود و وقتی ماشین پلیس میبیند شروع به گریه میکند.
مشاهده خشونت در کشورهای جدید به خصوص برای کسانی که خود شاهد خشونت بوده اند و یا در معرض خشونت قرار داشته اند عوارض شدیدتری در بردارد. کسانی که در زندان بوده اند و شکنجه شده اند، کسانی که به میدان جنگ رفته اند و شاهد کشت و کشتار دوستان خود بوده اند و احتمالاً خود مجروح هم شده اند و یا کسانی که شاهد بمبارانهای مکرر هوایی و یا جنگهای شهری بین گروهها بوده اند وقتی شاهد خشونتهای جدید میشوند بیشتر در معرض آسیب هستند. خانواده هایی که در مناطق حاشیه ای و فقیر زندگی میکنند بیشتر در معرض خشونتهای این چنینی قرار دارند.
متاسفانه این تجارب حالت استثنایی ندارند و بسیار شایع میباشند. در یک مطالعه در آمریکا حدود %40 از افرادی که مورد مصاحبه قرار گرفته بودند گزارش کردند که یا مورد خشونت قرار گرفته اند و یا شاهد خشونت بوده اند.
متاسفانه گاه گاه خود مهاجران و به خصوص کودکان آنها دست به خشونت میزنند. خشونت در این جوانان علل مختلفی میتواند داشته باشد و من در فصل بعدی به آن خواهم پرداخت. هم اکنون چند مراجع نوجوان و جوان دارم که مشکلات فراوانی با قانون داشته اند. جوانی 15 ساله وقتی به من مراجعه کرد 33 مورد اتهام داشت. جوان دیگری که بارها دچار مشکل قانونی شده بود به دلیل خشونت خود، در اقدامی دردناک، بعد از درگیری لفظی با یکی از هم مدرسه ایهای خود، تفنگی را از خانۀ یکی از دوستان می رباید و برای حمله به مدرسه میرود تا به قول خودش حساب کسی را که با او اختلاف داشت کف دستش بگذارد. طبیعتاً دستگیر میشود و مجبور میشود مدتها در زندان به سر ببرد.
متاسفانه کسانی که اینگونه مشکل قانونی پیدا میکنند همیشه مورد سوظن میباشند و همیشه اولین نفری خواهند بود که مورد بازخواست پلیس قرار میگیرند. پسر 17 ساله ای که چندین بار در درگیریهای مدرسه نقش داشته و مدت حبس تعلیقی خود را میگذراند میگفت که هنگامی که در ایستگاه منتظر اتوبوس بود درگیریی در محوطۀ مدرسه که نزدیکی ایستگاه اتوبوس بود در میگیرد. پلیس می آید و از آنجا که او برای پلیس شناخته شده بود دستگیر و به بازداشتگاه برده میشود و قرار برایش صادر میشود و از آن مدرسه هم اخراج میشود. این موضوع خود مشکلات جدیدی برای او به وجود آورد.
همانطور که اشاره شد مسائل مهاجرت بسیارند. متاسفانه اکثر خانواده ها امکان نشستن و بررسی کردن عواقب روحی و روانی مهاجرت و ارزیابی تاثیرات مهاجرت بر ساختار خانواده خود را نداشته اند. هنگامی که خانوادۀ مهاجر وارد کشور جدید میشود والدین باید انرژی خود را در درجۀ اول صرف تامین نیازهای اساسی خانواده یعنی پیدا کردن محل مناسب برای زندگی، پیدا کردن شغل و گذاشتن غذا سر سفرۀ خانواده و گذاشتن بچه ها به مدرسه بکنند و در نتیجه توان و وقتی برای بررسی این عواقب برایشان باقی نمیماند. از طرف دیگر عادت به خودکاوی و بررسی عینی مشکلات خانواده در ما رشد نکرده است. متاسفانه توجه به مسائل هنگامی در اولویت مسائل ما قرار میگیرد که خانواده دچار مشکلات متعددی شده و زمان برای بررسی و پرداختن به مشکلات گذشته است.
تأثیر این فشارها و تنشهای حاصله میتواند این واقعیت تلخ باشد که هر چند مهاجران برای ایجاد زندگی بهتر برای خود و خانوادۀ خود دست به سفر میزنند، درصد قابل توجهی از آنها حاصلی جز درهم شکستن خانواده و به هدف نرسیدن نصیبشان نمیشود. در مواردی این شکست و سرخوردگی به شکل افسردگی شدید و یا حتی توهم بیمارگونه خود را بروز میدهد.
شکی نیست که مهاجرت امکانات جدیدی به وجود می آورد و من درفصلهای گذشته به بعضی از این امکانات اشاره کرده ام و امکان موفقیت را نشان داده ام. موفقیتهای بسیاری از مهاجران نشان میدهد که مهاجرت امکانات فراوانی در اختیار خانواده های مهاجر قرار میدهد ولی تنشهای متعددی را هم در خود دارد. تنها آگاهی پیشاپیش از وجود چنین دشواریها و برخورد سریع با آنها هنگامی که مسائل پیش می آیند میتواند امکان تطابق مثبت تر با مسائل و مشکلات مهاجرت را به وجود آورد. آگاهی از برخوردهای ناهنجار احتمالی و آگاهی از عوارض احتمالی این برخوردها به والدین امکان میدهد که با کنترل منطقی و از نزدیک کار و درس کودکان و سرپرستی مستقیم آنها، و نیز با الگوی مناسب بودن در برخورد با این رفتارهای ناهنجار جامعۀ میزبان و با دادن عشق و امید بی پایان، امکان موفقیت خود و کودکان خود را، علیرغم این نا ملایمات، فراهم کنند.
نامۀ خانمی از انگلستان به خوبی این جنبه های مثبت و منفی مهاجرت را نشان میدهد:
"تو ايران که بودم آدمهای افسرده بيشتری ميديدم . در ايران همه چيز داشتم، ماشين، کار خوب، دوستهای فابريک. اينجا که اومدم همه اونها رو از دست دادم. با هزار بدبختی دوباره از صفر شروع کردم. اونم در اوج تنهايی و دلتنگی. مجبور شدم برای امرار معاش هر جور کار سبکی را قبول کنم. تجربيات بسيار تلخی را تجربه کردم. اما عليرغم همه اينها الان خوشحالم از راهی که انتخاب کردم. ارزش همه آن سختيها را داره. برابری، انصاف و عدالت را به معنای واقعی در اينجا ميبينم. تمام چيزهايی که از دست داده بودم دوباره بدست ميارم بعلاوی آزادی به معنای واقعی. من وطنم را ترک نکردم ، وطنم منو از خاک خودش بيرون کرد.... حاضر نيستم حتی يک ثانيه در ايران دوباره زندگی کنم."
اسماعیل خویی در شعر صبحانه احساس تنهایی در غربت را به شکل موجز و زیبایی بیان کرده است:
بیدار میشوم.
بیرون
خورشید هست:
اما نه روی شانۀ البرز کوه
بر میز،
جای خالی یک فنجان؛
پهلوی آن
فنجان سرد تنهایی؛
لبریز
از قهوۀ سیاه اندوه

مهاجرت و پناهندگی, فصل چهارم

برخورد کشور میزبان با مهاجر:
انولی- بهانه نگیرم-
اینجا نیز
غریبه نیستم
دیگر؛
و با نگاه و دلم آشناست فراخنای این سپیده و
سبزای این سکوت
اسماعیل خویی- سازگار شدن
نحوۀ برخورد دولت و مردم کشور میزبان و فضایی که در انتظار مهاجر است نقش اساسی در مثبت یا منفی بودن تجربۀ مهاجرت دارد.
شکی نیست که نحوۀ برخورد کشور میزبان تا حدی بستگی به وضعیت خود مهاجر دارد. دوستی که در کار خرید و فروش املاک در شهر تورنتو است میگفت که یکی از مشتریانش 3 ماه بعد از ورود به کانادا در پی خرید خانه ای بود 7-6 میلیون دلاری بود و اکثر پول خانه را هم به صورت نقد در اختیار داشت. مسلماً تجربۀ مهاجرت این فرد و برخورد کشور میزبان با او با تجربۀ کسی که با جیب خالی و احتمالاً از طریق کمکهای سازمانهای دولتی و غیر دولتی وارد کشور جدید شده اند متفاوت خواهد بود.
یکی از افراد موفق جامعه ایرانی در تورنتو تعریف میکرد که هنگام ورود به کانادا 100 دلار در جیبش بود. او میگفت پول سفرش را دولت کانادا به صورت قرض به او داده بود و باید ماهانه آنرا به دولت پس میداد. فضایی که این مهاجر و مهاجر فوق الذکر در مقابل خود خواهند داشت طبیعتاً متفاوت است ولی شباهتهایی هم به هم دارد.
مسئلۀ مهم این است که مهاجر به چه فضایی وارد میشود و چه استقبالی از او به عمل می آید؟ آیا مورد سوءظن قرار میگیرد؟ و یا با آغوش باز مورد استقبال قرار میگیرد؟ جواب این سوالها بستگی دارد به کشوری که فرد مهاجر به آن وارد میشود.
در آمریکا از دیگی صحبت میشود که همه در آن مخلوط میشوند و در نهایت یکی میشوند. [1] به نظر میرسد که نظر غالب در آمریکا این باشد که مهاجر بهتر است راهها و روشهای قدیمی و فرهنگ و زبان خود را کنار بگذارد و فرهنگ جدید و از نظر آنها فرهنگ غالب و برتر آمریکایی را بپذیرد. بعضی از نویسندگان در مورد "پروژۀ آمریکا" و یا "آرزوی آمریکایی" صحبت کرده اند. این پروژه عبارتست از جذب میلیونها مهاجر که در طی زمان بدل میشوند به آمریکاییهای مورد اعتماد و وفادار به کشور.
طبق این نظریه و این نوع برخورد پروژۀ مهاجرت طراحی شده تا مهاجران همانند و همگون ساکنان قدیمی آمریکا بشوند و تفاوتهای فرهنگی واقعی و عمیق از بین برود. حتی اگر بعضی تفاوتها را قدر میگذارند این ارزش دادنها در چهارچوبهای سطحی میباشد و بس. اگر مهاجر در مقابل این پدیده مقاومت کند احساس خطر شدت میگیرد و اضطراب اجتماعی بالا میرود. اجازه بدهید به چند مورد از این برخوردها اشاره کنیم.
نیویورک تایمز در نظرخواهی در 1993 نشان داد که %50 شرکت کنندگان در آن نظرخواهی بر این باورند که مهاجران شغلهای آنها را از دست آنها در خواهند آورد.
روت کافی [2] رییس سازمان "مهاجرت را هم اکنون متوقف کنید" [3] میگوید: "من قصد دارم در مقابل حملۀ صلح آمیزلاتینها، آسیاییها، سیاهها و عربها یا هر گروه دیگری که ادعای تصاحب کشور من را دارد بایستم."
در این نوع برخوردها از احساس ترس و نگرانی مردم در مورد مسائل اقتصادی و یا سیاسی استفاده میکنند و ترس از خارجیها و یا اجنبیهایی که زندگی طبیعی مردم را به خطر می اندازند را مطرح میکند تا با گسترش نگرانی و وحشت در مردم به اهداف خود برسند. این نوع تفکر و برخورد، ریشه هایی عمیق و تاریخی دارند.
به طور مثال ریتا سیمون تاریخ نگار آمریکایی که به مطالعه نظر خواهیهای عمومی در مورد برخورد با مهاجرت و مهاجران پرداخته نشان داده است که نظر مردم در این گونه همه پرسیها همیشه نگاهی منفی بوده است.
در مجلات و نشریات و نوشته های فراوانی رد پای این تفکر ضد مهاجر را میتوان به روشنی دید. من به دو نمونۀ دیگر اکتفا میکنم:
در سال 1920 در مجله ای بسیار پرفروش [4] آمده بود که آنها (مهاجران) با کوله پشتی بر دوش و دست کودکان در دست، در حال بیشتر شدن هستند. آنها آلوده اند و زبان و روحیاتی بیگانه دارند. این روزنامه میگوید که مهاجران با تأثیرات نژادی می آیند که نه میتوان با آتش آنها را از بین برد و نه میتوان امکان گسترش به آنها داد. آنها مانند گله های پیر، بر ما غلبه خواهند کرد مگر اینکه با معجزه ای انسانی ما بتوانیم بر آنها پیش دستی کرده و پیروز شویم.[5]
شکی نیست که گروههای زیر ضربۀ این باورهای نژاد پرستی با زمان تغییر میکنند. زمانی سیاهها، سپس چینیها و ژاپنیها و سپس مکزیکیها مورد حمله و اتهام قرار داشتند و اکنون عربها و ایرانیها و غیره زیر ضرب قرار دارند. در یکی از این مقالات روزنامۀ فوق الذکر نویسنده مینویسد: آمریکا آشغال دانی شده است که زواید انسانی جهان که در کشورهای خود نمیتوانستند درآمدی داشته باشند را در خود جای میدهد.
در سال 1994 رای دهندگان کالیفرنیا به طور قاطع از پیشنهاد شمارۀ 187 پشتیبانی کردند. در این پیشنهاد از جمله آمده است:
"مردم کالیفرنیا... از دست مهاجرین غیر قانونی ضربه های اقتصادی زیادی خورده اند و میخورند... در نتیجه مردم کالیفرنیا قصد دارند که ... علیه استفاده این مهاجران غیر قانونی از امکانات دولتی مجهز شوند."
در سال 1993 دانلد هادل [6] ادعا کرد که مهاجران قانونی و غیر قانونی (برای دولت آمریکا) 50 میلیارد دلار هزینۀ سالانه ایجاد میکند. به ادعای او این مقدار بعد از در نظر گرفتن مالیاتی است که این افراد میپردازند.
