قسمت سیزدهم: تأثیرات روحی و روانی خشونت در خانواده
این غریبه کیست
که سپیده در دستانش میروید
و شهر نمناک است
از بوی اشک
عاطفه گرگین- چه غریبانه
در بررسی مسئلۀ انواع خشونت علیه زنان اشاره کردم که زن آزاری و خشونت علیه زنان به رفتارهای مکرری گفته میشود که در جهت تحقیر و کنترل زنان به کار برده میشود.
در چهارچوب زندان و زندانی و گروگان گیری و گروگان گرفته شده ها، که راه گریزی از اسارت خود ندارند، خشونت و شکنجۀ تکراری و طولانی قابل تصور است. ولی در اکثر خانه هایی که زنان مورد آزار قرار میگیرند میله های زندان وجود ندارد و سیمهای خاردار به دور خانه کشیده نشده است. چرا این زنان خشونت دیده از زندگی دردآور و پر از شکنجۀ خود نمیگریزند؟ چرا زنان در چنین روابط آزار دهنده ای میمانند و در نتیجه رفتار مکرر خشونت آمیز علیه آنها تکرار میشود؟
جودیت هرمان[1] یکی از محققان سر شناسی است که در کتاب برجستۀ خود "ضربه های روحی و بهبود"[2] به نقش اسارت روحی در تداوم خشونت اشاره میکند. از نظر او باور به اینکه "خانۀ من قلعۀ امن اوست باعث شده است که باور عدم دخالت در زندگی خصوصی انسانها ریشه های عمیقی پیدا کند و در نتیجه این واقعیت که خانه میتواند زندان زنان و بچه هایی باشد که در آن زندگی میکنند نادیده گرفته شود." در خانواده های پر تشنج باز دارنده های فیزیکی در مقابل فرار از اسارت کمتر وجود دارند. در اکثر خانه ها جلوی پنجره ها میله ای وجود ندارد و در خانه از بیرون قفل نشده است (هر چند مواردی که عوامل فیزیکی برای جلوگیری از خروج زن از رابطۀ خشن به کار برده میشود چندان نادر هم نیست). پس علت اینکه زنان و بچه ها در چنین روابطی باقی میمانند چیست؟ از نظر جودیت هرمان زنان به وسیلۀ الزامهای اقتصادی، اجتماعی، روانی و حتی قانونی و البته فیزیکی به اسارت در می آیند. این اسارت فرد را در ارتباط دراز مدت با کسی که او را رنج میدهد و به او آسیب میرساند قرار میدهد. این ارتباط دراز مدت بر اساس کنترل زورگویانه[3] میباشد.
در نوشته ای در مورد جنبه های روحی و روانی شکنجه گران اشاره کردم که اکثر کسانی که دست به شکنجه میزنند انسانهایی هستند که ظاهراً از بیماری روحی و روانی رنج نمیبرند و به اصطلاح افراد طبیعی و سالم به حساب می آیند. این واقعیت در مورد مردانی که در چهارچوب خانواده دست به خشونت میزنند هم صادق است. جنبه های مشترک فراوانی بین این دو شکل از خشونت وجود دارد.
باید در نظر داشت که ریشه های بیولوژیک قوی در انسانها برای ارتباط داشتن با دیگران وجود دارد. در زمانهای دشوار و هنگامی که فشارهای زندگی زیاد است این غریزۀ ایجاد ارتباط با دیگران در خدمت انسان است و باعث ترغیب انسان به کمک گرفتن از دیگران میشود. وقتی انسانها دچار سوانح شدید میشوند و یا به شدت مورد آزار قرار میگیرند ممکن است کیفیت ارتباط آنها با دیگران شکل منطقی خود را از دست بدهد و فرد بدون تفکر دچار نزدیکی احساسی و عاطفی بدون منطق بشود.
افراد ضربه خورده، تحت فشار قرار گرفته و زجر دیده – مثلاً کسانی که مورد شکنجه واقع شده اند و یا زنان مورد آزار قرار گرفته- برای ایجاد احساس آرامش ممکن است به آماده ترین منبع ارتباطی موجود نزدیک شوند و نزدیک بمانند. در مورد زن کتک خورده این فرد کسی جز شوهر نمیباشد. ازدواج بعضی از شکنجه شدگان در زندانهای جمهوری اسلامی با شکنجه گرانشان از این زاویه قابل بررسی است.
