Thursday, May 28, 2009

خشونت، فصل اول

فصل اول: خشونت به وسیلۀ زنان


من دلم میخواهد،

که به طغیانی تسلیم شوم

من دلم میخواهد

که ببارم، از آن ابر بزرگ

من دلم میخواهد که ،

بگویم: نه، نه، نه.

فروغ فرخزاد- در غروبی ابدی


خشونت در خانواده مسئله ای است بسیار مهم که مورد توجه فراوان فعالان اجتماعی و محققان بوده است و اهمیت اساسی دارد که به آن پرداخته شود و از زوایای مختلف مورد بررسی قرار بگیرد.

شکی نیست که بسیاری از زنان مورد خشونت قرار گرفته اند و شکی نیست که ساختار جامعۀ امروز، هم در کشوهای غربی و هم در کشورهای شرقی، درجهت اجحاف نسبت به زنان است. ولی باید در نظر داشت که زنان نیز گاه دست به خشونت میزنند و من بارها شاهد خشونت گرایی زنان هم بوده ام.

فروید، پرخاشگری[1] و میل جنسی و یا لیبیدو[2] را دو جنبۀ برجستۀ غریزۀ انسان میدانست؛ و اگر انسان را حاصل تحول و تکامل[3] دوره ای از زندگی حیوانی بدانیم،لزوماً چاره ای جز پذیرفتن این واقعیت هم نداریم. پذیرش این دو غریزه به عنوان جنبه های نهادی انسان پذیرفتن این امر را ضروری میکند که این غرایز نمیتوانند محدود به مردان باشند و از خصوصیات نهادی زنان هم هستند. در مواردی مثل میل به رقابت، مبارزه برای بقا، و گرایش به پیشرفت غریزۀ پرخاشگری میتواند خود را به صورت سالمتر نشان دهد. گرایشهای سالم فوق الذکر به آسانی هم در مردان و هم در زنان قابل مشاهده است. زنانی فراوانی را دیده ام که برای حفظ و بقای خود و فرزندانشان با چنگ و دندان به مبارزه برخاسته اند و این خود گونه ای از همان نوع سالم غریزۀ پرخاشگری میباشد.[4]

طبیعتاً غریزۀ خشونت در روابط زناشویی و در خانواده نیز نمونه های خاص خود را دارد. زنان هم در چهارچوب خانواده به اشکال مختلف میتوانند دست به خشونت بزنند و من به بعضی از آنها خواهم پرداخت. البته خشونت زنان عموماً قابل مقایسه با خشونتگرایی مردان نمیباشد. در مجموع، شرایط اجتماعی و قوانین و عرف حاکم، غرایز مختلف انسان را تغییر میدهد و کنترل بیشتری در بیان این غرایز ایجاد میکند. قرنها زندگی در جوامع شهری، وابستگی زنان به مردان و سپس قوانین مختلف مذهبی و یا مدنی که زنان را به شهروندان درجه دوم بدل کرده است و برای مردان حق و حقوق غیر منطقی و نا برابر قائل شده است در کاهش نسبی میزان خشونت گرایی زنان نقش داشته است.

نقش اجتماعی که زن و یا مرد به عهده میگیرند، تجربه خانوادگی آنها، انتظارات و برداشتهای درونی شده از نقش فرد (زن یا مرد)، تجربۀ روابط نزدیک عاطفی در طی زمان از عوامل دیگری است که در بروز و یا عدم بروز خشونت نقش عمده ای بازی میکنند. عملکرد نهادهای دولتی و غیر دولتی و وضعیت طبقاتی، نژادی و قومی هم در تعدیل و یا تقویت خشونت گرایی نقش دارند. مجموعۀ این شرایط و عوامل باعث شده اند که زنان به میزان کمتر و با شدت کمتر دست به خشونت بزنند.

پس همانگونه که اشاره کردم عموماً میزان خشونت گرایی زن و مرد نمیتواند برابر باشد زیرا آنها زمینه های روحی-اجتماعی، فیزیکی و فیزیولوژیک متفاوتی دارند. برای وجود برابری باید دو طرف دعوا از لحاظ قد و قامت و قدرت کم و بیش برابر باشند، از آموزش برابر برای استفادۀ مداوم از خشونت بهره برده باشند، از گرایشهای مشابه ای برای استفاده از خشونت برخوردار باشند و از توان برابر برای ایجاد ترس و آسیب رساندن به طرف مقابل بهره مند باشند. مسلماً در این زمینه ها زنان و مردان برابر نیستند. اما علیرغم همۀ این مسائل زنان هم در روابط اجتماعی خود دست به خشونت میزنند. اجازه بدهید به نمونه هایی از خشونتهای زنان اشاره بکنم.

خشونت علیه کودکان

خشونت علیه کودکان مسئله ای است که به خصوص در ایران بسیار شایع است و به خاطر اینکه قانونی علیه خشونت والدین وجود ندارد، این مسئله توجیه بیشتری یافته و حتی بعضی از قوانین مدنی ایران به نوعی مسئله خشونت علیه کودکان را تشویق نیز میکنند. خشونت علیه کودکان چه در ایران و چه در مهاجرت محدود به پدران نمیشود و مادران نیز در بسیاری موارد علیه کودکان خود دست به خشونت میزنند.

یکی از مراجعان من مادری است که به دلیل اعمال خشونت کارش به سازمان دفاع از کودکان و دادگاه خانواده کشیده شده بود و به همین دلیل ظاهراً از خشونت دست کشیده بود. ولی بعداً خشونت علیه دختر نوجوانش را به شکل مخفیتری اعمال میکرد و بیشتر از تهدید و داد و بیداد استفاده میکرد. مثلاً میگفت: "اگر ایران بود پوست از سرت میکندم غافل از اینکه تهدید به خشونت خود نوعی خشونت میباشد."

تحریک خشونت به وسیلۀ پدر هم از موارد دیگر خشونتگری مادران است. تعدادی از مادران، خود دست به خشونت نمیزنند ولی کودک را تهدید میکنند که وقتی شب پدر به خانه آمد با او در مورد کارهای بد کودک صحبت خواهند کرد تا پدر حساب او را کف دستش بگذارد.

پدری که با همسرش برای مشاوره آمده بود میگفت که همسرش با عصبانیت تلفن میزند که: "بیا خانه تکلیف من را با این دختر روشن کن". او اضافه میکرد که وقتی ایشان خانه بودند و درگیری بین همسر و دخترش شروع میشد این خانم به او میگفت: "نشستی و نگاه میکنی! بلند شو کاری بکن! بلند شو حسابش را کف دستش بگذار!" البته این پدر به نوبۀ خود و به اصطلاح خودش کاسۀ صبرش به انتها میرسید و در مرحله ای از کوره در میرفت و شروع به داد و بیداد میکرد.