باید توجه کرد که برخوردهای منفی فوق الذکر منحصر به آمریکا نیست و در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و آلمان و سایر کشورها هم به خوبی دیده میشود. به نظر میرسد که ریشۀ چنین برخوردی در کشورهای صنعتی مبتنی بر دریافتهای غلطی از این قبیل است که:
1- تعداد مهاجران بسیار زیاد میباشد،
2- مهاجران تهدیدی برای سلامت اقتصادی جامعه به شمار می آیند،
3- مهاجران به مشکل جنایت می افزایند و
4- مهاجران تأثیری مخرب بر چهارچوب کلی جامعه میگذارند.
حاصل این برخوردها بسیار دردناک میتواند باشد. شاید خودکشی یک جوان ایرانی 26 ساله در یکی از زندانهای فرانسه در اوایل ماه مه 2006 در این چهارچوب قابل درک باشد. این جوان که به جرم سوداگری مهاجرین غیر قانونی به حبس طولانی، اخراج از فرانسه و منع ورود به این کشور محکوم شده بود در زندان دست به خودکشی میزند.
قبلاً به قوانین مهاجرت 1999 انگلستان و محدودیتهای حاصل از آن اشاره کردم. در فرانسه در سال 2003 بود با وضع قوانین "سارکوزی" (که وزیر امنیت داخلی فرانسه بود) امکان اقامت و پناهندگی را بسیار محدود کرده بود. این قوانین آسیب پذیری پناهندگان را بسیار بیشتر کرده است. ظاهراً حتی صلیب سرخ هم امکان پناه دادن به این مهاجران به اصطلاح غیر قانونی را ندارد و در نتیجه امکانات زیستی این افراد در سرمای زیر صفر و یا گرمای شدید ناچیز است و جانشان در خطر میباشد. قوانین فوق الذکر بر اساس تفکری است که مهاجران را مسبب مشکلات اجتماعی و اقتصادی فرانسه میداند.
در دسامبر 2005 علیه دو وزیر دولت هلند شکایتی طرح شد. در این شکایت آمده است که این دو وزیر با عملکردهای غیر انسانی خود باعث آزار و اذیت مهاجرانی شده اند که به مدت نامعلوم در زندان حبس شده بودند. در این شکایت آمده است که این دو وزیر به طور مستقیم در مرگ 11 نفر در زندان و در ایجاد زخمهای عمیق روحی و جسمی بازماندگان این فاجعه مقصر هستند.
نمیتوان در مورد مهاجرت و برخورد کشورهای مهاجر پذیر صحبت کرد و از ایران صحبت نکرد. ایران بیشترین تعداد مهاجر در دنیا را در خود جا داده است. اما متاسفانه برخورد دولت و حتی مردم در ایران با پناهندگان افغان در موارد متعددی نادرست و تبعیض آمیز بوده است. اگر برخوردهای مشابه در کشورهای غربی با ایرانیان صورت بگیرد مسلماً اعتراضات فراوانی را ایجاد خواهد کرد. بسیاری از افغانها علیرغم سالها اقامت در ایران نمیتوانند حتی بچه های خود را به مدرسه بفرستند و یا اجازۀ قانونی کار به دست بیاورند.
عموماً این سیاستها و عواقب آن با نگرانی و مشکلات اقتصادی و به خصوص نرخ بیکاری در جامعه در ارتباط است. به نظر میرسد که عملیات ضد انسانی 11 سپتامبر این بدبینی دو طرفه بین مهاجران و کشورهای میزبان را دو چندان کرده است.
البته نوع دیگری از برخورد در کشورهای غربی هم وجود دارد و آن برخورد انسانی با مسائل و مشکلات مهاجران، درک شرایط دشوار مهاجران در کشورهای خودشان و پذیرش آنها با آغوش باز میباشد. اما این برخوردها ممکن است مورد پشتیبانی دولتها قرار نگیرد. مثلاً در سال 2006 دولت محافظه کار کانادا برخورد خشنی را با مهاجران غیر قانونی پرتقالی شروع کرد. این مهاجران بیشتر کارهای دشوار ساختمانی را به عهده میگیرند و درآمد نسبتاً خوبی هم دارند. معمولاً بعد از چند سال کار و جمع آوری پول عده ای به کشور خود برمیگردند و عده ای دیگر به جای آنها در کانادا مقیم میشوند.
روزنامه تورنتو استار که پرفروشترین روزنامه کانادا است با تیراژ روزانه ای حدود 500 هزار در روز در مقالات متعدد به نقد سیاست دولت پرداخت. در نقدی به سیستم دولت در 22 آوریل سال 2006 در این روزنامه به طور مکرر به جنبه های مثبت حضور این کارگران در کشور تأکید شد. مقاله اشاره دارد به این واقعیت که علیرغم این نقش مثبت، سیستم اداری و قانونی کشور شرایط ناهنجاری برای این مهاجران فراهم کرده است.
جامعه کانادا از چند فرهنگی بودن صحبت میکند؛ از جامعه ای که از کنار هم قرار گرفتن تکه ها و موزائیکهای مختلف تشکیل شده است. این جامعه در مجموع چند فرهنگی را تشویق میکند و با آغوش باز به استقبال چند صدایی میرود. اما علیرغم این گرایش، جریانهایی در کشور فعالند که در مطبوعات و در چهارچوب گروههای سیاسی در مقاطع دشوار مهاجران را مورد سوال قرار میدهند و با شک و تردید با آنها برخورد میکند. ولی در مجموع مهاجران تجربه ای مثبت از برخورد جامعه میزبان با خود دارند. این تجربه به خصوص در سه شهر مهم و پر جمعیت کانادا مشخصتر است.
در مسئله ای که در رابطه با مهاجران پرتقالی به کانادا مطرح شد، در یک مورد مأموران پلیس به مدرسه ای رفتند که دو نوجوان دانش آموز را حبس کنند تا از طریق آنها مخفیگاه والدینشان را بیابند و آنها را اخراج کنند. تظاهرات اعتراضی سازمان داده شد و مقامات مدرسه از دولت و پلیس به شکل رسمی شکایت کرده اند. جنبش مترقی "هیچ کس غیر قانونی نیست" در شهر تورنتو در حال ریشه دواندن است.
سیاستهای ضد مهاجر دولتی و یا عمومی میتواند عواقب متعددی داشته باشد:
1- سیاستهای عملی و قانونی دولت میتواند امکانهای موجود برای پناهندگان و مهاجران، به خصوص مهاجران غیر قانونی را بسیار دشوار کند.
2- در نتیجه این تبلیغات و این سیاستها مهاجران جدید ممکن است با شک و سوظن عمیق مورد استقبال قرار گیرند.
3- در نتیجۀ این تبلیغات تأثیرات مثبت و موثر مهاجران در این کشورها نادیده گرفته میشود.
4- حاصل این تبلیغات و سیاستها عمیقتر کردن احساس غریبگی مهاجران میباشد. این امر جا افتادگی مهاجر را به عقب می اندازد و یا غیر ممکن میکند و مشکلات اقتصادی و اجتماعی او را بیشتر میکند.
5- این تجارب منفی اقتصادی- اجتماعی و روحی- روانی مهاجران در بطن جامعه به شکل عام و در میان مهاجران به طور خاص تأثیرات منفی عمیقی باقی میگذارد.
6- در نهایت کل جامعه از عواقب این ناهنجاریهای اقتصادی- اجتماعی- روحی در امان نخواهد بود و در مقاطع خاص بهای سنگینی برای این سیاستهای مهاجر ستیز خواهد پرداخت. تظاهرات و درگیریهای اکتبر- نوامبر درشهرهای متعدد فرانسه که به سوختن بیشتر از 9000 وسیلۀ نقلیه و دستگیری حدود 3000 نفر منجر شد نمونه ای از تأثیرات نامطلوب چنین سیاستهای ضد مهاجر و نژاد پرستانه است. این برخوردها در نهایت به ضرر مهاجران و کشورهای مهاجر پذیر میباشد و احساس بی اعتمادی و شک را عمیقتر میکند. برخوردهای ضد مهاجر باعث گسترش روحیه نژادپرستی در این جوامع میشود.
حضور فعال و گسترده نیروهای عقلانی جامعه، فعالیت منطقی مهاجران و هماهنگی فعالان این جوامع در طی زمان میتواند باعث تقویت نیروهایی بشود که در چهارچوبهای محدود ملی گرایانه و نژادپرستانه به مشکل مهاجرت و پیامدهای آن نمینگرند. حضور فعال و مثبت مهاجران نقش اساسی در تغییر این شیوه های فکری نا معقول خواهد داشت.
[1] Melting Pot
[2] Ruth Coffey
[3] Stop Immigration Now (SIW)
[4] North America Review
[5] Simon Ritaj 1985
[6] Donald Huddle

مهاجرت و پناهندگی, فصل پنجم

تحول خانواده در مهاجرت:
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمیخواند
شبانه- شاملو
اکثر کسانی که دست به مهاجرت میزنند منافع خانواده و به خصوص سرنوشت فرزندان خود را علت اصلی مهاجرت خود بیان میکنند. اما آیا ما درک درستی از تغییر و تحولات خانواده در مهاجرت داریم؟ آیا میتوانیم تجسم کنیم که 5 سال یا 10 سال بعد از مهاجرت خانوادۀ ما در چه وضعیتی قرار خواهد داشت؟
شکی نیست که خانواده در مهاجرت دچار تحول میشود. این تحول میتواند علیرغم میل خانواده و در جهت متضاد خواسته های والدین باشد. در این قسمت بعضی از عوامل تغییر، و نحوه های تغییر در خانواده را مورد بررسی قرار میدهیم و به طور مشخص به میزان تأثیر پذیری خانواده در کشور جدید میپردازیم.
بر اساس میزان فرهنگ زدایی (از دست دادن فرهنگ اصلی خود) و درجۀ فرهنگ پذیری (پذیرفتن فرهنگ کشور میزبان) خانواده ها را - برای راحتی بررسی- میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1- خانواده های سنتی
خانواده های سنتی خانواده هایی هستند که عموماً فرهنگ خودی را چندان از دست نداده اند و فرهنگ جدید را پذیرا نشده اند. این خانواده ها معمولاً از خصوصیات زیر برخوردارند:
- اکثراعضای این خانواده ها در کشور مادر به دنیا آمده اند و به تازگی به کشور تازه ای مهاجرت کرده اند.
- در نتیجۀ تازه وارد بودن، اعضای خانواده کمتر در معرض فرهنگ کشوری که در آن سکنا گزیده اند میباشند.
- اعضای این خانواده ها در هنگام مهاجرت از سن بالاتری برخوردار بوده اند.
- اعضای این خانواده ها بیشتر در مراکزی که درصد بالایی از آن اقلیت قومی را در خود جا داده است سکنا میگزینند (مثلاً شهرکهای چینی زبان و یا محلۀ لاتینها و غیره).
- اعضای این خانواده ها در نتیجه جدایی محل سکونت خود ارتباط محدودتری با فرهنگ جامعۀ بزرگتر ایجاد میکنند.
- اعضای خانواده های سنتی به ارزشهای سنتی خود باور داشته آنها را در عمل پیاده میکنند. این امر شامل باورهای قوی و مذهبی آنها هم میباشد.
- اعضای خانواده های سنتی معمولاً به زبان مادری خود صحبت میکنند.
در بیمارستانی در تورنتو کشیک شب بودم. خانم 68 سالۀ چینی را برای ناراحتی روحی اش به بیمارستان آوردند. این زن 18 سال در کانادا زندگی میکرد ولی به جز چند کلمۀ ساده مثل سلام و غیره از زبان انگلیسی چیزی نمیدانست. اگر ندانستن زبان یک فرد 68 ساله که در محله چینیها زندگی میکند قابل قبول باشد اما ندانستن زبان به وسیله دو دختر این خانم که سنی بالای 40 سال داشتند به دشواری قابل توجیه است. این دو میگفتند که چندان احتیاجی به زبان انگلیسی نداشته اند زیرا همسران آنها هم چینی هستند و در محلۀ چینیها صاحب یک رستوران میباشند و این دو خانم نیز در آن رستوران مشغول به کار بوده اند و اکثر قریب به اتفاق مشتریهای آن رستوران هم چینی هستند. برای درک مشکل این خانم 68 ساله احتیاج بود که یک مترجم احضار کنیم.
2- خانوادۀ در تناقض
این عنوان به اصطلاح به خانواده ای گفته میشود که در خود دچار تناقض است و اعضای مختلف خانواده باورهای متفاوتی دارند. معمولاً والدین و پدربزرگ و مادر بزرگ سنتی فکر میکنند و سعی میکنند آداب و رسوم و زبان مادری خود را حفظ کنند. در مقابل بچه ها با زبان کشور جدید صحبت میکنند و ارزشهای کشور جدید را میپذیرند.
در نتیجۀ این تناقضها این خانواده ها فشارها و تنشهای مداومی را در بین نسلهای مختلف تجربه میکنند. ریشه این تنشها ناهمگونی بین ارزشها، رفتارها و انتظارهای اعضای مختلف خانواده از هم میباشد.
به طور مثال والدین سنتی تر انتظار دارند کودکانی مطیع و سر به راه، سخت کار و کوشا داشته باشند که به والدین خود و سایز بزرگترها احترام بگذارند. بعضی از این ارزشها با ارزشهایی که در کشورهای غربی تشویق میشوند در تناقض قرار میگیرد؛ ارزشهایی همانند استقلال، خودکفایی، حرف خود را زدن، رقابت کردن و تلاش برای جلو زدن از دیگران.