شباهت شکنجه و خشونت در خانواده به موارد فوق محدود نمیشود. فضای زندان و فضای خانوادۀ خشن تشابهات فراوانی دارند که شامل موارد زیر میشود:
1- در اسارت فرد شکنجه گر به مهمترین فرد در زندگی فردی که مورد شکنجه قرار میگیرد بدل میشود.
2- چهارچوب روحی و روانی فرد شکنجه شده به وسیلۀ فرد شکنجه گر شکل داده میشود.
3- فرد شکنجه گر از این محدودیت روحی و روانی زندانی استفاده میکند و او را از لحاظ روانی وابسته به خود میکند.
4- هدف اصلی شکنجه گر اسارت فکری و در هم شکستن روحی و روانی فرد اسیر میباشد.
5- این هدف از طریق کنترل تمامی جنبه های مختلف زندگی فرد اسیر حاصل میشود.
6- فرد شکنجه گر در نهایت نیاز به توجیه رفتارهای غیر انسانی خود دارد.
7- شکنجه گر برای توجیه این رفتارها سعی میکند تأیید فرد شکنجه شده را به طرف خود جلب کند تا آنجا که در مواردی حتی میتواند در این نیاز به تأیید تا آنجا پیش برود که احترام و حتی عشق فرد شکنجه دیده را به طرف خود جلب کند.
جرج اورول[4] در کتاب خود این رابطۀ ریشه گرفته در اسارت را به این نحو بیان کرده است:
"ما به اطاعت منفی راضی نیستیم، یا به تسلیم شدن شرم آور. وقتی که بالاخره به ما تسلیم شدی، باید بر اساس ارادۀ آزاد خود تو باشد. فرد یاغی را تا وقتی که در مقابل ما ایستاده است نابود نمیکنیم. او را تغییر میدهیم، اندیشۀ درونی او را تسخیر میکنیم، شکل دوباره به او میدهیم. ما تمام زشتیها و توهمات را در درون او میسوزانیم، او را به طرف خود می آوریم، نه در ظاهر، بلکه به طور واقعی در قلب و در روح." جودیت هرمان بر این باور است که میل به کنترل کامل اساس تمامی اشکال سلطۀ زورگویانه میباشد. از این زاویه شکنجه در زندانهای سلطه گران و آزار دیدن در خانه ای که باید محیط امن و آسایش فرد باشد شباهتهای زیادی پیدا میکند.
در این رابطه است که مفهوم "سندرم زنان کتک خورده" مطرح میشود.[5]
سندرم زنان کتک خورده
در هنگام بررسی تأثیرات روحی و روانی خشونت در خانواده به طور مکرر به زنانی بر میخوریم که دچار انفعال و احساس نا توانی شدید شده اند و شور و شوقی برای خروج از موقعیت زجر آور خود ندارند. محققان نشان داده اند که این واکنش روحی در زنان مختلف جنبه های مشترک زیادی دارند و این جنبه های مشترک تحت عنوان "سندرم زنان کتک خورده" خلاصه شده است. "سندرم زنان کتک خورده" در مورد زنانی که مورد خشونت شدید قرار گرفته اند به کار برده میشود و اشاره دارد به عوارض و تأثیرات خشونت مکرر بر زنان.
اجازه بدهید به بعضی از این علایم بپردازیم:
1- اعتماد به نفس پایین: اعتماد به نفس بسیاری از زنان در روابط خشونت آمیزی که اسیرش شده اند پایین است و بسیاری از آنان از هیچ اعتماد به نفسی برخوردار نیستند. این پایین بودن اعتماد به نفس تا حدی است که وقتی زن مورد خشونت قرار میگیرد خود را سرزنش میکند و باور میکند که لایق زندگی و رابطه ای بهتر از این رابطۀ تحقیر آمیز و خشن که درگیر آن است نمیباشد. در واقع انتقادها و سرزنشهای مداوم مرد خشونتگر در باور زن جای میگیرد، آن سرزنشها را درونی میکند و نهایتاً میپذیرد که لیاقتش چیزی بیشتر از این زندگی خشن نیست.