به نظر می رسد که در مهاجرت، بسیاری از این خشونتها علیه دختران نوجوان و جوان میباشد. مسائلی مثل نحوۀ لباس پوشیدن ، ساعاتی که دختر نوجوان یا جوان میتواند بیرون از خانه بماند و یا داشتن دوست پسر از مواردی هستند که برای بسیاری از والدین مسئله ساز است و سعی میکنند با توسل به خشونت دختران خود را محدود و مجبور به تمکین کنند. متاسفانه در مواردی خشونت مادران علیه دخترانشان برای دفاع از خود در مقابل برخورد خشن شوهر با آنها است. آنها سعی میکنند فرزندان و به خصوص فرزندان دختر را محدود کنند تا در آینده به همدستی با دختر خود و تشویق او به بی بند و باری متهم نشوند.

هنگامی که زن و شوهر تصمیم به جدایی میگیرند و بر سر مسئلۀ سرپرستی فرزندان[5] درگیری دارند امکان خشونت علیه کودک افزایش می یابد. متأسفانه در موارد بسیاری که زندگی زناشویی با شکست مواجه میشود و روابط پدر و مادر متلاطم و همراه با خشونت میشود، این تلاطم و خشونت، چه قبل از جدایی والدین و چه بعد از این جدایی گریبان کودک را هم میگیرد. در روزنامه تورنتو استار[6] خبری منتشر شده بود که مادری که از همسرش جدا شده بود و درگیر جنگ طولانی برای سرپرستی کودکان 1 و 3 ساله اش بود به اتهام قتل این دو کودک دستگیر شده بود. متاسفانه مواردی شبیه این کم نیستند. ضمن اینکه اکثر موارد خشونت علیه کودکان به وسیله پدران صورت میگیرد اما مادران هم به سهم خود دست به خشونت میزنند. متاسفانه در همین یک سال اخیر در تورنتو ما شاهد موارد مشابهی بوده ایم که کودکان قربانی درگیری در نهایت بی معنای والدین شده اند و در مواردی هم جان خود را از دست داده اند.

کمتر از یک هفته بعد از درج خبر فوق در همان روزنامه میخوانیم که زنی در پتزبورگ آمریکا از کودک چهار هفته ای خود به عنوان سلاح علیه همسرش استفاده کرد. این مادر نوزاد خود را در هوا میچرخاند تا بدین وسیله به دوست پسرش آسیب برساند. این زن 27 ساله که دستگیر شده است و در زندان به سر میبرد آسیب جدی به کودک خود وارد کرده بود. کودک از شکستگی استخوان جمجمه و خونریزی مغزی رنج میبرد زیرا در این کشمکش سر بچه به سر پدرش اصابت کرده بود.

درک این مسئله مهم است که بعد از جدایی والدین، کودکان برای رشد سالم خود هم به مادر و هم به پدر احتیاج دارند. متأسفانه بعضی از والدین به دلیل خشم عمیق علیه همسر خود و مقابله با او از تمام توان خود استفاده میکنند تا حق ملاقات را از طرف مقابل بگیرند. در ایران قوانین به شکل زورگویانه ای زن را از حق سرپرستی و اداره امور کودک محروم میکند. در تورنتو من موارد متعددی را دیده ام که زنان سعی میکنند از قوانین استفاده کنند و حق ملاقات را از شوهر سابق خود بگیرند. حتی شاهد بوده ام که برای رسیدن به این هدف خود "همسران ایرانی" خود را متهم به دزدیدن بچه و بردن آنها به ایران کرده اند. من خود به کرات شاهد مواردی از این قبیل بوده ام. این مسئله حتی در فیلم "بدون دخترم هرگز" بر شرمانه در معرض تماشای عموم قرار گرفته است. طبیعتاً مطرح کردن مکرر چنین امری، به خصوص وقتی هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد و فقط به منظور جو سازی در دادگاه به کار برده میشود تأثیرات منفی فراوانی در رابطه با کل جامعۀ ایرانی ایجاد میکند. من شکی ندارم که در مواردی معدود و به خصوص وقتی خشونت شدید در رابطه والدین وجود دارد مسئلۀ سلامت و امنیت جانی کودک ممکن است محدودیت حق ملاقات را ضروری کند. اما این مسئله باید محدود به موارد ضروری و استثنایی شود تا کودک –بعد از جدایی- از ارتباط با هر دو والدین برخوردار باشد. این مسئله ای است پیچیده و در حد آن است که در بحثی جداگانه به آن پرداخته شود.

که اگر به آمارها توجه کنیم شکی نیست که هنوز موارد بیشتری از خشونت علیه کودکان به وسیله مردان صورت میگیرد ولی زنان هم متاسفانه به سهم خود از خشونت علیه کودکان خود استفاده میکنند. من در یک بررسی اجمالی از خانمهای مراجعه کننده به کلینیک پرسیده ام که آیا هیچگاه مورد خشونت فیزیکی واقع شده اند یا نه. از 18 نفری که تجربۀ خشونت فیزیکی را داشتند 8 نفر اعلام کردند که خشونت علیه آنها به وسیلۀ مادر و یا خواهر بزرگتر صورت گرفته بود. یعنی حدود %45 زنانی خشونت دیده به وسیلۀ زنانی دیگر مورد خشونت قرار گرفته بودند.

خشونت با همسر

همچنان که اشاره شد در روابط زناشویی زنان نیز همانند مردان گاه از زور استفاده میکنند تا شوهر خود را وادار به شنیدن حرف خود بکنند. در یک جمع بندی از مجموعه از مطالعات آماری[7] نشان داده شده بود که تعداد موارد خشونت در میان زنان بیشتر از مردان است در حالیکه خشونت مردان شدیدتر بوده و آسیب روحی بیشتری وارد میکند.

در مطالعه ای که در سال 2004 در ژورنال مطالعات الکل[8] چاپ شده است نشان داده شد که زنانی که دست به خشونت علیه شوهرانشان میزنند بیشتر تحت تاثیر الکل بوده اند. موضوع قابل توجه این است که زنان به مقدار بیشتری دست به خشونت فیزیکی و آزارهای روحی و روانی میزنند و آسیبهای بدنی بیشتری را باعث میشوند ضمن اینکه خود نیز بیشتر در معرض خشونت فیزیکی قرار میگیرند. این مطالعه نشان میدهد که مصرف زیاده از حد مشروب باعث میشود که هم امکان خشونت زنان بالا برود و در عین حال بیشتر نیز مورد خشونت همسرانشان قرار بگیرند. مطالعات متعدد دیگری نیز رابطه بین استفاده زیاده از حد مشروب به وسیله زنان و امکان بیشتر خشونت به وسیلۀ آنها و علیه آنها را تاکید میکند.