حاصل این است که اعضای خانواده به طور مداوم در مورد مسائلی مثل دوست دختر و دوست پسر داشتن و یا قرار ملاقات گذاشتن با جنس مخالف جدل میکنند. اهداف آموزشی و شغلی که کودکان باید به دنبال آن باشند مسئله ای است که میتواند باعث درگیری و تناقض مداوم در این خانواده ها بشود. همانگونه که قبلاً اشاره کرده ام در بسیاری از این خانواده ها نقش اجتماعی اعضای خانواده به هم میریزد. این مسئله به خصوص در مورد خانواده هایی که کودکان به سرعت زبان جدید را یاد میگیرند ولی والدین هنوز توانایی ایجاد ارتباط کافی ندارند صادق است. در این خانواده ها والدین متکی به لطف و کمک کودکان خود هستند تا آنها را نزد دکتر ببرند و حرف آنها را ترجمه کنند، انواع و اقسام فرمهای مختلف را پر کنند و غیره. این گونه وابستگی، کنترل و هدایت خانواده را از دست والدین خارج میکند. این امر به نوبه خود تناقضهای فرهنگی درونی خانواده را بیشتر میکند و باعث نارضایتی و تنش و آشوب در بین والدین میشود.
اکثر خانواده های فارسی زبان که به من مراجعه میکنند شامل این دسته میشوند. مشکلاتی که من به کرات شاهد آن هستم عبارتند از:
دیر آمدن دختر به خانه و میزان آزادی دختر در مقایسه با پسر خانواده
نحوۀ لباس پوشیدن دختر و آرایش او
تماسهای تلفنی به دختر خانواده به خصوص اگر تلفن زننده پسر باشد
شغل و یا رشتۀ تحصیلی که پسر یا دختر خانواده باید دنبال کند
نحوۀ برخورد و احترام به والدین
نحوۀ برخورد و احترام به مهمانهای مسن خانواده و به اصطلاح بزرگترها
نحوۀ تصمیم گیری در مورد آینده شغلی
چگونگی تصمیم گیری در مورد زندگی مشترک و همسر آینده
میزان استقلال اقتصادی افراد مختلف در خانواده
به چند نمونه اشاره میکنم:
الف- جوانی 21 ساله نزد من آمد. مشکل حادی داشت که بعد از چند جلسه بحث و گفتگو آن را از پیش پا برداشتیم. علاقه داشت که جلسات درمانی علیرغم حل مشکل اولیه ادامه یابد. در این جلسات به رابطۀ او با پدرش رسیدیم، میگفت: "پدرم دوست دارد من دکتر بشوم. جای چون و چرا برای من نگذاشته. من هنوز رشتۀ علوم را شروع نکرده ام ولی او به همه گفته که من میخواهم پزشک بشوم. با این که خودم هم پزشک شدن را دوست دارم ولی به جایی رسیده ام که میخواهم قیدش را بزنم و رشتۀ دیگری را شروع کنم. فکر میکنم او فقط به فکر پز دادن نزد این و آن است و به من فکر نمیکند". خوشبختانه این پسر بسیار منطقی بود و بعد از چند جلسه صحبت قبول کرد که باید به دنبال آنچه دوست دارد – در این مورد خاص رشتۀ پزشکی- برود و نگذارد عصبانیتش از پدر باعث تصمیم گیری نادرست او بشود. متاسفانه کار این پسر بسیار سخت تر شده است زیرا در سال اول دانشگاه و به دلیل کم کاری واکنشی به برخورد غلط پدرش معدلی حدود %75 آورده است که برای ورود به رشتۀ پزشکی بسیار کم است.
ب- همین مسئله در مورد دختری پیش آمد که به یک رشتۀ هنری علاقه داشت و به خاطر اختلاف نظر با والدینش به نوعی دچار لج بازی شد و با درس نخواندن عملاً راه پیشرفت خود را سد کرد. بعد از جلسات متعدد و گفت و گوهای فراوان به این نتیجه رسیده است که باید درصدد جبران اشتباه خود برآید و دوباره تلاش خود را تشدید کند تا با موفقیت در سالهای بعدی تحصیلی بتواند آموزش خود را در رشته ای که دوست داشت به نتیجه برساند.
پ- دختری 26 ساله میگفت به اصرار مادرش به رشتۀ مهندسی رفت. این دختر دوست داشت به رشتۀ طراحی لباس وارد شود. مادرش با طعنه میگفت "ما کانادا نیامده ایم تا تو لباس دوز و خیاط این و آن بشوی، مردم چه میگویند؟" به اصرار و اجبار مادر، این دختر وارد رشتۀ مهندسی شد و با موفقیت درس خود را تمام کرد. الان هم شغلی دارد که از لحاظ موقعیت اجتماعی و سطح حقوق بسیار مورد قبول است ولی از شغل خود لذت نمیبرد. میگوید هر روز که میخواهد بلند شود و سرکار برود عذاب میکشد. همیشه عصبانی و مضطرب است. از چیزی لذت نمیبرد و به فکر تغییر رشته میباشد.
ت- بدترین موردی که در کار خود با آن سرو کار داشته ام، دختری بود که حدود 13 سالگی به کانادا وارد شده بود و خانواده بسیار سنتی داشت. پدر هر روز صبح دختر را دم در مدرسه میگذاشت و عصر او را از مدرسه بر میداشت. دختر اجازه نداشت تنها جایی برود. هیچ پسری اجازه نداشت به خانه تلفن کند. یک روز پدر به جلوی مدرسه میرود. هر چه منتظر میشود از دختر خبری نیست. دختر در نتیجۀ فشار زیاد و تناقضهای موجود خانوادگی تصمیم به فرار از خانه گرفته و این کار را عملی کرده بود. از آنجایی که سن این دختر به بالای 16 سالگی رسیده بود از والدین کاری برای بازگرداندن او بر نمی آمد.ً این دختر با استفاده از کمکهای دولتی توانسته بود با موفقیت به درس خود ادامه بدهد. بعد از مدتی طولانی حدود 2 سال بالاخره این پدر دختر خود را می یابد. با همان دیدگاه سابق به در خانۀ دختر میرود تا او را به زور به خانه بازگرداند. وقتی دختر سر و صدا و داد و فریاد او را میشنود به پلیس اطلاع میدهد. پلیس این مرد را به اتهام تهدید و آزار دستگیر میکند. این فرد با هزینه بسیار توانست این مسئله قضایی را فیصله بدهد و پرونده را ببندد. حاصل این درگیری و در واقع ناتوانی این پدر در درک موقعیت جدید و نیازهای رشد یابنده کودکان خود این بود که کنترل معنوی پدر در خانواده خدشه دار شد و متأسفانه سایر اعضای خانواده هم به نوعی دچاردرگیری، تشنج و حتی مسائل روحی و روانی شدند.
متاسفانه نمونه های دردناکتر در سطح جامعه بسیار بیشتر اتفاق می افتد. اوایل دسامبر سال 2007 پدری پاکستانی دخترش را به قصد کشتن کتک میزند. او سپس به 911 تلفن میزند و میگوید که دخترش را کشته است.[1] دختر به بیمارستان منتقل میشود و متاسفانه در بیمارستان جان میسپارد. به زودی ریشۀ این خشونت دردناک مشخص میشود. پدر خانواده روحیات قوی مذهبی دارد و مهاجری از پاکستان است. او انتظار داد که قوانین پوششی اسلامی در خانه و در خارج از خانه رعایت بشود. دختر 16 سالۀ خانواده در مقابل این فشار دست به سرکشی میزند. از خانه با لباس اسلامی خارج میشود ولی لباس خود را در مدرسه عوض میکند. شلوار جین تنگ میپوشد، آرایش میکند و مقنعه را از سر خود بر میدارد. پدر بچه های دیگر را تشویق و یا وادار به جاسوسی علیه این دختر میکند. نحوۀ رفتار و نحوۀ لباس پوشیدن این دختر منشاء درگیری دایمی خانواده میشود. دختر دو بار از خانه میرود و یک بار در پناهگاههای حفاظتی دولتی و بار دوم در خانۀ دوستی زندگی میکند. پدر که در نهایت نمیتواند رفتار او را بپذیرد و آنرا برای خود و خانواده ننگی میبیند، برای "دفاع از ناموس خانواده" دست به کشتن دختر خود میزند. سوال مهمی که این پدر و سایر پدر و مادرهایی که تصمیم میگیرند خانوادۀ خود را به یک کشور غربی بیاورند این است: آیا فکر نمیکنید که فرزندان شما و به خصوص دختران شما تحت تاثیر محیط حاکم قرار میگیرند و میخواهند همرنگ بقیۀ کودکان و جوانان بشوند؟ آیا تاثیر چنین تغییراتی را در ساختار خانوادۀ خود در نظر گرفته اید و برای پذیرش آن آماده هستید؟ من شکی ندارم که هنگام تصمیم گیری به مهاجرت در تخیل آن پدر هم نمیگنجید که دست به قتل دختر خود بزند، اگر در آن هنگام با او مصاحبه ای میشد میگفت که برای سعادت و خوشبخت شدن فرزندانش دست به مهاجرت زده و سختی های مهاجرت را پذیرفته است. به احتمال قوی میگفت که میخواهد به فرزندانش امکانات تازه تر و بیشتری بدهد، امکاناتی که در پاکستان در اختیار آنها نبوده است. ولی همین امکانات و شرایط و تناقضهایی دامن زد که دردناکترین حاصل را در پی داشت. دختر در زیر خاک، پدر در زندان و بقیۀ خانواده در شوک روحی و نشسته در سوگ.
3- خانواده های دو فرهنگی
خانواده های دو فرهنگی خانواده هایی هستند که در آنها دو نوع فرهنگ (فرهنگ کشور مادر و فرهنگ کشور میزبان) به نوعی از همزیستی و صلح دست یافته و با هم در آرامش نسبی زندگی میکنند. این خانواده ها از خصوصیات زیر برخوردارند:
- اکثر والدین این خانواده یا در کشورهای غربی به دنیا آمده اند و یا مدتهای طولانی دراین کشورها ساکن بوده اند
- اکثر والدین این خانواده ها به طور گسترده با فرهنگ کشور میزبان آشنایی پیدا کرده و درعین حال با فرهنگ کشور خود هم آشنایی کافی و عمیق دارند.
- والدین این خانواده ها در نتیجۀ مدت طولانی اقامت و احتمالاً تحصیل دانشگاهی کشور میزبان و یا در کشورهای دیگر به شکل گسترده ای در معرض فرهنگ شهر نشینی غربی قرار داشته و حداقل بسیاری از جنبه های این فرهنگ را پذیرفته اند.
- معمولاً والدین این خانواده ها به جای تکیه بر پدر سالاری و کنترل از بالا، به مشاوره با جوانان خود تمایل دارند و آنها را در تصمیم گیریهای مهم و یا غیر مهم خانوادگی شرکت میدهند.
- بسیاری از این والدین از لحاظ حرفه ای افراد موفقی هستند و از سطح زندگی نسبتاً خوبی برخوردارند.
- اعضا و به خصوص والدین این خانواده ها به اصطلاح دو زبانه و دو فرهنگه میباشند و با فرهنگ شرق و غرب آشنایی دارند.
- عموماً این خانواده ها در محله های خاص ملیتهای مختلف غیره زندگی نمیکنند و بیشتر در حومه شهرهای بزرگ زندگی میکنند.
بر اساس درکی که من از جامعۀ ایرانی در شهر تورنتوا دارم فکر میکنم که خانواده هایی از این نوع در میان ایرانیان این شهر گستردگی وسیعی داشته و در حال رشد می باشند. از آنجایی که این خانواده ها از تناقضهای درونی کمتری رنج میبرند کمتر به کار کلینیکی و درمان نیاز دارند. در نتیجه من برخورد شغلی کمتری با این خانواده ها دارم و بیشتر در چهارچوبهای اجتماعی در تماس با آنها قرار دارم. در مواردی هم که گذر این خانواده ها به مطب می افتد بیشتر بر اساس نیازها و مسائل فردی است تا تناقضهای خانوادگی.
به طور مثال خانمی 35 ساله و مجرد که به تدریس در یکی از دانشگاههای تورنتو مشغول است به خاطر مشکل اضطراب نزد من آمد. من اعضای دیگر خانواده و از جمله والدین او را هم به طور مجزا دیده بودم. بعد از بهبود اولیۀ حال این خانم موضوع بحث به سایر مسائل کشیده شد.صحبت مجرد بودن او و واکنش خانواده مطرح شد. این خانم میگفت "علیرغم اینکه والدین من دوست دارند که من ازدواج بکنم ولی هیچ فشاری بر من وارد نمیکنند و تصمیم گیری در این مورد به عهدۀ من است". در این خانواده حق این زن برای تصمیم گیری در مورد آیندۀ خود به رسمیت شناخته شده است و ار طرف والدین حکمی صادر نمیشود. از طرف دیگر در این خانواده همه به فارسی حرف میزنند و مراجعۀ اعضای این خانواده به مطب من برای آن بود که من با فرهنگ و خصوصیات روحی ایرانیان آشنا هستم. یعنی این خانواده در ضمن پذیرش بعضی از جنبه های فرهنگ حاکم بر جامعۀ غربی ارتباط سالمی را هم با فرهنگ ملی خود حفظ کرده اند.
4- خانواده های غربی شده
همه یا اکثر اعضای این خانواده ها و از جمله والدین معمولاً در غرب به دنیا آمده اند و یا سالیان طولانی در این کشورها زندگی کرده اند. با گذشت هر نسل، ریشه های فرهنگی گذشته در این خانواده ها کم اهمیت تر میشود و ممکن است به تدریج از بین برود. اعضای این خانواده ها هویت فرهنگی و قومی خود را حفظ نمیکنند. ارتباط اعضای خانواده تنها از طریق زبان اول کشور میزبان برقرار میشود. برخورد افراد این خانواده ها بر اساس فردگرایی میباشد و روابط حاکم در خانواده بر اساس برابری اعضای خانواده میباشد. البته از دست دادن هویت فرهنگ قومی به معنی بی هویتی این خانواده ها نیست. بر مبنای نوع خانواده، سطح تحصیلات و درآمد خانواده و غیره افراد این خانواده ها میتوانند به درجات متفاوت هویت فرهنگی جدیدی را از فرهنگ حاکم کشور میزبان بپذیرند جانشین هویت فرهنگی خود بکنند. در نهایت، حاصل این جانشین کردن و فرهنگ زدایی قطع ارتباط فرهنگی و عاطفی با ریشه های خانوادگی میباشد و امکان نوعی غنای روحی میتواند از دست برود.