2- احساس مسولیت: "زنان کتک خورده" میپذیرند که آنها مسول رفتارهای خشونت آمیز همسرشان میباشند. این پذیرش از طریق درونی کردن سرزنشها صورت میگیرد. زن کتک خورده استدلال میکند که اگر وقتی شوهرش مست وارد خانه شد سکوت میکرد و یا به اتاق خود میرفت مورد خشونت قرار نمیگرفت. مطالعات متعدد چاپ شده وتجربۀ کلینیکی من نشان میدهد که در بسیاری از موارد، جدا از واکنش زن به موقعیت پیش آمده، خشونت اتفاق می افتاد. واقعیت این است که زنی که کتک میخورد کنترلی در رفتار همسرش ندارد و خشونت –جدا از رفتار او- اتفاق می افتد. صرف نظر از اینکه زن به کارهای خانه برسد یا نه، از بچه ها نگه داری کند یا نه، غذا آماده کرده باشد یا نه خشونت اتفاق می افتد. اما از آنجایی که "زن کتک خورده" از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است خود را سرزنش میکند و خود را مقصر میداند و باور دارد که شایستۀ سرنوشتی بهتر از آنچه نصیبش شده نمیباشد. جالبتر اینکه هر چقدر "زن کتک خورده" بیشتر سعی کند به خواسته های مرد خشونت گر تن بدهد تنشها بیشتر میشود، خشونت افزایش می یابد و در نتیجه اعتماد به نفس زن بیشتر خدشه دار میشود و احساس کنترل او کمتر و کمتر میشود.
3- احساس گناه: "زنان کتک خورده" احساس ناتوانی میکنند. احساس میکنند که به اندازه کافی کار نکرده اند تا مانع خشونت همسرانشان بشوند. فکر میکنند که تقصیر آنها است که مسائل بهتر نمیشود و رفتار شوهرشان هنوز خشونت آمیز است. در نتیجۀ این احساس ناتوانی برای بهتر کردن شرایط زندگی خانوادگی آنها احساس گناه میکنند. از طرف دیگر وضعیت موجود باعث خشم آنها میشود و از آنجایی که نمیتوانند خشم خود را بیان کنند آنرا متوجه خود میکنند و به سرزنش خود میپردازند و احساس گناه خود را بیشتر میکنند. بدین ترتیب زنان اسیر دور باطل کمبود اعتماد به نفس، سرزنش خود، احساس خشم و عصبانیت از ناتوانی خود و احساس گناه میشوند.
4- احساس ناتوانی و بی پناهی: در اواخر دهۀ 1960 در تحقیقات روانشناسی و روانپزشکی مفهوم "بی پناهی فرا گرفته شده"[6] مطرح شد. در آن سالها در پی مطالعاتی بر روی سگها و موشها نشان داده شد که موشهایی که کنترل بر شرایط نا مساعد خود نداشتند بیشتر از موشهایی که بر شرایط نا مساعد خود کنترل داشتند دچار افسردگی میشدند. مارتین سلیگمن[7] روانشناس و نویسنده ای آمریکایی است که در آن سالها در دانشگاه پنسیلوانیا کار میکرد. سلیگمن در یکی از اولین مطالعاتش نشان داد که سگهایی که هنگام شنیدن صدای زنگ مورد شوک الکتریکی مداوم قرار گرفته بودند، وقتی بعدها صدای زنگ را می شنیدند حتی سعی نمیکردند فرار کنند. سگها حتی سعی نمیکردند از این موقعیت دردناک خود را نجات دهند. در واقع سگها یاد گرفته بوند که برای جلوگیری از شوک الکتریکی کاری نمیتوانند بکنند و دچار تسلیم محض شده بودند. زنانی که مورد خشونت مداوم قرار میگیرند و راه گریزی هم نمی یابند در نهایت دچار این احساس ناتوانی عمیق میشوند و در نهایت از هر تلاشی برای تغییر شرایط خود دست برمیدارند.
[1] Judit Herman
[2] Herman, Judit 1992 Trauma and Recovery: The aftermath of violence- from domestic abuse to political terror Basic Books.
[3] Coercive control
[4] Orwell, George. 1984 Page 210.
[5] Battered wife syndrom
[6] Learned helplessness
[7] Martin Seligman
No comments:
Post a Comment