در بررسی که در نشریۀ "خشونت علیه زنان" در ژوئن 2005[9] چاپ شد نشان داده شده بود که زنانی که مرتکب خشونت علیه شوهرانشان میشوند از درجۀ بالاتری از اضطراب در روابط خود[10] رنج میبرند. مسئلۀ امنیت رابطۀ کودکان و والدین را من در نوشتۀ دیگری بررسی کرده ام[11] و مطالعۀ فوق الذکر اهمیت امنیت در روابط اولیۀ کودکی را برجسته میکند. مطالعۀ فوق در ضمن نشان میدهد که زنان و شوهرانی که هر دو علیه هم دست به خشونت میزنند امکان بیشتری دارند که درگیر خشونت شوند.

در یک بررسی دیگر[12] نشان داده شده بود که در میان زنانی که به دلیل خشونت علیه شوهرانشان دستگیر شده بودند اکثراً مبتلا به یک بیماری روحی و روانی مانند اضطراب و افسردگی باشند. همین مطالعه نشان میدهد که تعداد زیادی از این زنان خشونتگر قبلاً خود مورد آزار و اذیت جنسی و روحی قرار گرفته بودند.

یک مطالعۀ دیگر[13] به بررسی 87 زن که علیه شوهرانشان دست به خشونت زده بودند میپردازد و نشان میدهد که درصد بالایی از این زنان، دفاع از خود یا تحریک شدن به وسیله همسر خود و یا تلافی کردن تجاوز جنسی در گذشته را علت اصلی خشونت خود مطرح میکنند. در عین حال %27 همین زنان علت خشونت خود را "اثبات عشق" خود یا "احساس حسادت" یا "بیان عصبانیت" و یا وجود تشنج و تنش در زندگی خود عنوان کردند. از جمله علل دیگر "بیان احساسات در شرایطی که کلام قادر به بیان ناراحتی نبود"، "خیانت شوهر" و یا "قدرت طلبی" بیان شده بود.

در مطالعه ای که در بخش اورژانس یک بیمارستان صورت گرفت، مراجعان به اورژانس از لحاظ وقوع خشونت خانوادگی بررسی شدند.[14] 516 بیمار در این بررسی وارد شدند (233 مرد و 283 زن). 14 درصد از مردان و 22 درصد زنان گفتند که در گذشته مورد خشونت غیر فیزیکی قرار گرفته اند. 28 درصد مردان و 33 درصد زنان در خانواده مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته بودند. 11 درصد مردان و 15 درصد زنان گفتند که در زمان مطالعه در رابطه ای که خشونت غیر فیزیکی در آن وجود دارد قرار داشتند. در حالی که 20 درصد مردان و 19 درصد زنان گفتند که در رابطۀ کنونی خود خشونت فیزیکی را تجربه میکنند. بررسیهای آماری نشان داد که زنان در گذشته و حال بیشتر تحت خشونت غیر فیزیکی قرار گرفته اند ولی تفاوت آماری بین خشونت فیزیکی دو گروه وجود ندارد. در این گروهها درصد اقدام به خودکشی و استفاده از الکل با خشونت ارتباط مستقیم داشت. بین خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی هم ارتباط وجود داشت یعنی مراجعانی که مورد خشونت غیر فیزیکی قرار گرفته بودند عموماً بیشتر مورد خشونت فیزیکی هم قرار گرفته بودند.

استوارت و گروه او در آمریکا به مطالعه 409 نفر (272 مرد و 137 زن) پرداختند که به وسیلۀ پلیس به دلیل خشونت دستگیر شده بودند. این گروه به بررسی خصوصیاتی مثل استفاده از الکل، شخصیت ضد اجتماعی،[15] حالت خشم، مشکلات رابطه با همسر، خشونت روحی- روانی و خشونت جسمی پرداختند.[16] وقتی زنان و مردان در چهارچوب جنبه های فوق بررسی شدند تنها استفاده از الکل به وسیله فرد خشن دستگیر شده و استفاده از الکل به وسیله زوج آنها قابل اثبات بود. در میان مردان نشان داده شد که مردانی که دست به خشونت میزنند از اختلاف خانوادگی بیشتری رنج میبرند. تفاوت دیگری بین زنان و مردانی که دست به خشونت زدند وجود نداشت.

همین گروه[17] د رمطالعه ای دیگر به بررسی خصوصیات 35 زن که به دلیل خشونت خانوادگی دستگیر شده بودند پرداختند. میزان مصرف الکل حدود نصف این زنان در حد خطرناک تشخیص داده شده بود. 4/1 این زنان از یک بیماری در ارتباط با الکل رنج میبردند. بیشتر از نصف زنان خشونتگر اعلام کردند که زوج و یا همسر آنها دچار مصرف زیاد از حد الکل بود. زنان خشونتگری که الکل زیادی مصرف میکردند عموماً دچار مشکل مواد مخدر، خشونت مداوم در رابطۀ با خود و خشونت به طور کلی و عدم رضایت از روابط خانواده بودند.

در مطالعۀ دیگری که صورت گرفت در میان 108 زن که در محله های سیاه پوست و فقیر شهر زندگی میکردند از خشونت علیه زوج خود استفاده کرده بودند.[18] این مطالعه نشان میدهد که تقریباً تمامی این زنان قبلاً مورد خشونت قرار گرفته بودند و تعداد زیادی از آنها در کودکی خشونت را تجربه کرده بودند. زنانی که در کودکی و یا بعدها به وسیلۀ همسر خود مورد خشونت قرار گرفته بودند بیشتر دچار بیماری "اضطراب بعد از سانحه" شده بودند و لذا در روابط خود بیشتر از عصبانیت و خشم استفاده میکردند.

در بررسی آماری دیگر ضمن تاکید نتایج بالا نشان داده میشود که زنانی که دست به جنایت میزنند از پشتیبانی اجتماعی بسیار پایینتری برخوردار میباشند.[19] این آمار نشان میدهد که تنها 12 درصد قتلها در آمریکا به وسیله زنان اتفاق می افتد و اکثر این زنان همسران آزارگر و خشن خود را میکشند. به نظر میرسد که هر سال در آمریکا 750 مرد به وسیله همسران و یا دوست دختر خود کشته میشوند. اکثر قریب به اتفاق این زنان خود قبلاً مورد خشونت قرار گرفته اند.[20]

هملت یکی از محققان در زمینۀ خشونت در میان زنان، به دسته بندی زنانی پرداخت که دچار مشکل خشونت بودند[21]. او این زنان را به سه گروه تقسیم کرد. گروه اول را گروه "دفاع از خود" نامید. اینان زنانی هستند که برای فرار از خشونت شوهر دست به خشونت میزنند. گروه دوم زنانی هستند که عنوان "دیگر تکرار نشود" در مورد آنها به کار برده شد. اینان در گذشته مورد آزار و خشونت قرار گرفته اند و از خشونت برای کاهش امکان مورد خشونت قرار گرفتن مجدد استفاده میکنند. گروه سوم زنانی هستند که "خشونت گرا" هستند و از خشونت برای کنترل و تسلط بر شوهر خود استفاده میکنند. هملت در مطالعۀ خود نشان داد که زنانی که مورد آزار شدید جسمی قرار گرفته اند بیشتر امکان دارد دست به خشونت بزنند تا زنانی که مورد خشونتهای جزیی قرار گرفته اند.