5- خانواده های مخلوط دو ملیتی
در اینجا منظور خانواده هایی است که افراد آن دست به ازدواج خارج از قومی میزنند و خانواده ای مختلط درست میکنند. منظور این است که با افرادی با ملیتهای متفاوت روابط ایجاد میکنند و یا ازدواج میکنند. به نظر نمیرسد که این مسئله هنوز در میان ایرانیها شیوع گسترده ای پیدا کرده باشد. ازدواج، افراد با زمینه قومی و فرهنگی متفاوت به میزان زیادی بستگی به زمینۀ جامعۀ میزبان و گروه مهاجر دارد. به طور مثال در آمریکا %15-10 ازدواجهای مهاجرین با کسانی است که فرهنگ متفاوتی دارند. در میان ژاپنیهای آمریکا این میزان حدود %50 میباشد. بعضی از خانواده ها از این لحاظ موفقند و جنبه های مثبت هر دو فرهنگ را میپذیرند و با هم جمع میکنند و در نتیجه امکانات رشد شخصیتی جدیدی در اختیار اعضای خانواده قرار میگیرد. از طرف دیگر تناقضهای ارزشی و مذهبی بعضی خانواده های دیگر را دچار تشنج میکند. مسائل دیگری که میتواند مشکل ساز باشد چگونگی ایجاد ارتباط، روشهای تربیت فرزندان و رابطه با خانوادۀ گسترده و بستگان دور و نزدیک میباشد که باعث تشنجهای گاه و بیگاه و یا مداوم در این خانواده ها میشود.
به طور خلاصه نحوۀ برخورد خانواده ها به شرایط جدید و ارتباط درونی اعضای خانواده در مهاجرت به عوامل مختلف بستگی دارد. بر اساس درجۀ فرهنگ پذیری و یا فرهنگ گریزی اعضای خانواده این برخوردها میتواند انسجام ایجاد کند و شرایط رشد مساعدی برای اعضای خانواده بشود و یا ممکن است تناقضهای متعددی در خانواده به وجود بیاورد. در این صورت پروژۀ مهاجرت ممکن است به شکست بینجامد و مشکلات زیادی گریبانگیر خانواده بشود. قبل از دست زدن به مهاجرت باید مشکلات محتمل را در نظر گرفت و بعد از مهاجرت باید آمادگی مقابله با مشکلات حاصله را داشت. آنچه مسلم است اینکه هیچ خانواده ای در مهاجرت از تغییرها وتناقضهای حاصل از آن مصون نخواهد بود.
آیا شما توان پذیرش تغییر در اعضای خانواده و پذیرش کمتر شدن کنترل خود را در خانواده دارید یا نه؟ آیا توان تحمل سخن متفاوت با سخن خود را دارید یا نه؟ یا انسانی هستید که راه خود را تنها راه ممکن میبینید و بر این باورید که هرکس اندیشه ای جز باور شما دارد جایش در جهنم است؟ بر اساس برخورد با تقسیم بندی فوق فکر میکنید خانواده شما در کدام گروه جا خواهد گرفت؟ ضروری است که قبل از مهاجرت به این نکات مهم پرداخت و از قبل برای برخورد با مشکلات احتمالی آماده بود. دوستی از فلوریدا در نامه ای به من این مطلب را به خوبی مطرح میکند:
" فکر می کنم شخصيت و موقعيت اجتماعی افراد نقش مهمی در زندگی در هجرت دارد. همه در جستجوی چيزی فراتر از آنچکه داشته اند، هستند که اين ۱۰۰% اشتباه است. پس توصيه می کنم قبل از مهاجرت برای آينده برنامه ريزی کنيد و چيزی به اسم آزادی و اينجور چيزها رو بهانه نکنيد. اگر ايران زندگی سخت و دشواری داشته ايد دليلی برای بهتر شدنش در غربت وجود ندارد. سخت کاری و زبان دوم و فرهنگ جديدی که معمولا ايرانی ها به سختی آن را قبول می کنند قرار نيست زندگی رو زيباتر کند. بچه های متولد اين جا مثل همان بچه های خوب و حرف شنوی ايرانی نيستند. حق و حقوقی دارند و بهشون کاملا واقف هستند و انگليسی يا هر زبون دومی را که حرف می زنند بهتر از شما بلدند. قبل از مهاجرت فکر کنيد نه بعد از مهاجرت ..."
[1] Toronto Star

Tuesday, March 24, 2009

مهاجرت و پناهندگی, فصل ششم

جدایی اعضای خانواده:
- تو کجایی؟
در گستره بی مرز این جهان
- تو کجایی؟
من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام
کنار تو
ترانۀ کوچک - احمد شاملو
تأکید کردم که مهاجرت میتواند مزایای زیادی داشته باشد ولی هزینه های آن هم فراوان است. قبل از مهاجرت باید با داشتن شناخت از مسائل و مشکلات مهاجرت آمادۀ مقابله با آنها بود تا کمترین هزینه ها پرداخت شود و از حداکثر امکانات استفاده بشود.
در چند فصل گذشته برخی از این مسائل و مشکلات ممکن را مورد بررسی قرار دادم. شکی نیست که هدف من از مطرح کردن این مسائل و مشکلات ایجاد ترس و دلهره در میان مهاجران و یا کسانی که قصد مهاجرت دارند نیست. هدف آگاهی از مسائل و مشکلاتی است که میتواند ضربه های عمیقی به اعضای خانواده بزند. امید من این است که از طریق این آگاهی بتوانیم هزینۀ مهاجرت را کمتر کنیم. در این قسمت به موضوع جدایی اعضای خانواده از همدیگر میپردازم.
جدایی و احیاناً تنهایی طولانی مدت اعضای خانواده میتواند یکی از مسائل و مشکلات مهم مهاجرت باشد. حدت و نوع مشکل بستگی به نحوه مهاجرت اعضای خانواده دارد. نحوۀ مهاجرت نقش موثری در میزان جدایی اعضای خانواده از هم بازی میکند.
در مطالعه ای که در دانشگاه هاروارد سازماندهی شده بود به مسائل مهاجرت و همراه بودن خانواده در جریان مهاجرت پرداختند. این مطالعه نشان داد که تنها %20 کودکانی که به آمریکا آمده بودند همراه تمامی اعضای خانواده دست به مهاجرت زدند. در همین مطالعه نشان داده شد که در حدود 3/1 خانواده ها یکی از والدین به تنهایی دست به مهاجرت زده و والد دیگر همراه فرزندان در کشور خود به انتظار شرایط مناسب برای مهاجرت میماند به امید روزی که دوباره همۀ اعضای خانواده در کشور جدید به هم ملحق شوند.
من در کار خود موارد متعددی از این نمونه ها (مهاجرت یکی از والدین) را شاهد بوده ام که عوارض دردناکی را هم در برداشته است. یکی از مراجعان من خانمی است که به تازگی به کانادا آمده است. ایشان چند سالی با سه پسرش در ایران منتظر بود که کار پناهندگی شوهرش در کانادا درست شود تا بتوانند دوباره در کانادا به هم بپیوندند. وقتی این خانم بالاخره و بعد از این جدایی چند ساله به کانادا می آید آن نزدیکی سابق بین او و شوهرش برقرار نمیشود. خانم که در نتیجۀ چند سال دوری و فشارهای زیاد مالی و خانوادگی دچار افسردگی شدید شده بود شرایط جدید را نمیتواند تحمل کند. افسردگی او در برخورد با مسائل و مشکلات مهاجرت بیشتر میشود و او خشم عمیقی از کانادا در دل خود جا میدهد. او از آنجایی که سیستم مهاجرت کانادا را مقصر اصلی جدایی خود و خانواده اش میداند در ذهن خود تصمیم میگیرد به این سیستم ضربه بزند. متأسفانه در اقدامی غیر منطقی کالایی بسیار کوچک و بی ارزش را از مغازه ای برمیدارد و بدون پرداخت پول خارج میکند. با سیستم ایمنی بالایی که این گونه مغازه ها دارند این فرد بلافاصله دستگیر میشود و به اتهام دزدی پرونده ای جنایی برای او تنظیم میشود که خود مسائل و مشکلات فراوانی برای او در پی داشت. پس از چند سال که از به هم پیوستن مجدد خانواده میگذرد رابطۀ آنها به هیچ وجه بهتر نشده است و در آستانۀ جدایی قرار دارند. نمونه های مشابهی که بعد از پیوند دوبارۀ زن و شوهر هیچگاه آن گرمی سابق در رابطه آنها ایجاد نشده فراوانند.
در کار تحقیقاتی دانشگاه هاروارد که به آن اشاره کردم مشاهده شده بود که در حدود %20 از خانواده ها هر دوی والدین با هم دست به سفر میزنند و بچه ها نزد اقوام در کشور خود میمانند. من کمتر شاهد این گونه مهاجرت در میان ایرانیانی که نزد من می آیند بوده ام. چیزی که من بیشتر شاهد آن بوده ام مهاجرت یکی از والدین است که به آن اشاره کردم و یا مهاجرت یکی از والدین به همراه کودکان میباشد. مطالعۀ دانشگاه هاروارد نشان میدهد که در %15 از خانواده یکی از والدین به همراه بچه ها دست به مهاجرت میزنند و والد دیگر در کشور خود میماند. این مورد شامل بسیاری از خانواده های تازه مهاحر ایرانی در کانادا میشود.
تحقیقات فوق الذکر و بسیاری از مطالعات دیگر و تجربۀ کاری من نشان میدهد که مسائل و دشواریهای مهاجرت ساختار بسیاری از خانواده ها را بر هم میزند. به طور مثال تعداد قابل توجهی از مردان مهاجر ایرانی بعد از مدتی اقامت در غرب به دلیل ناتوانی از ایجاد پیوند با بازار کار کشور میزبان به ایران باز میگردند و در آنجا مشغول به کار میشوند. البته این امر به شرطی است که پلهای پشت سر را خراب نکرده باشند. چنین ترتیبی در خانواده مسائل و مشکلات فراوانی در بر دارد.
یکی از مراجعانم خانواده ای است با یک پسر و یک دختر حدود 22-20 ساله. هر دو جوان به دانشگاه میروند. این خانواده از وضعیت مالی خیلی خوبی برخوردار بودند. پدر از حرفه ای بسیار موفق از لحاظ مالی و بالا از لحاظ اعتبار اجتماعی برخوردار بود اما با وجود تحصیلات عالی، بعد از مهاجرت موفق نمیشود که موقعیت خود را از لحاظ شغلی و مالی مستحکم کند و علیرغم شرکت در انجمنها و محافل بالای علمی نمیتواند شغل خوبی پیدا کند. این آمادگی را هم در خود نمیبیند که سطح اجتماعی خود را به قول خودش "پایین بیاورد" و هر شغلی را بپذیرد. ایشان بالاخره تصمیم میگیرد بار سفر را بربندد و به ایران برگردد چون با سطح بالای تحصیلی او هنوز امکان داشتن شغل خوبی در ایران برایش فراهم بود، در ضمن اینکه هنوز در ایران امکانات مالی متعددی در اختیار داشت. این بازگشت بار سنگینی بر دوش مادر خانواده گذاشت و او دچار افسردگی شدید شد. افسردگی او دو چندان شد وقتی فهمید همسرش در ایران رابطه ای دیگر اختیار کرده است. او به ایران میرود و در نهایت در مورد طلاق به توافق میرسند و از هم جدا میشوند. به مرور زمان و در نتیجۀ دوری پدر، ارتباط پدر با جوانان خود به تدریج کم و کمتر میشود. ارتباط آنها اکنون در حدی است که تنها وقتی این فرزندان تقاضای پول دارند به پدر خود تلفن میزنند. هر دو جوان هم در کار دانشگاهی خود دچار مسائل و مشکلات فراوانی هستند و راه روشن و درستی در پیش خود نمیبینند و هم در زندگی فردی خود دچار ناتوانی میباشند. سناریوی فوق با تفاوتهای جزیی در بسیاری از خانواده ها دیده میشود. مسائل و مشکلات فوق در خانواده هایی که یکی از والدین - معمولاً پدر- در ایران زندگی میکند تا هزینۀ زندگی خانواده را تأمین کند شایع میباشد.
مطالعات مختلف و تجربۀ شغلی من نشان میدهد که برای بسیاری از خانواده ها جدایی اعضای خانواده در جریان مهاجرت هم امری پر دردسر و بعضاً دردناک است. شکی نیست که واکنش اعضای خانواده و به خصوص فرزندان به این موضوع متفاوت است. من سه مورد واکنش متفاوت را از لحاظ شدت برخورد مشاهده کرده ام:
1- ممکن است تعداد کمی از این فرزندان که از یک یا هر دو والد خود جدا شده اند این مسئلۀ جدایی را در مجموع مثبت ببینند. من به ندرت شاهد چنین مواردی بوده ام. چنین نمونه ای ممکن است در خانواده ای اتفاق بیفتد که والدین در کشور خود در حال جدل و دعوای دایم میباشند و یا به طور مثال پدر خانواده با بچه ها درگیری مداوم دارد و با جدایی اعضای خانواده در نتیجۀ مهاجرت این درگیری کمتر میشود.
2- اکثر افراد روند جدایی اعضای خانواده را پر از تنش می یابند و ناراحتیهای فراوانی را تجربه میکند. این گروه سعی میکنند مسائل مهاجرت را تحمل کنند ولی در عین حال ممکن است دچار نا هنجاریهای روحی و روانی متعددی شوند.
3- برای گروه سوم این پروسه میتواند دردناکتر و ضربه زننده تر باشد. این افراد ممکن است در واکنش به تنشهای شدید مهاجرت دچار انواع و اقسام بیماریها بشوند و توان عملکرد مستقل خود را از دست بدهند.
به نظر می آید که بینش افراد نسبت به پدیدۀ مهاجرت و تفسیر آنها از جدایی و سرنوشت نهایی خانواده هم تأثیر عمیقی در شدت و گستردگی تأثیرات منفی جدایی اعضای خانواده از هم دارد. برای مثال دختری 22 ساله به خاطر افسردگی شدید به نزد من آمد. بررسیهای ما نشان داد که افسردگی او هنگامی بُعد جدی به خود گرفت که پدرش، نا توان از ایجاد پایگاه مناسب در کشور جدید و سرگشته از رابطۀ نا هنجار زناشویی، تصمیم میگیرد از کانادا به کشوری دیگر برود. متاسفانه این ترک خانواده شکل دائم میگیرد و ایشان تا مدتهای طولانی تمامی ارتباطهای خود را با خانواده قطع میکند. این دختر به حدی از پدر خود عصبانی بود که حتی حاضر نبود درهیچ موردی با پدرش حرف بزند. میگفت: "چه پدری؟ در سخت ترین شرایط ما را رها کرد و رفت." این جوان باید 30-20 ساعت در هفته کار میکرد تا کمک خرجی خانواده باشد و نبود وقت کافی برای مطالعه بر عملکرد درسی او نیز تأثیر منفی گذاشته بود. میگفت اخیراً برادرش رابطه ای را با پدرش –که اکنون از لحاظ شغلی مردی موفق است - آغاز کرده است ولی این رابطه بیشتر برای گرفتن پول از پدر است تا رابطه ای صمیمانه و از روی نزدیکی عاطفی. از زاویۀ دید این دختر رفتن پدر از کانادا نشانۀ رها کردن خانواده، بی اهمیت تلقی کردن خانواده و به خصوص کودکان و خود را در درجۀ اول قرار دادن بود. این برخوردها و باورها تأثیر بسیار منفی روحی و روانی بر این دختر جوان گذاشته بود.
خانمی که همسرش به خاطر مسائل مالی و شغلی مجبور است مدتی در ایران باشد میگفت که دختر جوانش که از دبیرستان فارغ التحصیل شده است و در آستانۀ ورود به دانشگاه میباشد. او بارها با چشمان اشکبار مطرح کرده است که نبود پدر در جشن فارغ التحصیلیش تأثیر منفی شدیدی روی او داشته است.
گاه جدایی اعضای خانواده میتواند ناشی از سرخوردگیهای حاصل از ناتوانی در کنترل بچه ها باشد. من این مورد را به خصوص در میان خانواده های پایبند به مسائل مذهبی شاهد بوده ام. به نظر میرسد که مهاجرت و قوانین کشور جدید که درجۀ آزادی بچه ها را افزایش میدهد و پذیرش چهارچوبهای فرهنگی جدید باعث از بین رفتن انسجام مذهبی این خانواده ها میشود. بعضی خانواده های مذهبی که به هر دلیلی تصمیم به مهاجرت میگیرند به زودی متوجه میشوند که آن کنترل سابق را روی نحوۀ تفکر کودکان خود ندارند. این مسئله میتواند باعث ایجاد تنش و تناقض شدید در خانواده بشود و به جدایی بیانجامد. در یکی از مواردی که من شاهد بودم پدری که جای مهر نماز روی پیشانی اش بود سرخورده از ناتوانی خود در کنترل فرزندان، همسر و بچه های خود را رها کرد و به ایران رفت. سرخوردگی این فرد در حدی بود که او حتی از کمک مالی به خانواده، علیرغم داشتن امکانات مالی عالی خود، خود داری کرد. اعضای باقیمانده خانواده دچار مسائل و مشکلات مالی فراوانی شدند و مجبور به استفاده از کمکهای اجتماعی دولت شدند. پسران و دختر این خانواده مشکلات متعدد روحی و اجتماعی دارند و مادر خانواده از حل مشکلات و تنشهای خانواده ناتوان است و موفقیت درسی بچه ها کاهش قابل توجهی یافته است.
آنچه که میتواند مسئلۀ جدایی مکانی اعضای خانواده را حادتر بکند مسئله مسئولیت بزرگ کردن بچه ها است. در خانواده های متعددی مادر و فرزندان در کانادا اقامت دارند و پدر در ایران مانده و به کار مشغول است تا هزینۀ اقامت خانواده را در غرب تأمین کند. در این خانواده ها وقتی پدر برای ملاقات به غرب می آید درگیریهای خانوادگی بیشتر میشود. بخشی از این درگیریها به دلیل این واقعیت است که پدر از عملکرد بچه ها راضی نیست و تغییرات مشاهده شده در آنها – به خصوص استفاده آنها از آزادیهای موجود در غرب، به کلوب رفتن، کمتر به درس توجه کردن و غیره- را دوست ندارد و از آنجایی که خود او هم - حداقل به خاطر وقت کمی که همراه خانواده صرف میکند- توان چندانی برای مداخله ندارد همۀ کاسه کوزه ها را سر مادر میشکند و با مادر درگیر میشود. باور پدر این است که مادر وظایف خود را آن گونه که باید انجام نداده است. حاصل این میشود که دور هم بودن خانواده تأثیری جز افزایش تفرق و تنش عاطفی بین اعضای خانواده ندارد و در نهایت به جدایی والدین می انجامد. به قول دو نفر از مراجعان من، پدر احساس میکند که به "گاو شیرده ای بدل شده که فقط باید کار کند و پول در اختیار اعضای خانواده بگذارد بدون آنکه حرف او ارزشی داشته باشد" و مادر احساس میکند که "با بی انصافی مسئول همۀ اشتباهات و خلافهای کودکان شناخته میشود بدون اینکه کار طاقت فرسای او که مسئولیت کودکان را به تنهایی به دوش گرفته" به رسمیت شناخته شود.
توجه داشته باشید که در این بحث من حتی اشاره ای هم به نیازهای جنسی و عاطفی- اجتماعی والدین که در نتیجۀ جدایی اعضای خانواده برجسته نکرده ام که خود بحث دیگری است و مسائل و مشکلات متعددی را به وجود می آورد. شکی نیست اگر این نیازها برای مدت طولانی برآورده نشوند مشکلات روحی متعددی میتواند در پی داشته باشد و چنانچه فرد به دنبال ارضاء این نیازها باشد مشکلات صد چندان خواهند شد.
خانمی و شوهرش را چند سالی است که میشناسم. شوهر این خانم فردی متشخص و با رفتار منطقی است. قبلاً علاقه ای بسیار در بین اعضای این خانواده دیده بودم. خانم میگفت که شوهرش به خاطر مسائل اقتصادی و فشار مالی به ایران رفته است تا بعضی از کارهای مالی را سر و سامان بدهد و خانم با دختر و پسر نوجوانش در تورنتو مانده بود. در فاصلۀ دو سال دوری مرد با دختر خانمی جوان آشنا میشود که به خاطر آرزوی زندگی در کانادا به این مرد نزدیک شده و رابطه ای بین آنها ایجاد میشود. وقتی خانم از این رابطه آگاه میشود به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و دچار افسردگی شدیدی میشود. شوهرش مسئلۀ تنهایی و نیازهای جنسی خود را مطرح میکند و میگوید در مقاطعی آن چنان تحت فشار بوده که کنترل خود را از دست داده و به فکر ایجاد این رابطه افتاده بود. خوشبختانه این رابطه چندان پیش نمیرود و این زوج میتوانند مسائل و مشکلات خود را حل کنند. ولی در موارد دیگر چنین رابطه ای میتواند زندگی خانوادگی را متلاشی کند که من شاهد نمونه های متعددی بوده ام.
اگر جدایی اعضای خانواده برای تسهیل مشکلات مهاجرت لازم است باید از عواقب احتمالی آن آگاه بود و برای به حداقل رساندن این عواقب پیش بینیهای لازم را در نظر گرفت. بدین منظور راهکارهای زیر پیشنهاد میشود:
1- جدایی اعضای خانواده در هر شرایطی تأثیرات منفی در برخواهد داشت و باید سعی کرد جدایی تا حد امکان کوتاه باشد.
2- باید جدایی را تا حد امکان از قبل برنامه ریزی کرد و شرایط و طول مدت آنرا تا حد ممکن مشخص کرد.
3- اعضای خانواده و به خصوص فرزندان بایستی از مهاجرت، جدایی، مراحل و مشکلات احتمالی بر سر راه خانواده درک درست و مشخصی داشته باشند.
4- توجه بیشتر به فرزندان در هنگام جدایی اعضای خانواده میتواند عواقب منفی مهاجرت را کمتر کند.
5- عضو خانواده ای که از بقیۀ خانواده جدا شده است ، باید ارتباط نزدیک خود را با خانواده –از طریق تلفن، ارتباط اینترنتی، فرستادن عکس و ویدئو حفظ کند.
6- در جریان این ارتباطات اعضای خانواده باید در مورد یکپارچه شدن و دور هم آمدن احتمالی خانواده در آیندۀ نزدیک تبادل نظر و همفکری داشته باشند.
7- فرستادن گاه و بیگاه هدیه احساس خوب بودن، مورد توجه بودن و ارزشمند بودن را به فرزندان خانواده میدهد و ارتباط نزدیکترباقی میماند. این هدیه نقش یک شیء جانشین را بازی میکند و کودک آنرا بخشی از پدر و یا مادری که دور است میبیند.
8- باید آماده برخورد احتمالی با عواقب جدایی بود. در بهترین شرایط ، حتی اگر تمام مقدمات مهاجرت به شکل منطقی پیش بینی شده و تمامی شرایط بالا در نظر گرفته شود هنوز مشکلات خانوادگی بروز خواهد کرد و فرزندان احساس به حال خود رها شدن پیدا میکنند. باید بتوان این احساسات را شناسایی و درک نموده و با آن برخورد منطقی کرد.
9- هنگامی که چنین احساسات منفی بروز میکند نباید آنها را انکار کرد، سرکوب کرد و یا کوچک شمرد و نادیده انگاشت. هر چه زودتر با این احساسات برخورد مثبت شود بهتر است و عوارض منفی را کمتر میکند.
10- روند یگانه شدن و دور هم جمع شدن خانواده هم میتواند دشوار باشد و هم زمان میگیرد. نمیتوان انتظار داشت بعد از 5-4 سال جدایی همان احساسات و گرمیها و نزدیکیهای سابق در خانواده وجود داشته باشد. ایجاد پیوند گرم و عمیق – حداقل در بعضی خانواده ها- محتاج گذشت زمان است.
11- در این مرحلۀ "آشنایی دوبارۀ اعضای خانواده"، باید تغییرات افراد خانواده به رسمیت شناخته شود، علایق جدید آنها مورد استقبال قرار بگیرد و رشد شخصیت و یا احتمالاً مشکلات روحی و روانی آنها در نظر گرفته شوند.
12- والدین باید در نظر داشته باشند که بعد از سالها جدایی ممکن است کنترل و نقش سابق را در هدایت فرزندان یا خانوادۀ خود نداشته باشند. در واقع یکبار دیگر والد یا والدین باید در عمل نشان بدهند که شایستگی چنین هدایتی را دارند. متاسفانه من شاهدم که بسیاری از والدین از عهدۀ چنین مهمی بر نمی آیند و از چنین شایستگی برخوردار نیستند.
13- برای کمتر کردن تأثیرات مهاجرت و جبران جدایی اعضای خانواده، تا آنجا که امکان دارد باید والدین وقت بیشتری با کودکان خود صرف کنند و رابطۀ عاطفی خود را با آنها حفظ کنند.
خانمی در نامه ای از تهران تجربۀ خود را در این رابطه مطرح میکند:
" فکر می کنم هر کسی در هرکجای دنيا که به دلايل خاص خود اقدام به مهاجرت می کند با اين مشکل تا مدتی دست به گريبان خواهد بود. البته اين مدت زمان بستگی به شخصيت و وابستگی های او به محيط و افرادی که قبل از مهاجرت با آنها سروکار داشته، دارد. من مدت پنج سال دور از خانواده در ايتاليا زندگی کردم و به اين حالات آشنايی کامل دارم. به دليل وابستگی به فرهنگ خود، مدت دو سال است که به ايران برگشته ام و با وجود نبودن خانواده ام در ايران و اقامت آنها در امريکا من ترجيح دادم در کشورم زندگی کنم و جالب اينجاست که بعد از گذشت اين مدت در کشور خود نيز دچار اين مشکل شده ام. فکر می کنم تنها خانواده بهترين و کامل ترين مجموعه ای است که باعث جلوگيری از بروز چنان مشکلاتی خواهد بود."

به طور خلاصه مهاجرت استواری خانواده را بر هم میزند و فشارهای زیادی بر ساختار آن وارد میکند. تنشی که بر ساختار و روابط خانواده وارد میشود و جدایی اعضای خانواده در نتیجۀ مهاجرت، میتواند مشکلات خانواده را عمیقتر و همیشگی کند. تنها با آمادگی از قبل و شناخت درست میتوان با این مشکلات مواجه شد و آنها را از سر راه برداشت. ای کاش همۀ ما احساسی را داشتیم که در شعر اول این مقاله از شاملو آمده است یعنی در هر کجای دنیا که هستیم احساس کنیم در کنار افرادی هستیم که دوستشان داریم. متأسفانه واقعیتهای اجتماعی-اقتصادی، فرهنگی و فردی تغییرات عمیقی را در انسانها و ارتباطهای آنها به وجود می آورد. باید با این تغییرها هوشیارانه برخورد کرد.

مهاجرت و پناهندگی, فصل هفتم

مهاجرت و یادگیری قوانین جدید:

شنیده ام یک جایی هست
جایی دور
که هر وقت از فراموشی خوابها دلت گرفت
میتوانی تمام ترانه های دختران می خوش را
به یاد آوری
میتوانی به اشارۀ اسمی
بروی به باران بگویی
دوستت میدارم
سید علی صالحی- ترانۀ چهارم – از نقاب چیدن محبوبه های شب
در مورد فرهنگ و تفاوتهای فرهنگی نوشتم و اشاره کردم که فرد مهاجر در چهارچوبهای رفتاری تازه ای قرار میگیرد، مسائل فرهنگی متفاوتی را تجربه میکند و در مقابل قوانین جدید قرار میگیرد. در محیط جدید ضمن اینکه امکانات تازه ای برای رشد ایجاد میکند، مسائل و مشکلات تازه ای هم میتواند به وجود بیاورد.