این مطالعات نشان میدهد که خشونت زنان با خشونت مردان تفاوتهایی دارد. به طور خلاصه:

1- مردان از خشونت برای تسلط و یا برای مجبور کردن زن به پذیرش حرف خود استفاده میکنند در حالی که در بسیاری از مواقع خشونت زنان حالت تدافعی دارد.

2- خشونت مردان از شدت بیشتری برخوردار است و بسیار شایعتر است.

3- مردان کمتر از زنان در نتیجه خشونت همسر دچار آسیب فیزیکی میشوند و کمتر به دلیل خشونت زن به پذیرش خواسته های او تن میدهند.

4- تأثیرات روحی و روانی خشونت زنان علیه مردان هم بسیار کمتر از تأثیرات روحی خشونت مردان علیه زنان است. علیرغم این تفاوتها باید پذیرفت که خشونت زنان علیه مردان وجود دارد و ضروری است که مورد مطالعه قرار بگیرد و با آن مقابله شود.

خشونت در روابط همجنس گرایانه

خشونت زنان در روابط همجنس گرایانه هم موضوع مطالعات خاصی بوده است و بعضی از این مطالعات نشان میدهد که میزان همسر آزاری در روابط همجنس گرایانۀ زنان به میزان همسر آزاری در روابط زن و شوهرها میباشد. مطالعات در این مورد هنوز محدود است ولی این مطالعات به وجود گرایشهای بالای خشونت در روابط همجنس گرایانه چه در میان مردان و چه در میان زنان اشاره دارد. در سال 1998 اتحادیه ملی برنامه های ضد خشونت[22] گزارشی منتشر کرد که نشان دهندۀ 25 تا 33 درصد خشونت در روابط هم جنس گرایانه بود. در این سال این گروه تعداد 2574 مورد خشونت در روابط هم جنس گرایانه ثبت کرده بود. 48 درصد خشونت بین زنان همجنس گرا و 49 درصد بین مردان همجنس گرا بود. سه درصد بقیه خشونت بین افراد تغییر جنسیت داده [23] صورت گرفته بود.[24]

در مطالعه ای در میان 283 زن و مرد همجنسگرا 5/47 درصد مردان و 7/29 درصد زنان همجنسگرا اعلام کردند که به وسیله زوج همجنس خود مورد خشونت قرار گرفته اند. این مطالعه نشان داد که تفاوت چندانی بین میزان خشونت بین همجنس گرایان مرد یا زن وجود نداشت. زنان همجنسگرای خشن بیشتر گزارش دادند که زوج خود را هل داده بودند و یا به وسیله آنها هل داده شده بودند و تعداد موارد خشونت در میان زنان همجنسگرا بیشتر بود.[25]

در مطالعۀ دیگری که در میان 189 زن همجنسگرا صورت گرفت نشان داده شد که حدود 20 درصد این زنان در رابطۀ خود مورد خشونت قرار گرفته بودند. این مطالعه که در سال 1998 در کانادا انجام گرفته بود نشان داد که بیشتر خشونت از نوع روحی و روانی بود ولی 10 درصد زنان تجربۀ خشونت فیزیکی را داشتند.[26] این مطالعان نشان میدهد که خشونت خانوادگی و خشونت در روابط را تنها بر اساس نابرابری جنسی نمیتوان توضیح داد، هرچند که این مسئله میتواند مهمترین عامل حفظ و تداوم خشونت در خانواده باشد.

شکی نیست که خشونت علیه زنان باید موضوع اصلی صحبت باشد. ولی برای مبارزه با خشونت باید به شناسایی همۀ انواع خشونت پرداخت. خشونت به وسیله زنان چندان کم هم نمیباشد. چگونه میتوان میزان بالای خشونت گرایی در این روابط را توضیح داد؟ شکی نیست که احتیاج داریم عوامل دیگر – به جز عامل مرد سالاری و قوانین مرد سالارانه را- در این مورد در نظر بگیریم. هر چند یادگیری از استفاده از خشونت در چهارچوب یک جامعۀ خشونت گرا یک عامل برای شیوع خشونت در زنان میباشد.

خشونت به وسیله زنان باید در نوع خود بررسی شود. ولی باید توجه داشت که با خشونت نمیتوان با خشونت مبارزه کرد. تنها با درک و شناخت انواع مختلف خشونت و مقابله با آنها میتوان به خشونت پایان داد و نیز با قوانین محکم و قاطع ولی نه خشونت متقابل. مطالعاتی که من به آنها اشاره کردم نشان میدهد که خشونت، خشونت بیشتر می آفریند. خشونت به وسیلۀ زنان خشونت مردان را کمتر نمیکند. خشونت به وسیلۀ زنان ممکن است میزان خشونت متقابل را بالا ببرد. باید در مقابل خشونت با قاطعیت ایستاد ولی نه با خشونت متقابل.


[1] Aggressiveness

[2] Libido

[3] Evolution

[4] با مطرح کردن غریزی بودن پرخاشگری مقصودم این نیست که آن را تنها عامل و یا عامل اصلی وجود خشونت در جامعه و در خانواده بدانم. در نوشته های آینده به عوامل مختلف توضیح دهندۀ خشونت خواهم پرداخت.

[5] Custody issues

[6] Toronto Star , Oct 10, 2006

[7] Meta analysis

[8] Stuart GL, Moore. TM, Ramsey SF, Kahler CW. Hazardous drinking and relationship violence perpetration and victimization in women and arrested for domestic violence. J Stud Alcoho, 2004 Jan; 65 (1): 46-53

[9] Orcutt HK, Garcia m, Pickell sm. Violence Victim, 2005 Jun; 20(3): 287-302

[10] Attachment anxiety

[11] دکتر عباس آزادیان، شهروند شماره1074

[12] Stuart GL, Moore TM, et al. Psychopathology in women arrested for domestic violence. J Interpers Violence. 2006 Mar; 21(3):376-89

[13] Stuart GL, Moore TM, et al. Reasons for intimate partner violence preparation among arrested women. Violence Against Women. 2006 Jul; 12(7):906-21

[14] Ernst AA, et al. Domestic violence in an inner-city ED. Ann Emery Med. 1997 Aug; 30(2):190-7

[15] Antisociality

[16] Stuart GL, et al. Examining a conceptual frame work of intimate partner violence in men and women arrested for domestic violence. J Stud Alcohol. 2006 Jan; 67(1):102-12

[17] Stuart GL, et al. Relationship aggression and substance use among women court-referred to domestic violence interrelation program. Addict Behav 2003 Dec; 28(9):1603-10

[18] Swan SC, et al. Women who use violence in intimate relationship: The role of anger, victimization and symptoms of posttraumatic stress and depression. Violence Vict 2005 Jan; 20(3):267-85

[19] Dulton MA, et al. Traumatic response among battered women who kill. J Trauma Stress. 1994 Oct; 7(4):549-64.