یکی از بدترین مواردی که به ذهنم می آید مورد با پناهندگان کاسوا[1] به تورنتو است. در جریان جنگهای داخلی یوگسلاوی سابق در سال 1999 دولت کانادا موافقت میکند 5000 نفر از ساکنان مناطق کاساوا را که در آوارگی زندگی میکردند به کانادا بپذیرد. در آن هنگام من عضو تیم روانپزشکی بودم که به کمپ این پناهندگان میرفت تا از لحاظ روحی و روانی امکانات لازم را در اختیار این گروه مهاجران قرار دهد. این پشتیبانی به خصوص از این لحاظ اهمیت داشت که این پناهندگان شاهد کشتارها و بمبارانها و جنگهای داخلی زیادی بودند و از عوارض روحی و روانی آن رنج میبردند.
یک روز که تازه به کمپ وارد شده بودیم به ما خبر دادند که پلیس یک پناهندۀ مرد را دستگیر کرده است. وقتی جویا شدیم به ما اطلاع دادند که در یک بحث لفظی که در خانواده ای در میگیرد مردی که سه روز قبل از آن تاریخ به کانادا وارد شده بود، زن خود را هل میدهد و زن به زمین می افتد. یکی از کارکنان کمپ این جریان را به پلیس گزارش میکند. از آنجایی که در قوانین کانادا زدن همسر و یا کودک جرم جنایی است (که به نظر من در تمام دنیا باید اینگونه باشد) این مرد به وسیله پلیس به جرم همسرآزاری دستگیر میشود و پروندۀ جنایی برای او تشکیل میشود.
یک زوج فلسطینی چند ماه بعد از ورود به کانادا به نزد من آمدند. ظاهراً یکی دو ماه بعد از ورود آنها به کانادا در یک بحث خانگی بین آنها دعوا میشود و در جریان دعوا صدای آنها خیلی بالا میرود. همسایه های آپارتمان به پلیس تلفن میکنند. وقتی پلیس میرسد از آنجایی که اثر ضربه بر بدن یکی از بچه ها وجود داشت سازمان دفاع از کودکان را در جریان میگذارد. در نهایت هر دو بچه را از خانواده جدا میکنند زیرا احساس میشود که در نزد این پدر و مادر بچه ها در خطرند. نگهداری بچه ها را به خانواده ای دیگر میسپارند که خود مسائل متعددی را به وجود می آورد. این زوج مدت طولانی با سیستم درگیر بودند و با صرف هزینه های زیاد بعد از دو سال توانستند سرپرستی بچه ها را دوباره به دست آورند. تأثیر این حادثه هم برای بچه ها و هم برای والدین بسیار مخرب بود.
دادگاه پسری 17 ساله ای را برای تحلیل روحی و روانی پیش من فرستاده بود که این پسر 4 ماه قبل از آن وارد کانادا شده بود. این پسر با خواهر 13 سالۀ خود دعوا میکند و در جریان دعوا او را کتک میزند. به دلیل سر و صدای دعوا همسایه ها به پلیس اطلاع میدهند. پلیس که آثار ضربه را روی بدن دختر جوان میبیند پسر را به اتهام آزار جسمی خواهرش دستگیر میکند و برای او پروندۀ جنایی باز میکند. بعد از دستگیری پسر از نزدیک شدن به خانه منع میشود. حاصل این بود که این جوان بدون توان اجتماعی زیاد و با ندانستن زبان انگلیسی باید جایی را اجاره میکرد و بدون حمایت مستقیم خانواده به تنهایی زندگی میکرد. از آنجایی که امکانات مالی خانواده محدود بود این پسر مجبور بود جایی را به شکل اشتراکی اجاره میکرد که خود مشکلات خاصی به وجود آورده بود.
چنین مثالهایی این واقعیت را که شناخت و پذیرش فرهنگ و به خصوص کشور میزبان را که مسئله ای مهم و دشوار است را برجسته تر میکند. این شناخت تنها به یاد گیری زبان جدید محدود نمیشود بلکه شناخت و احتمالاً پذیرش نقشهای جدید اجتماعی، ایجاد روابط تازه با دیگران، درک انتظارات از یک فرد در موقعیتهای مختلف و بالاخره درک قوانین حاکم بر این کشورها را نیز شامل میشود. به چند نمونه توجه کنید:
1- ارتباطهای بین انسانی از ساختارهای فرهنگی سرچشمه میگیرند و در کشورهای مختلف متفاوتند. در فرهنگ ما سربه زیر داشتن و به چشم بزرگتر نگاه نکردن ممکن است یک امتیاز اخلاقی به حساب بیاید. اگر فرد "توی چشم بزدگتر ذل بزند" ممکن است تنبیه بشود. در بیشتر کشورهای غربی فرهنگ غالب توصیه میکند که موقع حرف زدن ارتباط چشمی وجود داشته باشد و حفظ بشود. به یادم می آید که وقتی جزء هیئت پذیرش دانشجو به دورۀ تخصصی روانپزشکی دانشگاه تورنتو بودم، اگر کاندیدایی که برای مصاحبه آمده بود در حین صحبت به ما نگاه نمیکرد و به جایی دور و یا به زمین خیره میشد، نمرۀ پایینی میگرفت و مورد ارزیابی منفی قرار میگرفت.
همینطور در کشور ما ممکن است افراد هنگام صحبت نزدیک به هم بایستند، و یا حتی کمی همدیگر را لمس کنند. هر دوی این موارد در کانادا غیر طبیعی به نظر میرسد. تن صدای خیلی از مهاجران بلند و در نتیجه خشن به نظر می آید. این نزدیکیهای فیزیکی و یا صدای بلند ممکن است باعث ایجاد سوء تفاهم بشود که در بعضی موارد عواقب وخیمی میتواند داشته باشد. وقتی در بیمارستان سینای تورنتو[2] کار میکردم چندین بار موارد جالبی برایم پیش آمد. وقتی با زوجهای ایرانی کار میکردم لحن صدای بالای آنها توجه همکاران من را جلب میکرد و آنها با تصور اینکه در اطاق من مشکلی وجود دارد در میزدند و میخواستند ببینند آیا من به کمک احتیاج دارم یا نه.
در نظر داشته باشید که مطالعات روانشناسانۀ متعددی نشان میدهد که هنگامی که شما فرد جدیدی را میبینید در همان یکی دو دقیقه اول در مورد شخصیت او قضاوت میکنید. اگر نوع ایجاد ارتباط ما با هنجارهای اجتماعی جامعه جدید سازگاری نداشته باشد، تأثیری منفی ایجاد میکند و باعث عقب افتادن ما در جامعه میشود . سر وقت آمدن مسئلۀ مهم دیگری میباشد.
یادم می آید تازه به تورنتو آمده بودم. دوستی تلفن کرد که در ساعت 7 شب سخنرانی دارد. آدرس را پرسیدم گفت خودش می آید و مرا بر میدارد و با هم به محل سخنرانی خواهیم رفت. من ساعت 6:30 آماده بودم. دوستم ساعت 7:30 به در خانه ما رسید. گفتم "فکر کردم قرارمان یادت رفته و برای سخنرانی رفته ای. الان که خیلی دیر است." گفت "ناراحت نشو. وقتی ما میرسیم کسی آنجا نخواهد بود." ما 7:45 به آنجا رسیدیم و تنها 6-5 نفر را در آنجا دیدیم. ساعت 8 حدود صد نفری حضور داشتند. البته به نظر میرسد که در این 15 سال مسائل خیلی عوض شده و وقت شناسی دارد کم کم شکل بهتری به خود میگیرد.
2- چهارچوب فرهنگی حاکم در کشورهای غربی و فرهنگ مهاجرت در حال تغییر دائمی است چهارچوب قابل قبول رفتاری و فرهنگی تا حدی بستگی دارد به نسل مهاجر و مدت زمانی که افراد در کشور تازه اقامت داشته اند. این مسئله میتواند کار را نه تنها برای مهاجران بلکه برای درمانگران و متفکران جامعه هم دشوار کند. گاه جواب یک سوال بستگی دارد به تغییراتی که در ساختار خانواده ایجاد شده و این تغییر به طول زمان اقامت آن خانواده در کشور جدید و میزان فرهنگ پذیری خانواده بستگی دارد. پس جواب به این سوال که: "چه رفتارهایی درست است و باید تشویق شود و چه رفتارهایی نادرست است؟" چندان آسان به نظر نمیرسد. برخورد خانواده ای که یک سال پیش به کانادا وارد شده در مورد تقاضای پسرشان برای گوشواره به گوش کردن ممکن است با برخورد و راه حل خانواده ای که 15 سال اینجا اقامت داشته اند متفاوت باشد. اگر به تغییراتی که در تک تک ما ایجاد شده توجه کنیم متوجه خواهیم شد که حساسیتها و تعصبهای ما در طی زمان عوض شده است. و امیدوارم این تغییر در جهت تحمل بیشتر افکار و رفتارهای غیر آشنا بوده باشد.
نا توانی در پاسخ به این سوالات میتواند گیجی و سرگردانی ایجاد کند. فرد مهاجر ممکن است احساس کند که کنترل خود بر زندگی خود و کودکان خود را از دست داده است. یکی از والدینی که نزد من می آمد میگفت که مثل کودکی شده است که دوباره باید قوانین و مقررات و هنجارهای حاکم بر جامعۀ جدید را بیاموزد.
3- کودکان خانواده های مهاجر معمولاً زودتر با فرهنگ حاکم ارتباط ایجاد میکنند و جنبه های مثبت و منفی آن را یاد میگیرند. این امر میتواند غافلگیریهای فراوانی را در اعضای خانواده ایجاد کند. بخشی از این فراگیری در مدرسه صورت میگیرد. پسر 14 ساله ای یک سال پس از ورود به کانادا تصمیم گرفته بود گوشواره ای به گوشش آویزان کند. پدر و مادر شوکه شده بودند و سرگردان با برخورد تند در مقابل این جوان موضع گیری کردند. حاصل دور شدن بیشتر این جوان از خانواده بود. او از درس دور شد و به مواد مخدر پناه برد و دچار مشکلات قانونی متعددی شد. شکی نیست که درگیری شدید در خانواده تاثیر منفی زیادی در این به بیراهه رفتن داشت. تنها بعد از سالها به بیراه رفتن این جوان توانست راه درست را پیدا کند.
در همین چهار چوب فرهنگ پذیری و انتقال فرهنگی، بعضی آموزشها و معلومات به طور مستقیم در مدرسه در اختیار کودکان قرار داده میشود. مادری که دختری 14 ساله ای داشت میپرسید که چگونه باید در مورد مسائل جنسی با دخترش صحبت کند و آیا وقت آن رسیده است یا نه؟ احساس میکرد دخترش چیز چندانی در این موارد نمیداند. به او گفتم که کمی دیر کرده است و دخترش خیلی بیشتر از آنکه او تصور میکند در این موارد اطلاع دارد. چرا؟ برای اینکه در کانادا از کلاس چهارم و یا پنجم دبستان به بعد به طور رسمی آموزش روابط جنسی به کودکان داده میشود. البته والدین میتوانند با حضور کودکان خود در این کلاسها مخالفت کنند ولی این امر عوارض منفی بیشتری برای کودک ایجاد میکند. اولاً امکان به دست آوردن اطلاعات ضروری را در محیط سالم از او میگیرد، و ثانیاً او را در میان هم کلاسیهایش منفرد میکند و حتی ممکن است مورد تحقیر و تمسخر آنها قرار گیرد.
همانطور که گفتم در این کلاسها به شکل علمی و در فضایی بی طرف، ساختمان و ساختار جنسی زن و مرد، نحوۀ آمیزش جنسی، حاملگی، بیماریهای مقاربتی و غیره را آموزش میدهند. مسئلۀ دیگری که به کودکان خانواده ها ی مهاجر امکان میدهد با فرهنگ حاکم به سرعت خو بگیرند راحتی آنها در استفاده از تکنولوژی و به خصوص کامپیوتر است. کودکان یاد میگیرند که بسیاری از نیازهای آموزشی خود را از طریق کامپیوتر تأمین کنند و در نتیجه کمتر به والدین خود متکی باشند.
برای مقابله با این مسائل و مشکلات والدین باید جنبه های متعددی را در نظر داشته باشند.
1- باید از تصور مبهم، کلی و نادرست که "فرهنگ من برتر از فرهنگ کشور جدید است" تحت این عنوان که من فرهنگ سه هزار ساله دارم دست برداشت.
2- باید مقاومت در مورد پذیرش فرهنگ کشور جدید را کمتر کرد.
3- این پذیرش باید در چهارچوب این واقعیت باشد که فرهنگ در هر کشوری و از جمله کشور جدیدی که ما در آن سکنی گزیده ایم جنبه های مثبت و جنبه های منفی دارد.
4- میتوان جنبه های مثبت این فرهنگ – مثل تشویق به کتاب و کتابخوانی، تحمل حرفهای مخالف، پذیرش متفاوت بودن، به استقلال کودک احترام گذاشتن و غیره را- پذیرفت.
5- برای مقابله با رسوخ جنبه های منفی فرهنگی کشور میزبان، لازم است که این جنبه های منفی را شناخت.
6- برای مقابله با رسوخ جنبه های منفی فرهنگ کشور جدید در کودکانمان باید بتوانیم رابطه ای جدی و سرشار از احترام با کودکان خود داشته باشیم وگرنه در تلاش خود موفق نخواهیم بود.
7- با در کنار کودکان بودن و با مشاور آنها بودن میتوانیم به آنها کمک کنیم که در برخورد با فرهنگ کشور جدید جنبه های مثبت آنرا برگزینند و از جنبه های منفی آن دوری کنند.
8- با حفظ رابطه ای منطقی و صمیمی با کودکانمان میتوانیم به آنها امکان بدهیم که از اشتباهاتشان یاد بگیرند و روشهای منطقی و هنجار را برگزینند.
9- تحقیر فرهنگ کشور جدید، آنرا به باد تمسخر گرفتن و فرهنگ خود را فرهنگ برتر دانستن تنها به گسترش بیگانگی بین شما و کودکانتان منجر خواهد شد.
10- تسلیم شدن به فرهنگ حاکم و بی عملی در برابر تأثیرات منفی آن کودکان شما را در مقابل جنبه های مضر این فرهنگ بی دفاع رها میکند.
11- اگر زبان کشور جدید را نمیدانید و یا به خوبی نمیدانید مسائل و مشکلات فراوانی خواهید داشت. یادگیری زبان را در اولویت برنامه های خود قرار دهید.
12- قوانین جدید و به خصوص قوانینی را که در رابطه با سیستم قضایی و جنایی است باید یاد گرفت و باید به آنها احترام گذاشت.
همانگونه که گفتم در برخورد با این مسائل والدین میتوانند دچار گیجی و سرگردانی بشوند و احساس کنند دارند کنترل خود را از دست میدهند. برخوردهای واکنشی از جمله گرفتن کامپیوتر از بچه ها و یا محدود کردن شدید ارتباطهای آنها اغلب عوارض منفی به بار می آورد و بعضاً مانع پیشرفت کودکان در مدرسه میشود. چنین برخوردهایی رابطۀ والدین با کودکان را ضعیفتر میکند و کودکان را بیشتر از کانون خانه و خانواده میراند. والدین امکان تأثیر گذاری بر کودکان را از دست میدهند و کودکان و جوانان خود را بیشتر در معرض خطرهایی که در اجتماع در کمین آنها است قرار میدهند.
کودکان هم ممکن است از این ناتوانی والدین سوء استفاده کنند. مادری کارنامۀ مدرسۀ پسرش را پیش من آورد تا از آن سر در بیاورد. پسر ادعا کرده بود در همۀ درسها با نمرۀ خوب قبول شده است. وقتی به کارنامه نگاه کردم دیدم این جوان نمره های میانگین کلاس را به جای نمره های خود به مادر جا زده است. نمره های خودش در 2 تا از 4 درس زیر %50 یعنی نمرۀ مردودی در آن درسها بود.
یادگیری قوانین جدید شامل یادگیری قوانین ناشناخته هم میباشد. منظور من چهارچوبهای معامله کردن و درک درست شرایط اقتصادی است. در 24 ماه می سال 2006 یک باند بزرگ که درگیر تقلب اقتصادی بودند دستگیر شدند. این باند در کشورهای کانادا، آمریکا و هلند فعالیت داشت. 565 نفر در 5 کشور دستگیر شدند[3]. این باند توانسته بود سر 2.8 میلیون نفر را کلاه بگذارد و یک میلیارد دلار پول مفت به جیب بزند. بخش بزرگی از افرادی که مورد سوء استفاده قرار گرفته بوند مهاجرانی بودند که در بدترین شرایط اقتصادی زندگی میکردند و میکنند. اینان به دلیل شرایط اقتصادی دشوار خود و با امید به رسیدن به یک منبع پولی به دام این دلالان می افتند و پول زیادی را از دست میدهند. یکی از مراجعان من خانمی است میان سال که همراه با فرزندانش در وضع بد اقتصادی زندگی میکرد و میکند. میگفت که در روزنامه آگهی دیده بود که وعدۀ کارت اعتباری میداد. به آن شماره زنگ زده بود. آن فرد به او گفته بود که برای دریافت کارت باید 300 دلار پول بدهد و سپس ماهی 190 دلار به حساب بریزد تا این کارت اعتباری را بگیرد. این خانم برای مدت مدیدی این کار را کرد بدون اینکه کارت اعتباری را بگیرد. هر بار هم که تلفن زد جواب سربالا شنید که به زودی کارت برای شما فرستاده خواهد شد. خلاصه اینکه در مدت یک سال و چند ماه چندین هزار دلار هزینه کرد بدون اینکه اعتباری به دست بیاورد.
موارد فوق ضرورت آشنایی به قوانین نا نوشته را مطرح میکند و اینکه فرد باید هوش زندگی اجتماعی در یک جامعۀ جدید را به سرعت به دست بیاورد والا مورد سوء استفاده قرار میگیرد. به طور خلاصه مهاجرت، فرد و اعضای خانواده را در برابر قوانین جدید، انتظارات جدید اجتماعی و فردی قرار میدهید. شرایط فرهنگی جدید امکانات مثبت و منفی فراوانی ایجاد میکند. با شناخت زبان کشور جدید، با درک شرایط جدید فرهنگی و از طریق ایجاد رابطه ای صمیمی و نزدیک با کودکان میتوانیم به آنها کمک کنیم تا جنبه های مثبت شرایط جدید را بپذیرند و در مورد جنبه های منفی آن مقاومت کنند. یادگیری قوانین جدید به بزرگسالان امکان میدهد با سرعت در شرایط جدید احساس راحتی بکنند و از امکانات تازه برای رشد خود بهره برداری کنند.
[1] Kosovo
[2] Mount Sinai Hospital
[3] Toronto Star May 24, 2006

مهاجرت و پناهندگی, فصل هشتم

کودکان و مهاجرت:
در این غربت نا شاد
یاسی است اشتیاق
که در فراسوهای طاقت میگذرد
شاملو- هجرانی
بارها از من پرسیده اند که چه سن و سالی برای مهاجرت بهترین سن و سال ممکن میباشد. جواب به این سوال آسان نیست و مطالعات چندانی هم در این زمینه در دسترس نمیباشد.
فکر میکنم بحثهایی که تا کنون داشته ایم پیچیدگی مسئلۀ مهاجرت را نشان داده است. در هر سنی که دست به مهاجرت بزنیم برای انطباق، نیاز به تغییر و تحولات فراوان در درون خود داریم. در این نوشته به برخورد کودکان با مسئلۀ مهاجرت و مشکلاتی که آنها در برابر خود دارند میپردازم. در قسمتهای آینده به برخورد نوجوانان، جوانان و سالمندان هم خواهم پرداخت. در این مطلب، به ویژگیهای خاص کودکان، جنبه های مهم در رشد شخصیت و زمینه های خانوادگی مهاجرت که تجربه کودکان را شکل میدهد میپردازم.
خانمی از سیدنی برای من نوشته زیر را فرستاده است:
" ما به تازگی به استراليا مهاجرت کرديم. من و همسرم به اين مساله به عنوان مشکل نگاه نمی کنيم اما فرزندم که چهارسال داره دائم سوالات فلسفی می پرسه که ما چرا اومديم اينجا چرا بقيه نيومدن و سراغ تک تک افراد فاميل رو از من ميگيره مخصوصا بعد هر بار تلفنی که از طرف فاميل ميشه من سعی می کنم خيلی ساده جوابشو بدم حتی براش کره جغرافيايی خريدم که فاصله را و ايران رو بهش نشون بدم. بعضی وقتها هم دلم می خواد کسی بهمون زنگ نزنه که فرزندم اينقدر سوال پيچم نکنه. از يک طرف مطمئن هستم که کار خوبی کردم اما از طرف ديگه نمی دونم بايد چه رفتاری داشته باشم که خيلی بچه ام تو فکر نره و ناراحت نشه."
در برخورد با تجربۀ کودکان از مهاجرت باید چند واقعیت را در نظر گرفت:
1- کودکان با توجه به سنشان ممکن است درک چندانی از مهاجرت نداشته باشند. من نمیخواهم به مراحل رشد عقلانی-منطقی کودکان که پیاژه به بررسی آن پرداخت وارد شوم. در اینجا به این اکتفا میکنم که کودک 5-4 ساله ممکن است درک چندانی از معنای واقعی مهاجرت نداشته باشد. آنچه کودک در چنین سن و سالی درک میکنند واقعیت دور بودن از انسانهایی است که در زندگی او نقش قابل توجهی داشته اند و اکنون در دور و بر او حضور ندارند. در تماس نبودن با انسانهای آشنای زندگی میتواند اضطرابهای شدیدی در کودک ایجاد کند که ریشه در احساس نا امنی دارد.
2- کودکان در سنین اولیه زندگی از لحاظ شکل گیری شخصیت هنوز در مراحل ابتدایی هویت یابی قرار دارند. علیرغم آنکه جنبه های مهمی از شخصیت آنها شکل گرفته است ولی راه درازی دارند تا هویت فردی، اجتماعی، طبقاتی، قومی و غیره خود را نهایی کنند. این امر میتوان جنبه های مثبت داشته باشد. از این زاویه کودک بیشتر به یک ظرف خالی میماند که هویت خود را بیشتر از جامعه جدید میگیرد و لذا احساس تناقض کمتری بین جنبه های دو فرهنگ مختلف میکند. در مقابل، بچه هایی که در سنین بالاتری دست به مهاجرت میزنند و هویت اجتماعی قبل از مهاجرت آنها شکل گرفته است ممکن است نا همخوانیها و درگیریهای بیشتری در درون خود احساس کنند که حاصل تناقضهای دو فرهنگ متفاوت میباشد.
جنبه منفی مهاجرت در سنین پایینتر این است که کودک از آشنایی آگاهانه با فرهنگ مادری محروم میشود و دچار نوعی بیگانگی با فرهنگ سرزمین مادری شده و در نتیجه با افرادی که با آن فرهنگ زندگی میکنند – و از جمله والدین خود- نیز بیگانه میشوند. در مقابل، فردی که در سن بالاتر دست به مهاجرت میزند و در معرض دو فرهنگ قرار میگیرد، اگر بتواند نا همخوانیهای دو فرهنگ را برای خود حل کند تجربۀ دو فرهنگ و جنبه های مثبت دو جامعه را در درونی میکند و آن مجموعه را به ابزار برجسته ای برای رشد خود بدل میکند.
3- کودکان معمولاً در تصمیم گیری دربارۀ مهاجرت نقشی ندارند و از این لحاظ در واقع مهاجر نیستند بلکه تبعیدی اند. آنان به اجبار وطن خود را ترک کرده اند. هرچند ممکن است اطلاعاتی در مورد مهاجرت به کودک داده شده باشد ولی محتوای این اطلاعات محدود است و مقدار آن به چهار چوب ارتباطی خانواده از طرفی و سن کودک از سوی دیگر وابسته است. درک کودک هم از این مطالب میتواند محدود باشد. از این زاویه مطالبی که در فصل اولً در مورد تفاوت تبعیدی و مهاجر نوشتم در مورد کودکان مصداق پیدا میکند.
4- کودکان به دلایل متعدد درک درستی از مسئلۀ مهاجرت ندارند و نمیتوانند درک کنند که چرا بزرگترها همۀ چیزهای خوبی را که او به آنها عادت کرده بود از او میگیرند و او را به جایی غریبه و نا آشنا میبرند.
5- واکنش کودک در مقابل مسائل و مشکلات مهاجرت و محیط جدید به میزان زیادی وابسته به واکنش والدین او در مواجهه با این مسائل و مشکلات است. بزرگترها در مقابل مهاجرت و مسائل و مشکلات آن همیشه واکنش منطقی و درست نشان نمیدهند. در این صورت واکنشهای عصبی بزرگترها به کودکان نیز منتقل میشود بدون اینکه کودکان خود توان چندانی برای درک این مسائل و واکنش درست نسبت به عوارض منفی این مسائل را داشته باشند.
6- در مهاجرت بحثها و درگیریهای والدین اضافه میشود. والدین احساس اضطراب و ناتوانی میکنند و گاه به گاه این ناراحتیهای والدین به شکل خشونت علیه کودکان خود بروز میکند. خشونت علیه کودکان عواقب جدی در بر دارد. به دلیل عوارض قانونی خشونت علیه کودکان در غرب، شدت و گسترش خشونت در بین بسیاری از خانواده ها در مقایسه با ایران کمتر است. این مسئله را بسیاری از نوجوانان من در درمان آنها نقش داشته ام به من گفته اند که در کانادا خشونت فیزیکی به وسیلۀ والدین را دیگر تجربه نکرده اند ولی سایر انواع خشونت هنوز ادامه داشته و شیوع گسترده ای دارند.
عوامل متعددی میتوانند به شکل مثبت و یا منفی بر تجربۀ مهاجر در هر سنی که باشد تأثیربگذارند. یکی از مسائلی که نقش تعیین کننده ای بر تجربۀ مهاجرت دارد موقعیت اجتماعی- اقتصادی والدین است:
- وضع اقتصادی خانواده است که تعیین میکند که خانواده در کدام محله ساکن شود و با چه مسائل و مشکلاتی در محیط جغرافیایی خود مواجه شود.
- وضعیت خانوادگی تعیین میکند که آیا کودکان میتوانند امکان بازگشت به کشور خود را داشته باشند یا خیر و آیا امکان ملاقات سرزمین مادری و بستگان و تازه کردن سرزندگی روحی و فرهنگی برای فرد وجود دارد و آیا احساس امنیت به کودک باز میگردد یا خیر.
- وضعیت اقتصادی خانوادگی زمانی را که والدین میتوانند به کودکان اختصاص بدهند و با آنان سپری کنند تعیین میکند.
- وضعیت بهتر اقتصادی خانواده این شانس را در اختیار خانواده قرار میدهد که امکانات بیشتری به کودکان خود اختصاص دهند.
- وضعیت اقتصادی خانواده تعیین میکند که کودکان از امکانات تحصیلی کافی برخوردار خواهند بود یا نه.