[20] Grant CA. Women who kill: the impact of abuse. Issues Ment Health Nors. 1995 Jul-Aug; 16(4):315-26

[21] Hamlett, (1998). Women who abuse in intimates relationships. Minneapolis, mn: Domestic Abuse Project.

[22] National coalition of Anti-Violation

[23] Transgender

[24] National coalition of Anti-Violence Project 1998. Reports on Lesbian, Gay, Transgender & Bisexual Domestic Violence. New York City Edition.

[25] Waldner-Haugrud LK, et al. Victimization and perpetration rate of violence in gay and lesbian relationship: gender issues explord. Violence Vict. 1997 Summer; 12(2):177-84

[26] Health Canada. Abuse in lesbian relationships: Information and resources. Ottawa: Minister of Public Works and Government Services Canada. 1988

خشونت، فصل دوم

قسمت دوم: خشونت علیه زنان


برخاست

نجوا کنان، به عشوه، به گوشم گفت

این صبح اگر دروغ، اگر راست

زیباست

مهستی بحرینی- کتاب دیدار با روشنایی


جنبش فمینیستی تأثیرات مثبت و قاطعی در درک مسئله خشونت در خانواده و تأثیرات این خشونت بر افراد خانواده داشته است. این جنبش خصوصاً نقش مثبت و برجسته ای در مبارزه با خشونت علیه زنان و کودکان داشته است. نظرگاههای فمینیستی در مورد خشونت علیه زنان بر این مبنا است که در روابط خانوادگی زنان مورد خشونت شدید و کشنده قرار میگیرند و این خشونت ریشه در نا برابریهای جنسیتی دارد و این نا برابریها ریشه در مرد سالاری اجتماعی دارد. از این دیدگاه خشونت در خانواده تنها یک مشکل خانوادگی[1] و یا مشکلی که در رابطه با بیماریهای روحی- روانی[2] باشد نیست. بر طبق این نظریه قدرت و کنترل مرد در جامعه و در خانواده باعث گسترش و تداوم خشونت علیه زنان میشود. طبیعتاً در این مسئله بر حداقل سه موضوع میتوان تاکید کرد:

1- نقش زنان و عوارض این سلطه بر آنها، و سهم آنها در خشونت پذیری و جدال و غلبه بر معضل تحت انقیاد بودن

2- مردان و کنترل آنها، زمان این کنترل و موانع و مشکلاتی که مانع پایان دادن به این سلطه گری میشود

3- رابطۀ بین این دو و فضای بینابین و ماهیت این رابطه

برای بررسی منطقی مشکل باید بر هر سۀ این موارد تاکید کرد و نقش آنها را مورد بررسی قرار داد.

نکتۀ قابل تاکید این است که فشارها و خشونت علیه زنان تنها مربوط به مسئله سلطه مردان و نابرابری جنسیتی زنان و مردان نمیباشد. به نمونه های زیر توجه کنید:

خانمی را دیدم از افغانستان. ایشان چهار تا فرزند دارند که بین 11 تا 18 سال سن دارند. شکی نیست که هزینۀ زندگی چنین خانواده ای کمر شکن است، کودکان در حال رشد به ویژه که تغذیۀ بدن در حال رشد آنها نیازمند هزینۀ سنگین است. از طرفی هزینه پوشاک سالانه و هزینۀ تحصیل و غیره را در نظر بگیرید. زن و شوهر هر دو دچار ناتوانی جسمی و روحی هستند و نمیتوانند کار کنند. این خانواده بعد از پرداخت کرایۀ خانه چیزی حدود 800-700 دلار برایشان باقی میماند که باید همۀ هزینه های ماهانه زندگی خانواده را از آن محل تأمین کنند. طبعاً تنشهایی که در این خانواده ایجاد میشود کمتر ربطی به مسائل مرد سالاری و قوانین ظالمانه علیه زنان دارد. برای این خانواده، فقر و دست و پنجه نرم کردن با عواقب آن مسئلۀ اصلی است. مثلاً وقتی دختر این خانم تقاضای یک کرم دست میکند خانم از فروشگاه کرمی تهیه میکند. وقتی دختر کرم را میبیند شروع به داد و قال میکند که "چرا این کرم ارزان را خریده ای و اینکه دخترهای هم کلاسی من کرم 80 دلاری میخرند." تنش بین این خانم و دخترش شدت میگرد و خانم دچار حملات عصبی میشود و لیوانها را پرت میکند و میشکند و خلاصه چند روزی حالش خراب میشود. این خانم میگوید هر شب که میخواهد بخوابد کلی فکر میکند که "چه میزان پول باقی مانده، چند روز به پایان ماه مانده و چه چیزهایی را باید بخرم." متأسفانه تنش در این خانواده مسئله ای است روزمره و علت فقر و فشارهای اقتصادی است و آن مشکلات همه بر کافی نبودن پول است برای رفع مایحتاج خانه. این خانم میگوید همۀ پول ماهانه در اختیارخود او است و او باید در مورد جیره بندی ماهیانه تصمیم بگیرد.

در همان روز خانم ایرانی 65 ساله ای را دیدم. ایشان از مشکل حافظه شکایت داشتند. برای ارزیابی شدت مشکل حافظه اش از او روز و ماه و سال و آدرس زندگی و غیره را پرسیدم. نمیدانست که در چه ماهی هستیم و یا در چه سالی. آدرس خانه اش را نمیدانست. پرسیدم اگر تنها جایی رفتی چگونه خانه ات را پیدا میکنی؟ شوهرش که در جلسه حضور داشت گفت که به این چیزها احتیاجی ندارد زیرا هیچ وقت تنها از خانه خارج نمیشود و احتیاجی به دانستن ماه و سال هم ندارد. سعی کردم به ریشه های این مسئله برسم. گفت "14 ساله بودم تازه دبیرستان را شروع کرده بودم که ازدواج کردم. درس را ادامه ندادم چون شوهرم به یکی از گروههای قومی تعلق داشت که تعصبی بودند. خودش و خانواده اش اجازه نمیدادند که از خانه بیرون بروم و در نتیجه همۀ کارهای بیرون را خودش میکرد و هیچ وقت تنها از خانه خارج نشدم."

در این مورد بر خلاف نمونۀ اول مسئله مرد سالاری مسئله اصلی است. مرد سالاری را هم در مورد شوهر ایشان که چنین چهارچوبی محدود کننده و تحقیر آمیز را برای زن مطلوب میدانست و هم در مورد خانوادۀ شوهر که انتظارشان از این زوج این بود که به قوانین خانوادگی مرد سالارانه پایبند باشند میتوان دید.

مواضع و نظریه های فمینیستی نیز مورد نقدهای فراوانی قرار گرفته اند. بعضی از این نقدها از طرف فعالین جنبش زنان است. آنچه برای ما در این نوشته ها مطرح است این چند جنبه میباشد:

1- سلطه گری مردان و نابرابری جنسی حاصله در اجتماع تنها دلیل و یا عمده ترین دلیل خشونت خانوادگی نیست.