- وضعیت اقتصادی خانواده تعیین میکند که جوانان برای تامین هزینه تحصیل خود باید کار کنند یا نه. این مسئله میتواند عواقب مثبت و یا منفی فراوانی در بر داشته باشد. اجبار به کار برای تأمین نیازهای خود، وقت مفید برای درس خواندن را کم میکند و میتواند امکان رقابت کردن کودکان را برای رشته های بهتر تحصیلی کم کند.
به طور کلی خانواده هایی که از امکانات پایین اقتصادی برخوردارند شرایط دشوارتری را در برابر خود دارند، در محله های پایینتری زندگی میکنند و امکانات کمتری در اختیار کودکان خود میگذارند و معمولاً با مشکلات بیشتری مواجه میشوند. البته در مجموع، تجربه نشان داده که علیرغم مشکلات متعددی که بر سر راه مهاجران وجود دارد از جمله برخوردهای نژادپرستانه، رقابتهای محیط کاری و محدودیت امکاناتهای موجود در کشور جدید، این خانواده ها در طی زمان شرایط بهتری پیدا میکنند اما بهایی که خانواده برای پیشرفت میپردازد میتواند بسیار گران باشد و عواقب این مسئله بیشتر گریبان کودکان را میگیرد.
برای رشد سالم شخصیت کودک نیاز به محیطی دارد که به او احساس امنیت بدهد. این احساس امنیت به خصوص از رابطۀ کودک با مادر و پدر سرچشمه میگیرد. کیفیت رابطه کودک با مادر و احساس امنیت حاصله به کودک امکان میدهد تا بر اضطراب خود غلبه کند و با آرامش در محیط به کاوش و یادگیری مشغول بشود. این احساس استقلال باعث ایجاد ورشد اعتماد به نفس در کودک میشود. مهاجرت و عواقب احتمالی آن –واز جمله ایجاد اختلال در چهارچوبهای خانوادگی و افزایش تنشهای والدین- این احساس اطمینان و آرامش را درهم میریزد و در نتیجه بعد از مهاجرت ممکن است آن محیط آرام و اطمینان بخش ضروری برای رشد احساس امنیت در اختیار کودک نباشد. حاصل میتواند بروز و رشد عدم اعتماد به نفس در کودک باشد که خود میتواند عوارضی همچون اضطراب، افسردگی، تنبلی و خجالتی بودن و غیره در سالهای نوجوانی در پی داشته باشد.
قبلاً مطرح کرده ام که یکی از نیازهای درونی کودک که به رشد او کمک میکند داشتن تصویری ایده آل از والدین وایجاد یک الگوی رفتاری مناسب میباشد. مهاجرت میتواند در این مسئله خدشه ایجاد بکند. اگر والدین نقش اجتماعی جدیدی پیدا کنند که آنرا در سطح خود نمیدانند و با این تنزل موقعیت اجتماعی به شکل منفی برخورد کنند (که چندان غیر طبیعی هم نیست) دیگر آن تصویر ایده آل از والدین مخدوش گردیده و در نتیجه کمک چندانی به جا افتادگی کودک در محیط جدید نمیشود. اضطرابهای والدین و برخوردهای خشن آنها میتواند باعث اضطراب و عدم اطمینان در کودکان شود که به نوبۀ خود باعث عدم اعتماد به نفس در کودکان میشود و نداشتن اعتماد به نفس طبیعتاً عواقب دراز مدت خود را در بر خواهد داشت.
در همین رابطه است که تغییر چهارچوبهای خانوادگی معنی می یابد و تأثیر عمیقی بر کودکان میگذارد. عدم حضورافرادی که تأثیر عمیقی بر کودک داشته اند و محیط عاطفی او را تشکیل داده بودند و از جمله خاله ها و عمه ها و پدر بزرگ و مادر بزرگ و همکلاسیها و غیره، میتواند تأثیرات منفی قابل توجهی داشته باشد. وقتی محیط بعد از مهاجرت کودک در مجموع منفی باشد کودک رفتارهای نا هنجار از خود نشان خواهد داد. کودک ممکن است دچار انواع ترسها و اضطرابها شود، در مدرسه منزوی شده و حتی میل به مدرسه رفتن را از دست بدهد. کودک ممکن است بخواهد دائماً در کنار پدر و مادر خود بماند و گوشه گیر شود و لذا رفتارهای تازه و ضروری برای رشد در محیط جدید را یاد نمیگیرد و دچار شکست تحصیلی میشود. در برخورد واکنشی با این شکستها و سرخوردگیها، بعضی کودکان به سرکشی و خشونت روی می آورند. در مواردی کودکان ممکن است دچار افسردگی و کابوسهای هولناک و وسواس بشوند و یا به انواع و اقسام بیماریهای جسمی مبتلا بشوند.
چهارچوبهایی که والدین برای کودکان ایجاد میکنند و نیز برخورد مردم کشور میزبان هم میتواند تأثیرات عمیقی بر میزان جا افتادگی کودکان در محیط جدید بگذارد. به چند نمونه توجه کنید:
- در مهاجرت، انتظار خانواده از کودک بسیار بالا است و گاه در حدی است که کودک توان برآوردن آنها را به هیچ وجه ندارد. تأثیرات منفی این امر قابل توجه است.
- در مهاجرت محل اقامت و مدرسۀ کودک ممکن است به دفعات تغییر کند زیرا خانواده مجبور به جابجاییهای متعدد است. این تغییرات بر میزان اجتماعی بودن کودک و توان حفظ روابط دراز مدت او تأثیرات منفی خواهد داشت.

- در مهاجرت کودک خود را با دیگران متفاوت میبیند. توجه او به این تفاوتها میتواند تأثیرات مثبت و یا منفی در زندگی او داشته باشد. مثبت و یا منفی بودن این تجربه بستگی به کشور محل زندگی و منطقه ای که فرد در آن زندگی میکند دارد.
- ترس از غربی شدن برای والدین اهمیت خاص دارد. بعضی از والدین آنچنان نگران غربی شدن کودکان هستند که این ترس را به شکل غیر منطقی به کودکان خود منتقل میکنند. این مسئله میتواند گوشه گیری کودک را تشدید کند و در آنها اضطراب شدیدی در رابطه با فرهنگ حاکم در کشور میزبان ایجاد کند. من در بحث جداگانه ای به مسئله ناشی از واکنش کشورهای میزبان به مهاجران و عواقب روحی- روانی آن خواهم پرداخت ولی در رابطه با برخورد والدین و عوارض آن به نمونۀ زیر توجه کنید:
مادری در رابطه با مشکلات پسر نوجوانش به من مراجعه کرده بود. میگفت وقتی به تورنتو آمده بود خیلی میترسید که پسرش مثل کاناداییها شود. میترسید که دچار زیاده خواهیهای بچه های کانادایی شده و یا دنبال درس و مدرسه نرود و فقط به بازی و به خصوص بازیهای کامپیوتری دل ببندد. برای جلوگیری از چنین پیش آمدی ارتباط بسیار محدودی با دیگران ایجاد کرد و پسر خود را از ایجاد دوستی خارج از مدرسه منع کرد. اکنون چهارسال از مهاجرت آنها میگذرد و شکایت و نگرانی و اضطراب اولیه مادر به این نوجوان منتقل شده و باعث محدودیت اجتماعی او شده است. پسر این خانم بسیار گوشه گیر است و علیرغم موفقیت درسی، توان اجتماعی بالایی ندارد و همیشه حتی در مدرسه منزوی است. این مادر به خصوص از کمبود فعالیت فیزیکی پسر که منجر به اضافه وزن بالایی گردیده رنج میبرد.
مهاجرت در سنین کودکی جنبه های مثبتی هم میتواند داشته باشد:
1- وقتی کودکان به همراه والدین خود مهاجرت میکنند، در مقابل مسائل و مشکلات مهاجرت – به وسیله والدین خود – مورد محافظت قرار میگیرد و در واقع - در صورتی که والدین با درک بالا و بلوغ فکری با مسائل و مشکلات مهاجرت برخورد کنند و تنشهای خود را به دیگر اعضای خانواده منتقل نکنند- احساس مثبتی از مهاجرت پیدا میکنند.
2- کودک توان بیشتری در جذب راهها و روشها و افکار و زبان جدید دارد و به سرعت به محیط جدید خو میگیرد. از آنجا که هنوز حالات روحی نوجوانی مثل خجالتی بودن و تنشهای مربوط به هویت یابی و غیره در کودکان شکل نگرفته مانع رشد آنها در محیط جدید نمیشود.
3- با توجه به مطالب فوق، کودک به سرعت جامعه جدید را میپذیرد و در آن احساس راحتی میکند.
در مجموع اگر کودک قبل از مهاجرت رابطۀ خوبی با والدین و دنیای اطراف خود داشته باشد و اگر تناقضهای حاصله به دلیل مهاجرت و مشکلات حاصله از مهاجرت برای خانواده بسیار شدید نباشد تجربه ای مثبت از مهاجرت پیدا خواهد کرد. این تجربۀ مثبت در نهایت منجر به جا افتادگی سالم کودک در محیط جدید و رشد آتی اجتماعی، فرهنگی و شخصیتی او خواهد شد. در چنین چهارچوبی کودک میتواند با تغییرهای فراوان حاصله از مهاجرت کنار بیاید.
باید توجه داشت که بعضی کودکان میتوانند غم و غصه خود را بهتر بیان کنند و بعضی کودکان از بیان ناراحتیهای خود ناتوانند، وغم خود را از طریق بد اخلاقی، کج خلقی و حتی خشونت نشان دهند. درک به موقع علت خشونت میتواند مانع بروز واکنشهای نابجا بشود. تشخیص به هنگام مسائل و مشکلات و یافتن راههای منطقی مقابله با آن میتواند به جا افتادگی مثبت کودک در محیط جدید کمک کند.
در مورد کودکان، مسائل خاص دیگر نیز میتواند پیش بیاید که خارج از اراده آنان است و تمامی زندگی آینده آنها را میتواند تحت شعاع قرار دهد. نداشتن کنترل بر سیر وقایع و احساس بازیچه بودن در هر مرحله ای از زندگی عواقب منفی روحی و روانی ایجاد میکند. مسئلۀ مهاجران افغانی و عراقی را در ایران به یاد بیاورید. در سه دهۀ گذشته چندین میلیون پناهنده عراقی و افغانی به ایران مهاجرت کرده اند. ده ها هزار نفر از این افراد با زنان ایرانی ازدواج کرده و صاحب فرزند شده اند. اما متأسفانه از آنجا که طبق قوانین ایران تابعیت کشور فقط از طریق پدر انتقال می یابد. بچه هایی که از مادر ایرانی و پدر پناهجوی افغانی یا عراقی در ایران به دنیا آمده اند از تابعیت ایران محرومند و در نتیجه از امکانات و حقوق یک شهروند ایرانی محرومند. تخمین زده میشود که بیش از یک صدهزار کودک با این شرایط نا مشخص در ایران زندگی میکنند. اگر دولت ایران تصمیم بگیرد که این پناهجویان را به کشور خود بفرستد –همانگونه که در مورد بسیاری از افغانها این امر صورت گرفته است- این کودکان توان ماندن در ایران را نخواهند داشت و مجبورند کشور خود را ترک کنند و به مناطق جنگ خیز بروند.
متأسفانه در اردیبهشت سال 1385 مجلس هفتم، کلیات طرحی را که میتوانست راه را برای دادن تابعیت ایرانی به این کودکان هموار کند رد کرد. شکی نیست که اکثر قریب به اتفاق این کودکان همراه والدین خود در مناطق فقیر و بدون امکانات شهرهای بزرگ به زندگی حاشیه نشینی خود ادامه میدهند. مهاجر و یا پناهجوی غیر قانونی بودن عوارض متعددی دارد. هویت اجتماعی نداشتن و یا زندگی در حاشیه از جنبه های دردناک زندگی این مهاجران است و کودکان آنها از عوارض آن در امان نیستند.
در اکثر کشورهای غربی مشکل به اصطلاح "مهاجران غیر قانونی" امکانات این افراد و خانواده های آنها را بسیار محدود میکند. این مشکلات شامل موارد زیر میباشد.
1- خطر اخراج دائماً این خانواده ها را تهدید میکند.
2- خطر اخراج ترس و اضطراب دائمی در این خانواده ها ایجاد میکند.
3- این ترس و اضطراب به کودکان منتقل میشود و سلامت روحی آنها را به خطر می اندازد.
4- سلامت جسمی و بهداشتی این کودکان هم در خطر است زیرا والدین به دلیل ترس از دستگیری و اخراج ممکن است به موقع آنها را به نزد پزشک نبرند. تعداد زیادی از پزشکان تورنتو اخیراً به دولت کانادا اعتراض کرده و خواسته اند که محیط درمانی از حملۀ نیروهای انتظامی مصون باشند تا بدینوسیله امکانات درمانی از این خانواده ها دریغ نشود.
5- به دلیل ترس فوق الذکر، بسیاری از این کودکان ممکن است از امکانات آموزشی کافی برخوردار نشوند. به عنوان نمونه، هجوم مأموران انتظامی به یک مدرسه در تورنتو در ماه اپریل 2006 و دستگیری دو کودک به منظور فشار وارد آوردن به والدین به اصطلاح غیر قانونی آنها به خاطر این که والدین را مجبور به معرفی خود کنند، از مصادیق چندش آور چنین خطری است.
به طور خلاصه هر سنی مسائل و مشکلات خود را دارد ولی در صورتی که والدین توان برخورد با مسائل و مشکلات مهاجرت را داشته باشند سن کودکی و به خصوص سن زیر 7 سالگی سن بسیار خوبی برای مهاجرت به نظر میرسد. افرادی که در سنین پایین مهاجرت میکنند – و یا در واقع مجبور به مهاجرت میشوند – در صورت داشتن شرایط مناسب خانوادگی و اجتماعی کمتر دچار اشکالها و تناقضهای فرهنگی – اجتماعی میشوند. تأکید میکنم که موقعیت این کودکان تا حد زیادی وابسته است به برخورد والدین آنها.