2- وقتی که به روابط همجنس گرایانه نگاه میکنیم و وجود خشونت را در آن روابط نیز مشاهده میکنیم آنگاه به نظر میرسد که عوامل دیگری به غیر از نابرابریهای جنسی وجود دارند که میتوانند عامل بخشی از خشونت در روابط خانوادگی باشند.

3- مطالعات فراوانی بر اهمیت موقعیت اقتصادی- اجتماعی افراد خانواده، و تاثیر منفی فقر در گسترش خشونت در خانواده تاکید کرده اند. این عوامل یعنی فقر، نا برابریهای اجتماعی، اعتیاد و وفور مواد مخدر، بیماریهای روحی و روانی و غیره باید در یک مطالعه همه جانبه بررسی شوند وگرنه بی توجهی به آنها مبارزه با خشونت خانوادگی و خشونت مردان علیه زنان را شدت بیشتری خواهد بخشید.

4- شاید در میان مهاجران تاثیر همه جانبۀ عوامل مختلف را در تداوم خشونت بهتر بتوان دید. مهاجران و به خصوص مهاجرانی که به راحتی و به دلیل تفاوتهای ظاهری قابل تشخیص میباشند ممکن است از زوایای مختلف- نژاد و رنگ پوست، زمینه قومی، موقعیت طبقاتی، به دلیل زن بودن و یا گرایشهای جنسی خود- مورد ستم و تبعیض قرار گیرند. در واقع خشونت خانوادگی تنها یک نوع خشونت است که زنان باید با آن دست و پنجه نرم کنند. در این نوشته و نوشته های بعدی سعی خواهم کرد این مطلب را مورد بررسی قرار دهم.

شدت و گستردگی خشونت

شکی نیست که خشونت علیه زنان امری است گسترده. خشونت علیه زنان در تمامی جوامع- جوامع پیشرفته و غیر پیشرفته- اتفاق می افتد و زنان و کودکان در تمام جوامع از عوارض خشونت رنج میبرند.

سازمان بهداشت جهانی در گزارش سالانۀ سال 2002 خود[3] بر جهانی بودن امر خشونت علیه زنان تاکید میکند. این گزارش نشان میدهد که همان طور که خشونت در مصر و کامبوج و بنگلادش و نیکاراگوا شایع است در کانادا و استرالیا و بریتانیا هم شایع میباشد. یعنی جدا از رشد سیاسی و صنعتی کشورها، خشونت در همۀ کشورها و سیستمها اتفاق می افتد. البته از تعداد افرادی که طبق این گزارش مورد خشونت واقع شده اند نمیتوان به میزان خشونت در این کشورها رسید. مطالعۀ فوق مثلاً در بریتانیا آمار 430 مورد خشونت را ارائه میدهد و در کانادا 12300. چنین تفاوتی غیر منطقی است و طبیعتاً وابسته به نحوۀ نمونه برداری برای مطالعه و یا گروهی که مورد مطالعه قرار گرفته میباشد.

به طور کلی و بر اساس آمار مطالعات متفاوت، سازمان بهداشت جهانی نشان داده است که بین 10 تا 69 درصد زنان در کشورهای در حال رشد و در کشورهای صنعتی مورد خشونت واقع شده اند.

مراکز پیشگیری و کنترل بیماریها در آمریکا در سال 2000 اعلام کرد که بین 12 تا 35 درصد زنان سفید پوست در آمریکای شمالی مورد خشونت قرار میگیرند.[4] آمارهای مشابهی در مورد کانادا ارائه شده است و نشان میدهد که تا %60 زنان مورد خشونت قرار گرفته اند.[5] مطالعاتی که در میان سیاهان و آمریکاییهای اسپانیایی تبار صورت گرفته است تفاوت چندانی بین میزان خشونت در این گروهها را نشان نمیدهد. البته مطالعات دقیقتر ممکن است آمار کمتر و یا بیشتری را نشان دهند و این امر به مقدار زیادی به جمعیت مورد مطالعه وابستگی دارد.

متاسفانه مطالعات در میان مهاجران کشورهای آسیایی و به خصوص خاور میانه و ایرانیها بسیار محدود است و درصد خشونت در میان این خانواده ها مشخص نیست. مطالعاتی که در مورد گروههای قومی آسیای دور صورت گرفته است در حال گسترش است. مثلاً در مطالعه ای که در سال 2000 در میان جمعیت چینی لوس آنجلس صورت گرفته %18 زنان اعلام کردند که مورد خشونت همسر خود قرار گرفته اند.[6] مطالعات دیگر در چین میزان خشونت تا 50 درصد را هم گزارش کرده اند و در روستاهای چین میزان خشونت حتی تا 90 درصد گزارش شده است.

خشونت در انواع خانواده با زمینه های مختلف دیده میشود. مثلاً در میان خانواده های بومی کانادا[7] 91 درصد بومیان آلبرتا گفتند که خشونت خانوادگی را تجربه کرده اند. 82 درصد زنان خشونت روحی-روانی و کلامی را مطرح کردند، 77 درصد کشیده به گوششان زده شده بود، 64 درصد دیگر به اشکال دیگر کتک خورده بودند، 54 درصد مشت خورده بودند و 16 درصد به زور مجبور به رابطۀ جنسی شده بودند.

خشونت در بین افرادی که دچار ناتوانیهای مختلف هستند نیز بسیار شایع میباشد. مثلاً در یک مطالعه[8] 88 درصد افراد ناتوان نوعی از خشونت را تجربه کرده بودند. مطالعات نشان میدهد که 90 درصد افرادی که دچار ناتوانی هستند خشونت فیزیکی را تجربه میکنند، میزان تجربه خشونت در مکانی که دچار ناتوانی یادگیری[9] هستند 78 درصد، در کسانی که دچار انواع توهم و تخیلها هستند[10] 67 درصد و کسانی که از بیماریهای خلقی رنج میبرند[11] 37 درصد میباشد.

در مطالعه ای در استرالیا نشان داده شد که زنانی که دچار عقب ماندگی ذهنی[12] هستند 7/10 برابر بیشتر در معرض حمله های جنسی قرار دارند.[13]

فکر نمیکنم خوانندگان عزیز شکی داشته باشند که خشونت در ایران و در میان ایرانیان مهاجر هم امری شایع است. متاسفانه در ایران خشونت علیه زنان نه تنها مورد مخالفت دستگاههای دولتی نیست بلکه حتی به وسیله قوانین پشتیبانی نیز میشود. طبیعتاً میتوان انتظار داشت که آمار چندانی در این مورد در دسترس نباشد.

مهرداد درویش پور به بررسی آمار خشونت در سوئد پرداخته و نشان داده است که در بین سالهای 1989-1985 از لحاظ خشونت علیه زنان، ایرانیان در میان 25 ملیت در ردۀ هیجدهم قرار داشته اند. بالاترین میزان خشونت در این سالها در سوئد به وسیلۀ مردان مهاجر از کشورهای عربی صورت گرفته بود. مردان مهاجر از کشورهای اروپایی کمترین میزان خشونت را مرتکب شده بودند و خود سوئدیها در ردۀ 25 بودند یعنی مرتکب کمترین میزان خشونت علیه زنان خود شده بودند.[14]

خانم ژیلا بنی یعقوب در گزارشی برای سرویس جهانی بی بی سی به مطالعۀ گسترده ای که به وسیلۀ دفتر امور اجتماعی وزارت کشور در ایران انجام شده اشاره میکند. طبق آمار این طرح ملی، 66 درصد زنان ایرانی حداقل یکبار در طول زندگی خود مورد خشونت قرار گرفته اند. میزان خشونت بستگی به استان محل زندگی افراد دارد که در بندرعباس بالاترین میزان و در زاهدان شدیدترین حالتهای خشونت را نشان میدهد. میزان خشونت خانگی[15] در این بررسی چیزی حدود 23.5 درصد بوده است که مشابه آماری است که قبلاً در مورد کشورهای غربی به آن اشاره کردم.

نکتۀ مهمی که در گزارش سازمان بهداشت جهانی، که در طول مقاله به آن اشاره کردم، قابل توجه است درصد زنانی است که خشونت را تجربه کرده و چیزی دربارۀ آن نگفته اند. مثلاً در بنگلادش از 10368 نفری که در گزارش آمده %68 هیچگاه به کسی در مورد خشونتی که تجربه کرده اند حرفی نزدند. در حالی که در کانادا از تعداد 12300 نفر خشونت دیده تنها %22 این مسئله را در خود نگه داشتند. در کانادا %26 زنان به پلیس مراجعه کردند و از همسر خود شکایت کردند. در کامبوج میزان مراجعه به پلیس تنها %1 بود. پنهان کردن خشونت و در مورد آن حرف نزدن پدیده ای است که در بسیاری از کشورها و به خصوص کشورهای جهان سوم مداوماً شاهد آن هستیم.

به طور خلاصه خشونت علیه زنان امری است جهانی. درصد خشونت در زنان بین 10 تا 90 درصد گزارش شده است. در کشورهای غربی 20 تا 40 درصد زنان مورد خشونت قرار میگیرند. این خشونت حتی در دوران حاملگی هم، علیرغم کم شدن میزان آن، ادامه می یابد. شکی نیست که این خشونتها عوارض جسمی، روحی و روانی متعددی در بر دارد که در نوشته های آتی به آن خواهیم پرداخت.

[1] Family problem

[2] Psychopathology

[3] WHO: 2002 World Report on Violence and Health. Geneva. WHO

[4] Center for Disease control and Prevention. (2000). Use of medical care, police assistance, and restraining orders by women reporting intimate partner violence- Massachusetts, 1996-1997 MMWR: Morbidity and Mortality Weekly Report, 49(26), 485-488.

[5] Statistics Canada. (1993). The Violence Against Women Survey (catalogue No. 11-005). Ottawa

[6] Yick, A.G.(2000). Predictions of physical spousal/intimate violence in Chinese American families. Journal of Family Violence. 15, 249-267

[7] Report of the Royal Commision on Aboriginal People (1996)

[8] Ebeling, H., & Nulckala, H. Children and adolescents with developmental disorders and violence. International Journal of Circumpolar Health, 61 (supplement 2), 51-60, 2002

[9] Learning disability

[10] Psychosis

[11] Affective disorder

[12] Developmental disabilities

[13] Wilson, C & Brewer, N. The incidence of criminal victimization of individuals with an intellectual disability. Australian Psychologist, 27(2), 114-17

[14] مهرداد درویش پور(1380) چالشگری زنان علیه نقش مردان. نشر باران. سوئد

[15] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/11/051103_shr-iran-domesticviolence.shtml

خشونت، فصل سوم

قسمت سوم: مطالعۀ خشونت در یک کلینیک درمانی


اینک چنانم که میتوانم

...

حتی میتوانم

شب را چون طومار فرسوده ای فرو پیچم

و به گوشۀ انباری بگذارم

فرشته ساری- لحظه


در قسمت قبلی این نوشته در رابطه با خشونت و گستردگی خشونت علیه زنان نوشتم و اشاره کردم که بعضی مطالعات نشان میدهد که از 20 تا 69 درصد زنان مورد خشونت قرار میگیرند. احساس من این است که عدد ارائه شده در بعضی از این مطالعات پایینتر از حد انتظار است. مثلاً سازمان بهداشت جهانی نشان میدهد که یک ششم زنان به وسیله شوهر خود قربانی خشونت شده اند. در مطالعه ای در ایران میزان خشونت 23.5 درصد بیان شده است. تجربۀ کاری من میزان بالاتری از خشونت را نشان میدهد.

برای روشن شدن این مسئله تصمیم گرفتم در یک مطالعۀ مقدمانی به بررسی میزان تجربۀ خشونت در میان مراجعانم بپردازم. از 22 نفر زن که در فاصلۀ سه روز به مطب من مراجعه کردند پرسیدم که آیا هیچگاه به وسیلۀ شوهر خود و یا کسی غیر از شوهر خود مورد خشونت قرار گرفته اند یا نه. از آنها خواستم که این مسئله را از لحاظ خشونت روحی-روانی، خشونت فیزیکی و خشونت جنسی تفکیک کنند. از خشونت روحی-روانی منظور من تهدید و توهین و محدودیت و غیره بود. خشونت فیزیکی را به شکل ملایم و یا شدید و مکرر تعریف کردم. در ضمن از مراجعان پرسیدم که آیا هیچگاه شاهد بوده اند که زنی دیگر مورد خشونت قرار گرفته باشد یا نه.

از 22 مراجعه کننده 21 نفر ازدواج کرده بودند. 15 نفر از این 21 نفر اعلام کردند که از لحاظ فیزیکی مورد خشونت همسر خود قرار گرفته بودند ( تصویر شماره یک). این رقم چیزی بیشتر از 75 درصد را نشان میدهد. از این 15 نفر 4 نفر اعلام کردند که مورد خشونت ملایم بوده اند و یا خشونت فقط یکبار اتفاق افتاده است. بقیه اعلام کردند که مورد خشونت شدید و یا مکرر قرار گرفته اند؛ چیزی حدود %52.

19 نفر از 21 نفر اعلام کردند که به وسیله همسر خود مورد خشونت روحی و روانی قرار گرفته اند. خشونت روحی- روانی شامل تهمت زدن، توهین کردن، تهدید کردن، محروم کردن و غیره میشود.

تنها 4 نفر از 21 نفر اعلام کردند که از لحاظ جنسی مورد خشونت قرار گرفته اند. منظور از خشونت جنسی رابطۀ نا خواستۀ جنسی است که به وسیلۀ شوهر تحمیل شده باشد. البته تعدادی دیگر مطرح کردند که هنگامی که مایل به رابطۀ جنسی نبودند تن به رابطۀ جنسی داده اند ولی نه به دلیل اجبار به وسیلۀ همسر بلکه بیشتر به خاطر رعایت حال شوهر و رودربایستی.

وقتی در مورد خشونت فیزیکی به وسیله فردی غیر از همسر پرسیده شد (تصویر شمارۀ دو) 14 نفر از 22 نفر اعلام کردند که به وسیله پدر، برادر، خواهر، مادر و یا فردی دیگر مورد خشونت قرار گرفته اند. عددی معادل %64. همین تعداد هم اعلام کردند که به وسیلۀ یکی از افراد فوق مورد فشار روحی و روانی بوده اند. جالب اینکه تعدادی که خشونت فیزیکی را تجربه کرده بودند اعلام کردند از لحاظ روحی- روانی هیچگاه مورد خشونت قرار نگرفته اند. در میان این آمار امری که نظر من را جلب کرد این بود که 8 نفر از 22 نفر یعنی حدود %37 از زنان به وسیله خواهر و به خصوص مادر خود مورد خشونت قرار گرفته بودند. توجه کنید که در بخشهای قبلی من اشاره کرده بودم که زنان هم خود میتوانند عامل خشونت بشوند و به خصوص در رابطه با کوکان خود دست به خشونت میزنند. مطالعۀ مختصر من این مسئله را تایید میکند.

در مجموع 18 نفر از 22 نفر زنی که مورد سوال قرار گرفته بوند اعلام کردند که به نحوی در طول عمر خود مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته اند. یعنی %82 زنان به این سوال که آیا به نوعی مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته اند جواب مثبت دادند. وقتی از زنان پرسیده شد که آیا شاهد خشونت علیه زنان دیگر بوده اید –همانگونه که انتظار داشتم – تمامی 22 نفر اعلام کردند که شاهد خشونت علیه زنان دیگر بودند (تصویر شمارۀ سه). اکثر این زنان خشونت علیه مادر و به وسیلۀ پدر را مطرح کردند و تعدادی خشونت علیه خواهر و یا علیه زنان همسایه را مطرح کردند.

به طور خلاصه مطالعۀ محدود من نشان میدهد که خشونت علیه زنان در جامعۀ ایرانی امری است گسترده تر از آنچه که در آمار و ارقام ارائه میشود. شکی نیست که این مطالعه باید در سطحی گسترده تر انجام بشود و در مکانهای دیگر هم تکرار شود تا میزان خشونت در میان گروههای مختلف زنان مشخص شود.

هنگام نوشتن این مطلب به خبر تکان دهنده ای برخوردم که اهمیت توجه به مسئله خشونت در خانواده را برجسته تر کرد. در یکی از استانهای کانادا و در فاصله یک هفته سه زن مورد خشونت شدید قرار گرفتند. 2 نفر جان سپردند و نفر سوم که گلوله به سرش خورده بود در بیمارستان بستری شد. در دو مورد شوهران این خانمها دستگیر شدند. در مورد سوم عامل مشخص نشده است. متاسفانه یکی از خانمهایی که به قتل رسیده بود حامله بود.[1]

مسئله تاسف بار این است که هر سه این قتلها در خانواده هایی صورت گرفته که از هندوستان به کانادا مهاجرت کرده اند و وقوع چنین حوادثی طبیعتاً تاثیرات منفی فراوانی در جامعۀ هندی و جامعۀ مهاجر خواهد داشت. در برنامه رادیوی هندی در شهر تورنتو خانمهای فراوانی تلفن کرده و از شیوع گستردۀ خشونت در جامعۀ خود صحبت میکردند. متاسفانه این خشونت در جامعۀ مهاجر ما هم شیوع دارد. تعدادی از زنانی که در مطالعۀ خود از آنها در مورد خشونت پرسیدم میگفتند که میزان خشونت در خانوادۀ آنها از وقتی که به کانادا آمده اند کاهش یافته و یا اینکه دیگر وجود ندارد. ولی هنوز راه زیادی باقی است تا خشونت ریشه کن شود و در بسیاری از خانواده ها خشونت هنوز وجود دارد.

آقایی که از همسر خود جدا شده است و درگیریهای فراوانی هم در رابطه با بچه های خود دارد از من سوال میکرد که چرا زنان به سرعت و بعد از آمدن به کانادا تصمیم به جدایی میگیرند! فکر میکنم آمار ارائه شده در مورد خشونت علت اصلی را مشخص میکند. وقتی 11 نفر از 21 نفر زن یعنی %52 اعلام کرده اند که به شکل مکرر و شدید مورد خشونت همسر خود قرار گرفته اند میتوان انتظار داشت که در اولین فرصت درصدد جدایی برآیند. نمیتوان بیشتر جداییها را به غرب زدگی و دنبال خوشیهای جامعۀ غربی رفتن نسبت داد. آیا هنگامی که در رابطۀ زناشویی خطر خشونت جدی و حتی مرگ وجود دارد باید دو دستی به ازدواج چسبید و از طلاق اجتناب کرد؟ در روزنامۀ صبح تورنتو[2] میخوانیم که مردی دختر 14 ساله و همسر خود را کشت و بعد به خانۀ پدر زنش رفت. در آنجا این مرد به پلیس تلفن زد و گفت که همسر و دخترش را کشته و قصد کشتن خود را دارد. سپس تلفن را به زمین پرت کرد و خود را از بالای آپارتمان به پایین پرتاب کرد. آیا زنی که چنین خطری را از نزدیک لمس میکند بهتر نیست جدا بشود؟ چرا باید آنقدر صبر کند که قربانی یک جنایت بشود؟

من قبلاً نوشته ام که وضعیت عمومی بسیاری از زنان بعد از طلاق و یا جدایی بهتر نمیشود.[3] ولی چه برای زنان و چه برای کودکان زندگی در وضعیت بد مالی ولی بدون تشنج و درگیریهای مداوم بهتر است تا زندگی در رفاه نسبی ولی در میان دعواها و درگیریهای مداوم، به خصوص اگر این درگیریها جنبۀ فیزیکی به خود بگیرد و یا خشونتهای شدیدتر اعمال شود و یا احتمال آسیب رساندن و حتی کشته شدن در آن رابطه وجود داشته باشد. این فضای خشونت محیطی است سمی[4] برای رشد سالم و منطقی کودکان. ضروری است که کودکان از این چنین فضای سمی بیرون بروند.



[1] http://www.cbc.ca/cp/Home+Family/061103/U110306U.html

[2] Toronto Star, Monday November 6, 2006

[3] دکتر عباس آزادیان. زنان: مسائل، مشکلات و امکانات. شهروند شماره 1121، 12 آپریل 2007

[4] Toxic environment